انوری (غزلیات)/الحق نه دروغ محتشم یاری
ظاهر
الحق نه دروغ محتشم یاری | نازت بکشم که جان آن داری | |||||
ناز چو تویی توان کشید ای جان | با این همه چابکی و عیاری | |||||
با روی تو در تفکرم کایزد | از رحمتت آفرید پنداری | |||||
در عشق تو گردنان گردون را | گردن ننهم همی ز جباری | |||||
گر سر به فلک برم روا باشد | چون سر به کسی چو من فرود آری | |||||
چون عاشق زار تو شدم باری | از من مستان به خیره بیزاری | |||||
مفروش مرا چو کردم ای دلبر | غمهای ترا به جان خریداری | |||||
نگذارمت ار به جان رسد کارم | تا بیسببی مرا تو نگذاری | |||||
گر برگردم نه انوری باشم | از تو بدو صد ملامت و خواری |