انوری (غزلیات)/عشق بر من سر نخواهد آمدن
ظاهر
عشق بر من سر نخواهد آمدن | پا از این گل برنخواهد آمدن | |||||
گرچه در هر غم دلم صورت کند | کز پیاش دیگر نخواهد آمدن | |||||
من همی دانم که تا جان در تنست | بر دل این غم سر نخواهد آمدن | |||||
برنیاید چرخ با خوی بدش | صبر دایم برنخواهد آمدن | |||||
عمر بیرون شد به درد انتظار | وصلش از در درنخواهد آمدن | |||||
چون به حسن از ماه بیش آمد بهجور | زاسمان کمتر نخواهد آمدن | |||||
گویمش حال من از عشقت بپرس | کز منت باور نخواهد آمدن | |||||
گویدم جانی کم انگار انوری | بیتو طوفان برنخواهد آمدن |