انوری (غزلیات)/روی تو آرام دلها میبرد
ظاهر
روی تو آرام دلها میبرد | زلف تو زنهار جانها میخورد | |||||
تا برآمد فتنهی زلف و رخت | عافیت را کس به کس مینشمرد | |||||
منهی عشق به دست رنگ و بوی | راز دلها را به درها میبرد | |||||
وقت باشد بر سر بازار عشق | کز تو یک غم دل به صد جان میخرد | |||||
بر سر کوی غمت چون دور چرخ | پای کس جز بر سر خود نسپرد | |||||
هست دل در پردهی وصل لبت | لاجرم زلف تو پردهاش میدرد | |||||
پای در وصل لبت نتوان نهاد | تا سر زلف تو در سر ناورد | |||||
گویمت وصلی مرا گویی که صبر | تا دلم آن را طریقی بنگرد | |||||
جمله در اندیشه سازی کار وصل | تا تو بندیشی جهان میبگذرد | |||||
وعده را بر در مزن چندین به عذر | زندگانی را نگر چون میبرد | |||||
گویی از من بگزران ای انوری | چون کنم مینگزرد مینگزرد |