انوری (غزلیات)/نه در وصال تو بختم به کام دل برساند
ظاهر
نه در وصال تو بختم به کام دل برساند | نه در فراق تو چرخم ز خویشتن برهاند | |||||
چو برنشیند عمرم مرا کجا بنشیند | اگر زمانه بخواهد که با توام بنشاند | |||||
زمن مپرس که بیمن زمانه چون گذرانی | از آن بپرس که بر من زمانه میگذراند | |||||
مرا مگوی ز رویم چه غم رسیده به رویت | رسید آنچه رسید و هنوز تا چه رساند | |||||
دلی ببرد که یک لحظه باز مینفرستد | غمی بداد که یک ذره باز مینستاند | |||||
مرا به دست تو چون عشق باز داد وفا کن | جفا مکن که همیشه جهان چنین بنماند | |||||
ببرد حلقهی زلفت دلم نهان زد و چشمت | چنانکه بانگ برآمد که این که کرد و که داند | |||||
به غمزه چشم تو گفتش که گر تو داری ورنه | من این ندانم و دانم به کارهای تو ماند |