امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات)/ز هجرش بس که در خود گم شدم آگاهیم نبود
ز هجرش بس که در خود گم شدم آگاهیم نبود | که هر شب من کجا و او کجا و دل کجا باشد؟ | |||||
لبانت آنچنان بوسم که جایم بر لبان آید | کنارت آن زمان گیرم که عمرم در میان باشد | |||||
بیفشان جرعهیی ساقی گرایی بر سرم روزی | که خشت قالبم خاک سر کوی مغان باشد | |||||
خیال روی و قدش را درون دیده جا کردم | که جای سرو گل آن به که برآب روان باشد | |||||
سر زلفت مترس بر باد خواهد داد میدانم | که رسوا میشود دزدی که در مهتاب میگردد |