| | | | | | |
|
ای زلف تو دام دل دانا و خردمند |
|
دشوار جهد دل که در افتاد درین بند |
|
|
بودیم خردمند که زد عشق تو برما |
|
دیوانگی آورد و نماندیم خردمند |
|
|
ای باد بجنبان سر آن زلف و ببخشای |
|
برحال پریشان پریشان شدهیی چند |
|
|
اصحاب هوس چاشنی عشق چه دانند؟ |
|
لذت ندهد تشنهی می را شکر و قند |
|
|
عیبم مکن ای خواجه که در عالم معنی |
|
جهل است خردمندیو دیوانه خردمند |
|
|
تا جان بود از مهر رخش بر نکنم دل |
|
گر میر نهد بندم و گر پیر دهد پند |
|
|
سیلاب سرشک هجران توأم دوش |
|
تا دوش بد امروز به بالای سر آمد |
|
|
یار ب چه توان کرد که میخواری و رندی |
|
پیش همه عیب است و مرا این هنرآمد |
|
|
گر عادت بخت من و خوی تو چنین است |
|
مشکل بود از کلبهی احزان بدر آمد |
|
|
دل خود چه متاعی است که از ما طلبد دوست |
|
حقا که اگر جان طلبد زود برآید |
|
|
زنهار که آن بند قباچست نبندی |
|
کز نازکیش بخیه براندام برآید |
|
|
او کرده ترش گوشهی ابرو ز سر خشم |
|
من منتظر لب که چه دشنام برآید |
|
|
ای ساقی بدمست مزن تیغ که در تن |
|
خون آن قدرم نیست که در جام برآید |
|
|
آن را که بهشتی صفتی داغ نکردست |
|
گر از نه دوزخ کشیش خام برآید |
|
|
گفتی که سرت خاک کنم بر سر این کو |
|
ای خاک بر ان سر که بدین شاد نباشد |
|
|
یارب که می خوش دلیت باد گوارا |
|
هر چند که از مات گهی یاد نیاید |
|
|
فرداش مخوانید به بالینگه من زانک |
|
شیرین به سر تربت فرهاد نیاید |
|
|
چون عاشق صادق شدی ایمن منشین زانک |
|
شمشیر بلا بر سر مردانه نسازد |
|
|
سر تا به قدم جمله هنر دارد و خوبی |
|
عیبش همه آنست که با بنده نسازد |
|