انوری (غزلیات)/به جان آمد مرا کار از دل خویش

از ویکی‌نبشته
انوری (غزلیات) از انوری
(به جان آمد مرا کار از دل خویش)
  به جان آمد مرا کار از دل خویش غمی گشتم زکار مشکل خویش  
  در آن دریا شدستم غرقه کانجا بجز غم می‌نبینم ساحل خویش  
  به راه وصل می‌پویم ولیکن همه در هجر بینم منزل خویش  
  مبادا هیچ آسایش دلم را اگر جز رنج بینم حاصل خویش  
  اگر کس قاتل خود بود هرگز منم آن‌کس نخستین قاتل خویش