انوری (غزلیات)/تو دانی که من جز تو کس را ندانم
ظاهر
| تو دانی که من جز تو کس را ندانم | تویی یار پیدا و یار نهانم | |||||
| مرا جای صبر است و دانم که دانی | ترا جای شکرست و دانی که دانم | |||||
| برانی که خونم به خواری بریزی | برای رضای تو من بر همانم | |||||
| مرا گویی که از من بجز غم نبینی | همین است اگر راست خواهی گمانم | |||||
| گر از وصل تو شاد گردم و گرنه | به هرسان که باشد ز غم درنمانم | |||||
| میان من و تو هم اندر هم آمد | چو درجست و جوی تو جان بر میانم | |||||
| عجب نیست کز انوری بر کرانی | مرا بین که اویم و زو بر کرانم | |||||