امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات)/درشهر فتنهیی شد میدانم از که باشد
درشهر فتنهیی شد میدانم از که باشدترکیست صید افگن پنهانم از که باشد هر روز اندرین شهر خلقی زدل برایندگردیگری نداند من دانم از که باشد دردم گذشت از حد معلوم نست تا خودسامانم از که خیزد درمانم از که باشد چون کرد طرهی تو غارت قرار خسرومن بعد گر صبوری نتوانم از که باشد؟ در مجلس وصالت دریا کشند مستانچون وقت خسرو آید می در سبو نباشد نارسته می توان دید از زیر پوست خطتچون نامه یی که کاتب سوی برون بخواند ای دل سپاس دار که گردوست جور کرداز بخت نامساعد من بود ازو نبود سوز دلم بدید و ز دیده نمی نریختاین یار خانه سوخته را این قدر نبود دوش آمدی و معذرتی گر نکرد منمعذور دار زانکه ز خویشم خبر نبود بیگانه وار از سر ما سایه برگرفتما را ز آشنایی او این گمان نبود گل آمد و به باغ رسیدند بلبلانوان مرغ رفته را هوس آشیان نبود یارب که دوش غایب من خانهی که بودتشویش این چراغ ز پروانهی که بود؟