امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات)/دل من به جانانی آویختست
ظاهر
دل من به جانانی آویختست | چو دزدی کز ایوانی آویختست | |||||
فدا باد جانها بدان زلف کش | بهر تار مو جانی آویختست | |||||
چه زنار کفر است هر موی او | که در هر یک ایمانی آویختست | |||||
بتان رامزن سنگ ای پارسا | به هر بت مسلمانی آویختست | |||||
سر اندازیم به که رانی ز در | که سر بی در دوست درد سر است | |||||
زهی طعن جاوید خورشید را | که گویند معشوق نیلوفر است | |||||
مگس قند و پروانه آتش گزید | هوس دیگر و عاشقی دیگر است | |||||
در نیک کوش کت بد و نیک اربه طینتست | کز خاک راست راست براید گیاه کج | |||||
به سازی سوی من به شوخی دل زمن بستد | بدو گفتم چه خواهی کرد گفتا کار می آید | |||||
چو رفتم بردرش بسیار دربان گفت کاین مسکین | گرفتار است گویی کاینطرف بسیار می آید | |||||
کسی تلخی من داند که بیند خندهی شیرین | کسی خون خوردنم داند که بیند گریهی فرهاد | |||||
مرا تا کی غم هجر تو پامال جفا دارد | بخواهم داد جان بر باد ازین غم هر چه باداباد |