انوری (غزلیات)/تا که دستم زیر سنگ آوردهای
ظاهر
تا که دستم زیر سنگ آوردهای | راستی را روز من شب کردهای | |||||
از غم عشق تو دل خون میخورد | وای آن مسکین که با او خوردهای | |||||
یک به ریشم کم کن از آهنگ جور | گرنه با ایام در یک پردهای | |||||
دل همی دزدی و منکر میشوی | بازیی نیکو به کو آوردهای | |||||
با چنین دست اندرین بازی مگر | سالها این نوع می پروردهای | |||||
انوری دم درکش و تسلیم کن | کین ستم بر خویشتن خود کردهای |