امیر خسرو دهلوی (گزیده از مجنون و لیلی)/گویندهی این کهن فسانه
ظاهر
گویندهی این کهن فسانه | زان شعله چنین کشد زبانه | |||||
کان شمع نهان گداز شب خیز | پروانه صفت بر آتش تیز | |||||
کبکی که شکسته بال باشد | شاهین زندش چه حال باشد | |||||
چون غم زده را در ان تحیر | از خوردن غم درونه شد پر | |||||
بس کانده سینه شد فزونش | از دل به دهن رسید خونش | |||||
تیمار دلش، به جان نگنجید | جان خود چه، که در جهان نگنجید | |||||
شد در پی آنکه دل بکاود | وز غم قدری برون تراود | |||||
کاغذ طلبید و خامه برداشت | ترتیب سواد نامه برداشت | |||||
سودای جگر به نامه میریخت | خونابه ز نوک خامه میریخت | |||||
کاغذ چو تمام شد، نوردش | از خون دو دیده مهر کردش | |||||
وانگه طلبید قاصدی چست | کز باد به تک حریف میجست | |||||
دادش که: ببر بران خرابش | باز آور به من رسان جوابش | |||||
قاصد شد و آن صحیفه را برد | وانجا که سپرد دنیست، بسپرد | |||||
مجنون، که بدید نامهی دوست | میخواست برون فتادن از پوست | |||||
دید از قلم جراحت انگیز | در دوده سرشته آتش تیز |