انوری (غزلیات)/بیا که با سر زلف تو کارها دارم

از ویکی‌نبشته
انوری (غزلیات) از انوری
(بیا که با سر زلف تو کارها دارم)
  بیا که با سر زلف تو کارها دارم ز عشق روی تو در سر خمارها دارم  
  بیا که چون تو بیایی به وقت دیدن تو ز دیدگان قدمت را نثارها دارم  
  بیا که بی‌رخ گلرنگ و زلف گل بویت شکسته در دل و در دیده خارها دارم  
  بیا که در پس زانو ز چند روز فراق هزار ساله فزون انتظارها دارم  
  چو آمدی مرو از نزد من که در همه عمر به بوسه با لب لعلت شمارها دارم  
  نه جور بخت من و روزگار محنت تو ذخیره‌های بسی روزگارها دارم  
  مرا ز یاد مبر آن مبین که در رخ و چشم ز گوش و گردن تو یادگارها دارم  
  خطاست اینکه همی گویم این طمع نکنم که دست‌برد طمع چند بارها دارم  
  قرارهای مرا با تو رنگ و بویی نیست که با زمانه‌ی اینها قرارها دارم  
  زکار خویش تعجب همی کنم یارب چو ناردان فروبسته کارها دارم