امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات)/بازآن سوار مست به نخجیر میرود
ظاهر
بازآن سوار مست به نخجیر میرود | دستم ز کار و کار ز تدبیر می رود | |||||
من بیهشم که میدهد از سرو من نشان | این باد مشک بو که به شبگیر میرود | |||||
هر ساعتی که می گذرد قامتش به دل | گویا که در درونهی من تیر میرود | |||||
دیوانه شد دلم ره زلف تو برگرفت | مسکین به پای خویش به زنجیر میرود | |||||
عشقست نه سرسریست که با عشق آدمی | یا جان برآید آنگه و یا شیر میرود | |||||
گشتم در آب دیده چنان غرق کاین زمان | کاین باد پای عمر به شتاب میرود | |||||
ما را زطاق ابروی جانان گزیر نیست | زاهد اگر به گوشهی محراب میرود | |||||
بیداریم بکشت وه ای ساربان خموش | کاین سو زم از افسانه شنیدن نمیرود | |||||
میبینمش ز دور نیم سیر چون کنم | چون تشنگی آب ز دیدن نمیرود | |||||
خسرو تو لاف زهد به خلوت چه میزنی | کاین آرزو به گوشه خزیدن نمیرود | |||||
کی درد ناکتر بود از حسرت فراق | جلاد گر به گاه قصاصی استخوان برد | |||||
برعقل خویش تکیه مکن پیش عشق از آنک | دزدی است کو نخست سرپاسبان برد | |||||
خون ریز گشت مردم چشمت چو ساقیی | کز دست وی قرابهی می سرنگون شود | |||||
گویند بگسلد چو به غایت رسید عشق | جانم گسست و عشق به غایت نمیرسد | |||||
گمره چنان شدست دلم با دهان تو | کس از کتاب صبر هدایت نمیرسد | |||||
به گذشت دوش زلف و رخت پیش چشم من | ماهی گذشت و شب به نهایت نمیرسد | |||||
ای درج لعل دوست مگر خاتم جمی | زینسان که دست کس به نگینت نمیرسد | |||||
هرگز ترا چنان که تو بی کس نشان نداد | پای گمان به صد یقینت نمیرسید |