انوری (غزلیات)/همچون سر زلف خود شکستی

از ویکی‌نبشته
انوری (غزلیات) از انوری
(همچون سر زلف خود شکستی)
  همچون سر زلف خود شکستی آن عهد که با رهی ببستی  
  بد عهد نخوانمت نگارا هرچند که عهد من شکستی  
  کس سیرت و خوی تو نداند من دانم و دل چنان که هستی  
  از شاخ وفا گلم ندادی وز خار جفا دلم بخستی  
  از هجر تو در خمارم امروز نایافته‌ای ز وصل هستی  
  با این همه میل من سوی تو چون رفتن سیل سوی پستی  
  از جان من ای عزیز چون جان کوتاه کن این درازدستی