انوری (غزلیات)/دل به عشقش رخ به خون تر میکند
ظاهر
| دل به عشقش رخ به خون تر میکند | جان ز جورش خاک بر سر میکند | |||||
| میخورد خون دل و دل عشوهاش | میخورد چون نوش و باور میکند | |||||
| گرچه پیش از وعده سوگندان خورد | آنهم از پیشم فرا تر میکند | |||||
| گفتمش بس میکند چشمت جفا | گفت نیکو میکند گر میکند | |||||
| عقل را چشم خوشش در نرد عشق | میدهد شش ضرب و ششدر میکند | |||||
| زانکه تا دست سیاهش برنهند | زلفش اکنون دست هم در میکند | |||||
| زر ندارم لاجرم بیموجبی | هر زمانم عیب دیگر میکند | |||||
| گفت زر گفتم که جان، گفتا که خه | الحق این نقدم توانگر میکند | |||||
| گفتم آخر جان به از زر گفت نه | لاجرم کار تو چون زر میکند | |||||
| چون کنی خاکش همی بوس انوری | گرچه با خاکت برابر میکند | |||||