انوری (غزلیات)/از نازکی که رنگ رخ یار مینماید
ظاهر
| از نازکی که رنگ رخ یار مینماید | گل با همه لطافت او خار مینماید | |||||
| وانجا که سایهی سر زلفش رخ بپوشد | روز آفتاب بر سر دیوار مینماید | |||||
| داعی عشق او چو به بازار دین برآید | سجادهها به صورت زنار مینماید | |||||
| در باغ روزگار ز بیداد نرگس او | تا شاخ نرگسی به مثل دار مینماید | |||||
| فردای وعدههاش چنان روزگار خواهد | کامسال با بهانهی او پار مینماید | |||||
| گفتم که بوسه گفت که زر گفتمش که جان | گفت ای زبون نگر که خریدار مینماید | |||||
| گفتم که جان به از زر گفتا که گر چنین است | زانم ازین متاع به خروار مینماید | |||||
| تدبیر چه که هرکه ز گیتی به کاری آمد | در کار او فروشد و هم کار مینماید | |||||
| زینسان که ماندهاند کرا کار ازو برآید | چون کار انوری ز غمش زار مینماید | |||||