انوری (غزلیات)/آنچه بر من در غم آن نامسلمان میرود
ظاهر
| آنچه بر من در غم آن نامسلمان میرود | بالله ار با موئمن اندر کافرستان میرود | |||||
| دل به دلال غمش دادم به دستم باز داد | گفت نقدی ده که این با خاک یکسان میرود | |||||
| آنچنان بیمعنیی کارم به جان آورد و رفت | این سخن در یار بیمعنی نه در جان میرود | |||||
| گفتم از بیآبی چشم زمانهست این مگر | پیشت آب من کنون تیره به دستان میرود | |||||
| دل کدامی سگ بود جایی که صد جان عزیز | در رکاب کمترین شاگرد سگبان میرود | |||||
| در تماشاگاه زلفش از پی ترتیب حسن | باد با فرمان روایی هم به فرمان میرود | |||||
| باد باری زلف او را چون به فرمان شد چنین | دیو زلفش گرنه با مهر سلیمان میرود | |||||
| عید بودست آنچه در کشمیر میرفتست ازو | کار این دارد که اکنون در خراسان میرود | |||||
| در میان آتش دل گرچه هر شب تا به روز | جانم از یاد لبش در آب حیوان میرود | |||||
| هر زمان گوید چه خارج میرود اکنون ز من | دم نمییارم زدن ورنه فراوان میرود | |||||
| آب لطف از جانب او میرود با انوری | بلکه از انصاف و عدل و داد سلطان میرود | |||||
| خسرو آفاق ذوالقرنین ثانی سنجر آنک | قیصرش در تحت فرمان همچو خاقان میرود | |||||