انوری (غزلیات)/دست در روزگار مینشود
ظاهر
دست در روزگار مینشود | پای عمر استوارمینشود | |||||
شاهد خوب صورتست امل | در دل و دیده خوار مینشود | |||||
روز شادی چو راز گردونست | لاجرم آشکار مینشود | |||||
هیچ غم را کران نمیبینم | تا دو چشمم چهار مینشود | |||||
پای برجای نیست حاصل دهر | عشق از آن پایدار مینشود | |||||
هیچ امسال دیدهای هرگز | که دگر سال پار مینشود | |||||
پر شد از خون دل کنار زمین | واسمان دلفکار مینشود | |||||
شاد میزی که در عروسی دهر | رنگ چندین به کار مینشود | |||||
یک تسلیست وان تسلی آنک | مرگ در اختیار مینشود | |||||
خرم آنکس که نیست بر سر خاک | تا چنین خاکسار مینشود | |||||
انوری در میان این احوال | هیچکس بر کنار مینشود |