امیر خسرو دهلوی (گزیده از مجنون و لیلی)/ما هیچ کسان کوی یاریم
ظاهر
ما هیچ کسان کوی یاریم | ما سوختگان خام کاریم | |||||
چو گل ز خوشی به خنده کوشیم | هر چند لباس ژنده پوشیم | |||||
با شیر و گوزن هم عنانیم | با زاغ و زغن هم آشیانیم | |||||
گنجیست غم اندرون سینه | ما راست کلید آن خزینه | |||||
ای آمده و گذشته ناگاه | بختم تو ز مانده دست کوتاه | |||||
ناخوانده رسیدن این چه رازست | ناگفته گذشتن این چه ناز است | |||||
جانم، ز فراق، بر لب آمد، | می آیی؟ و یا برون خرامد؟! | |||||
جز نیم دمی نماند حالی | باز آی که خانه گشت خالی | |||||
گر جور کنی و گر کنی ناز | اینک من و دل بهر دو دمساز | |||||
تیغم زن و آستان مکن پاک | بگذار که بر درت شوم خاک | |||||
دل رفت که با غمت براید | تا زین دو کدام بر سر آید | |||||
گیرم خوش و شادمان توان زیست | هیهات که بی تو چون توان زیست | |||||
تا نام تو بر زبان نیاید | در قالب مرده جان نیاید | |||||
فریاد که جان ز غم زبون شد | وز رخنهی دیده دل برون شد | |||||
این تن، که خمیده بود بشکست | وان دل که نداشتم، شد از دست | |||||
بر سوز دلم که رستخیزست | انگشت منه که شعله تیزست | |||||
ای غنچهی تنگ خوی، چونی؟ | وی دشمن دوست روی، چونی؟ | |||||
چشم سیهت بناز چونست؟ | خوابت به شب دراز چونست؟ | |||||
در خون که میشوی سبک خیز؟ | بر جان که غمزه میکنی تیز | |||||
از دست که باده میستانی؟ | در بزم که جرعه میفشانی؟ | |||||
گشتم بدرت چو خاک ناچیز | یک جرعه بریز بر سرم نیز | |||||
بس وعده که داد بخت گم نام | کت از می وصل خوش کنم کام | |||||
آمد بمن آن شراب گلرنگ | لیکن چو فتاد شیشه بر سنگ | |||||
از روی تو هر چه دید جانم | بر روی تو گفت چون توانم | |||||
هر قطرهی خون برین رخ زرد | پندار که چشمه ایست از درد | |||||
مهر تو در استخوان من باد | درد تو دوای جان من باد! | |||||
مجنون چو بدین دم دل انگیز | از سینه برون زد آتش تیز | |||||
گرد از جگرش به خون درآمد | فریاد ز وحشیان برامد | |||||
هر روز بدین نیازمندی | میگشت به پستی و بلندی | |||||
شب تا سحر و ز صبح تا شام | یک لحظه دلش نکردی آرام |