امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات)/ای شمع رخ تو مطلع نور
ظاهر
ای شمع رخ تو مطلع نور | زین حسن و جمال چشم بددور | |||||
با پرتو عارض توخورشید | چون شمع درآفتاب بی نور | |||||
رخسار تو در جهان فروزی | مانندهی آفتاب مشهور | |||||
از روی تو شام صبح گردد | ور زلف تو صبح شام دیجور | |||||
انگیخته شام را ز خورشید | آمیخته مشک را ز کافور | |||||
از دست غم ت در زمانه | یک خانهی دل نماند معمور | |||||
خاطر نرود به گلستانی | آن را که جمال تست منظور | |||||
خسرو که همیشه بردر تست | ازدرگه خود مکن ورا دور | |||||
در چشمهی خورشید اگر آبی ندیدستی گهی | خیزند چون از خواب خوش روشنتن خوبان نگر | |||||
خفته بهشت نرگست ور بگشاییش دمی | شهر تمام کو به کو پر ز بلا شود مگر | |||||
جان من از صبر می پرسی دل ما را مپرس | زانکه این معنی ندارد در گمان او گذر |