انوری (غزلیات)/نام وصل اندر زبانی افکنی
ظاهر
نام وصل اندر زبانی افکنی | تا دلم را در گمانی افکنی | |||||
راست چون جان بر میان بندد دلم | خویشتن را بر کرانی افکنی | |||||
از جهان آن دوست داری کاتشی | هر زمان اندر جهانی افکنی | |||||
چشمت اندر تیر بارانش افکند | زلف چون در حلق جانی افکنی | |||||
چون قرین شادیی خواهم شدن | بر سپهر غم قرانی افکنی | |||||
گر کنم در عمر دندانی سپید | در نوالهام استخوانی افکنی | |||||
پادشاهی در نکویی چت زیان | گر نظر بر پاسبانی افکنی | |||||
طالعی داری که خورشیدی شود | سایه گر بر آسمانی افکنی | |||||
هجر را گویی که کار انوری | بوک با نام و نشانی افکنی | |||||
با سروکاری چنینش درخورست | اینکه در پای چنانی افکنی |