امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات)/عاشق شدم و محرم اینکار ندارم
ظاهر
عاشق شدم و محرم اینکار ندارم | فریاد که غم دارم و غمخوار ندارم | |||||
آن عیش که یاری دهدم صبر ندیدم | وان بخت که پرسش کندم یار ندارم | |||||
بسیار شدم عاشق و دیوانه ازین پیش | آن صبر که هر بار بد این بار ندارم | |||||
یک سینه پر از قصهی هجر است ولیکن | از تنگدلی طاقت گفتار ندارم | |||||
چون راز برون نفتدم از پرده که هر چند | گویند مرا گر به نگهدار ندارم | |||||
جانا چودل خسته به سودای تو دارم | او داند و سودای تو من کار ندارم | |||||
خونریز شگرفست لبت سهل نگیرم | مهمان عزیز است غمت خوار ندارم | |||||
مرگم زتو دور افگند اندیشهام اینست | اندیشهی این جان گرفتار ندارم | |||||
خون شد دل خسرو ز نگهداشتن راز | چون هیچ کسی محرم اسرار ندارم |