انوری (غزلیات)/دردم فزود و دست به درمان نمیرسد
ظاهر
دردم فزود و دست به درمان نمیرسد | صبرم رسید و هجر به پایان نمیرسد | |||||
در ظلمت نیاز بجهد سکندری | خضر طرب به چشمهی حیوان نمیرسد | |||||
برخوان از آنکه طعمهی جانست هیچ تن | آنجا به پای عقل بجز جان نمیرسد | |||||
جان دادهام مگر که به جانان خود رسم | جانم برون شدست و به جانان نمیرسد | |||||
خوانی که خواجهی خرد از بهر جان نهاد | مهمان عقل بر سر آن خوان نمیرسد | |||||
گفتم به میزبان که مرا زلهای فرست | گفتا هنوز نقل به دربان نمیرسد | |||||
فتراک این سوار به تو کی رسد که خود | گردش هنوز بر سر سلطان نمیرسد | |||||
طوفان رسید در غمت و انوری هنوز | قسمت سرای نوح به طوفان نمیرسد |