امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات)/کشتهی تیغ جفایت دل درویش من است
ظاهر
کشتهی تیغ جفایت دل درویش من است | خسته تیر بلایت جگر ریش من است | |||||
نیکخواهی که کند منع ز عشق تو مرا | منکری دان به حقیقت که بد اندیش منست | |||||
هر گروهی بگزیدند به عالم دینی | عاشقی دین من و بیخبری کیش من است | |||||
گر دل از ما ببرید و بتو پیوست چه باک ؟ | آشنا با تو و بیگانه زمن خویش من است | |||||
مرگ فرهاد نه آن بود و هلاک شیرین | که برایشان زجدایی غم و درد افزون رفت | |||||
کشتن این بود که شیرین سوی فرهاد گذشت | مردن آن بود که لیلی به سر مجنون رفت | |||||
سوزش سینهی من دید و کنارم نگرفت | دل دیوانه به زنجیر نگه نتوان داشت | |||||
نظری کردم و دزدیده مرا جان بخشید | کز رقیبان خنک دزدی من پنهان داشت |