تاریخ مشروطه ایران/۴
گفتار چهارم
چه کشاکشهایی با محمد علیمیرزا برخاست؟..
در این گفتار سخن رانده میشود از پیش آمدهای سال یکم مشروطه از زمان مرگ مظفرالدینشاه تا هنگام در آمدن اتابک بایران
مرگ مظفرالدینشاه در آنروز که در تبریز نمایندگان را راه می انداختند و بدانسان شور و شادمانی مینمودند مظفرالدینشاه در تهران بازپسین روز زندگانی خود را بسر می برد. تو گفتیی تبریزیان این را دریافته و خود میدانستند که بزودی محمد علی میرزا بتخت خواهد نشست و بکندن بنیاد آزادی خواهد کوشید، و تا نمایندگان بتهران رسند زمینه دیگر شده و بکوششها و جانفشانیهایی برای نگه داری مشروطه نیاز خواهد افتاد، و این بود که بدانسان پیمان جانفشانی از یکدیگر میگرفتند.
شب چهارشنبه هجدهم دیماه (۲۴ ذیالقعده) شش ساعت از شب رفته مظفرالدینشاه بدرود زندگی گفت. همانشب او را شسته و کفن کردند و فردا از میانش برداشتند و از روز پنجشنبه تا سه روز در تکیه دولت و پس از آن تا چند روز در مسجد آدینه و مسجد سپهسالار ختم برایش گزاردند. نمایندگان نیز پاسداری نمودند و تا سه بار نشست بر پا نکردند، و بسر در مجلس تور سیاه کشیدند.
این پادشاه تنها نیکیش آن همراهی بود که با مشروطه می نمود و تا میتوانست و مییارست جلو درباریان و دیگران را میگرفت. در این هنگام، مرگ او، مشروطهخواهان را از آن همراهی بیبهره و کار را بایشان سخت گردانید.
محمد علیمیرزا بجای او بتخت نشست ولی تاجگزاری روز بیست و هشتم دیماه (۴ ذیالحجه) خواستی بود. کارآگاهان دشمنی او را با مشروطه دانسته و بیمناک میبودند. ولی بسیاری فریب دوروییهای او را خورده دلگرم میایستادند.
در همان روزها در مجلس سخنانی بمیان آمد که میرساند که دو سید بیشتر از دیگران فریب رویه کاریهای او را خوردهاند و خوش گمانی فزونتر میدارند. چگونگی آنکه شادروان طباطبائی سخن از انجمن تبریز بمیان آورد و چنین گفت:
«خیلی شکایت از مجلس تبریز دارند. اگر این طور باشد مملکت هرج و مرج خواهد شد مجلس شوری یکی بیشتر نیست آنها نمیدانم چه میگویند این وضع تبریز اسباب اغتشاش شده»
سعدالدوله گفت: «باید صبر کرد تا وکلای آنها بیایند و خودشان بنویسند که آنچه را که پیش گرفتهاند صحیح نیست»
پاسخ داد: «تا منتظر باشید آنها بیایند هرج و مرج خواهد شد».
تقیزاده و حاجی محمد اسماعیل بسخن در آمده و هر یکی جداگانه پاسخ داده و گفتند: آنجا مجلس نیست. انجمن ایالتی است برای رسیدگی بدادخواهی مردم است.
طباطبایی پاسخ داد: «کارش از این بالاتر است حاجی میرزا حسن آقا را مجبور کردند اموال خودش را بایشان واگذار کرد».
باز کسانی از نمایندگان پاسخهایی دادند. بهبهانی گفت: «شاه
خیلی شکایت کرده از وضع مجلس تبریز که اسباب زحمت شد.» پسپ ۵۸
مظفرالدینشاه
این پیکره پس از دادن مشروطه و برای فرستاده شدن بخود شاه برداشته شده و باشد که آخرین پیکره اوست.
از گفتگوهایی باز طباطبایی بسخن درآمده چنین گفت: «من بخوبی اطلاع دارم بنظامالملک پیغام داده بودند ماهی سیصد تومان میدهیم میخواهی بیا و کار بکاری نداشته باش» بهبهانی هم گفت: «بلی آنها قدری تند حرکت می کنند باید در این مطلب مذاکره شود. امروز بحمد الله شاه رؤف و مشفق است»،
این گفتگو میرسانید که محمد علیمیرزا دو سید را دیده و با آنان گله از انجمن تبریز کرده، و بیگمان خواستش این بوده که با دست اینان آن انجمن را از میان بردارد و از سوی آن دل آسوده گردد. چون همان روزها نقشه برانداختن مشروطه را می کشید نخست میخواست انجمن تبریز را براندازد، و جای خرسندیست که تقیزاده و دیگران پاسخهایی دادند و طباطبایی را نرم گردانیدند.
دو سید از نقشه او آگاه نمیبودند. از آنسوی اینان چون با آرامش و بی خونریزی مشروطه از مظفرالدینشاه گرفته و از شیوه ویژه خود که «سخنی را گفتن و بروی آن ایستادگی نمودن» باشد نتیجه بدست آورده بودند، چنین میخواستند که همیشه آن راه را پیمایند، و این بود نیازی به بسیجیدن پشتیبان و نیرو نمیدیدند و بتلاشهای دوراندیشانه تبریز ارج نمیگزاردند، و ما خواهیم دید که تا پایان کار اینان آن شیوه زیانمند را رها نکردند، و بارها رخ داد که در نتیجه همین شیوه بتنگنا افتادند، و در هر بار تبریز بفریادشان رسید و از آن گرفتاری رهاشان گردانید. یکی از آنها گرفتاری بود که سه هفته پس از این گفتگو رخ نمود و خواهیم دید که جز در سایه پافشاری تبریز از سر باز نشد.
گرفتن داراک حاجی میرزا حسن و فرستادن پیام بنظامالملک هر دو دروغ می بود. داستان مجتهد این بود که در آخرهای آذر ماه، روزی او نمایندگان انجمن را بخانه خود خواند، و چون رفتند رو بایشان گردانیده چنین گفت: میان مردم پراکندهاند که مجتهد بدخواه مشروطه است. اگر در آغاز کار خواهان آن بود اکنون نمیباشد. نیز مرا بانبارداری بدنام ساختهاند. اکنون که غله گران و مردم از رهگذر نان در رنج و فشارند این دروغ را بآسانی باور میکنند. من برای آنکه نان ارزان و مردم آسوده گردند، بدلخواه خود رشته همه دیه هایم را بدست شما میسپارم که گندمهای مرا آورده بهر بهایی که میخواهید بفروشید و این کار را میکنم تا مردم بدانند من خواهان مشروطه هستم. نمایندگان درخواست او را نمیپذیرفتند و او پافشاری نمود و نوشته پایین را با مهر خود سپرد:
داعی بجهت صلاح ملت و تنزل قیمت اختیار غله تمام دهات و علاقجات خود را باجزای محترمین انجمن مقدس داده و ایشان را وکیل مطلق بلاعزل نمودم که تمام غله دهات مرا ضبط و تصرف نموده هر وقت بهر قیمت که دانند بفروش رسانند. در خصوص اجرت عمله و کرایه و سایر مخارج هر قراری گذارند قبول دارم. بالکلیه اختیار با ایشانست حتی در وصولی هر چه گویند بکمال اعتماد و اطمینان تصدیق خواهم داشت بتاریخ چهارم ذیقعده الحرام ۱۳۲۴
از این رفتار توانستیمی گفت که مجتهد از درون دل بمیان توده آمده بوده و این زمان دلسوزانه با مردم راه میرفته. ولی کارها و رفتارهای دیگر این مرد که سپس خواهیم دید جلو چنین گمانی را میگیرد. میباید گفت انگیزه این بیش از همه ترس بوده. زیرا چون در سایهٔ بیپروایی نظامالملک و کارشکنی دیهداران و دیگران غله بشهر کمتر میآمد و این روزها نان کمیاب شده باز بمردم سخت میگذشت و مردم بدیهداران خشمناک شده بدگویی بسیار میکردند و در میان آزادیخواهان گفتگوی آن میرفت که انبارهای دیهداران را بدست گیرند و آنان را بفروش گندمهای خود وا دارند، مجتهد برای نگه داری آبروی خود بآن رفتار برخاست.
هر چه هست کار نیکی بود، و حاجی میرزا محمود تاجر باشی که یکی از نمایندگان انجمن میبود بر گمارده شد که گندمهای او را بشهر آورد و بفروشد و او تا هشتاد خروار آورانید و فروخت، و سپس کنارهجویی نمود.
اما نظام الملک پس از رفتن محمد علیمیرزا از تهران بوالیگری آذربایجان آمد. آزادی خواهان پیشواز کردند و پاسداری نمودند. ولی او بهیچ کاری نمیکوشید و جز بدخواهی با آزادی از خود نمینمود، و داستان پیام فرستادن باو از ریشه دروغ بود. این دروغها را او ساخته و بمحمد علیمیرزا نوشته و او نیز اینها را دستاویز آزردگی از انجمن گردانیده و بدو سید گفته بوده.
چون شماره ۲۸ روزنامه مجلس به تبریز رسید و آن گفتگوی طباطبایی و دیگران را در بر میداشت، نمایندگان تبریز چگونگی را دریافتند ولی بجای رنجش و آزردگی بچاره برخاستند، بدینسان که در روزنامه انجمن دو گفتار درازی در این باره نوشتند و چگونگی را روشن گردانیدند. خود مجتهد هم تلگراف بدارالشوری فرستاده داستان را بدانسان که رو داده بود باز نمود. از آنسوی تا این هنگام در تهران بدخواهی محمد علیمیرزا با مشروطه و نقشه کار او بیرون افتاده و دو سید نیز خوش گمانی کم کرده بودند.
تاجگزاری محمد علیمیرزا و بیپروایی او با مجلس روز شنبه بیست و هشتم دیماه (۴ ذیالحجه) محمد علیمیرزا تاجگزاری کرد. وزیران و اعیان ها و علما و سفیران و کنسولها همه را خوانده بودند، و بآیین باستان مشیرالدوله صدراعظم تاج را بسر او نهاد و در همان هنگام موزیک و شلیک توپ آغاز گردید و سه روز در تهران و همه شهرها چراغان کردند. در تبریز پنج روز چراغان بود.
در کتاب آبی جملههایی نوشته که میباید در اینجا بیاوریم. مینویسد: «تاج چون بزرگ و سنگین میبود سر وی تاب نگهداری آن را نداشت. این بود ناگزیر شد که بهر دو دست آن را نگه دارد و پس از چند دقیقه تاج را برداشت و بجای آن کلاه رسمی ایرانی که جقه نادری را میداشت بسر گزاشت».
در این نشست نمایندگان مجلس نبودند. صنیعالدوله و سعدالدوله را بنام اعیانی خوانده و بنام نمایندگی مجلس هیچ کس را نخوانده بودند. از همین جا سهش محمد علی میرزا درباره مشروطه و مجلس نمودار میشد.
کسیکه در نامه خود بشادروان بهبهانی، آن سوگندهارا خورده و خود را خواهای مشروطه باز نموده بود، کنون بیکبار باز گشته و
این بیپروایی را مینمود. همان روز در مجلس گفتگو بمیان آمد،پ ۵۹
محمد علیمیرزا با تاج شاهی
(تاجیکه بسر او بزرگ بود و سنگینی مینمود)
و کسانی از نمایندگان گله کردند و برخی جملههای مغزداری نیز بمیان آمد.
میرزا طاهر گفت: «سلطان سلطان ملت است. باید از طرف ملت تاج گزارند و مجلس نمایندهٔ ملت است».
میرزا محمود کتابفروش گفت: «حالا که اول مجلس است اگر میتواند مطالبه حق خودشرا بکند و الا بعدها نمیتواند کاری از پیش برد».
ولی از این گلهها و گفتگوها سودی نتوانستی بود. محمد علی میرزا کار خود را پیش برده و از ترسی که از رهگذر رسیدن بتاج و تخت میداشت بیرون آمده و این زمان در اندیشه برانداختن مجلس و مشروطه میبود.
اینمرد با خود کامگی بزرگ گردیده و پادشاهی را جز از گردن کشیدن و فرمان راندن نمی شناخت، و کنون که در هنگام جوانی بتاج و تخت رسیده بود این بر وی سنگین میافتاد که کسانی از توده در برابر او بالا افرازند، و با وی گفتگو از کارهای توده و کشور کنند. معنی مشروطه و سود همدستی با توده چیزهایی بود که بمغز او راه نمییافت.
از آنسوی گرایش او بمسایه شمالی، و بودن آموزگاری همچون شاپشال، و همگویانی همچون مفاخرالملک و مفاخرالدوله و امیر بهادر و ساعدالملک و سید محمد یزدی و حاجی میرزا اسدالله[۱] و مانند اینها در نزد او، کار را سختتر گردانیده و جای سازشی با مشروطه و مجلس باز نمیگزاشت
چنین گفته میشد پدرزنش کامران میرزا هم از بدخواهان مشروطه است و او را به برانداختن مجلس دلیرتر میگرداند. رفتار بازپسین مجلس و نپذیرفتن آن، پیمان نامه وام را بهمگی درباریان گران افتاده و بخشم و بدخواهی آنان بسیار افزوده بود.
محمد علیمیرزا به برانداختن مجلس یکدل شده و چنین میخواست که با آن همه بیپروایی نماید، و هر چه خواست ندهد، و هر چه قانون گزاشت و یا دستور داد نرواناند، و آن را یک دستگاه بیکارهای گرداند، و از آنسوی در شهرها، در هر یکی که پیش رود، حکمرانان دشمنی با مشروطه نمایند و میدان بتکان و جنبش مردم ندهند، و از برگزیدن نماینده برای مجلس جلو گیرند (چنانکه در همین هنگام در خراسان آصفالدوله این رفتار را میکرد و در تنکابن امیر اسعد پسر سپهدار[۲] شیخ محمد نامی را از علمای آنجا بگناه آنکه میخواسته انجمنی برای برگزیدن نمایندگان بر پا کند گرفته و بپاهایش چوب زده، و دیگری را از ملایان ریش بریده بود). از آنسوی بنام اینکه ما مسلمانیم و مشروطه با مسلمانی نمیسازد عنوان «مشروعه» را بمیان آورد و برخی از ملایان را بکار انگیزد و کشاکش بمیان اندازد، و پس از همه کار را بآنجا رساند که مجلس تنها برای قانون گزاری باشد و آن را کاری باینکه دولت چرا وام میگیرد نباشد. یک قانون اساسی نارسایی که داده بودند آن را پس گرفتن میخواستند و عنوان «مشروعه» دستاویزی برای بهمزدن آن میبود.
درباره آصفالدوله و جلوگیری او از بر پا کردن انجمن، وزیر داخله چنین پاسخ میداد: «مردم بسیار حرف میزنند سند لازم است. بعلم الیقین باید اطلاع پیدا کرد شاید برای این بوده که چون میخواستند انجمن ملی تشکیل دهند و هرزگی و شرارت کنند حاکم جلوگیری کرده است»
این پاسخ بدتر از رفتار آصفالدوله بود و اندازه بی پروایی دولت را بمجلس نیک نشان میداد. درباره پسر سپهدار طباطبایی بصدر اعظم نوشت و او پاسخ داد: «شیخ محمد هرزه بود امیر اسعد تنبیهاش کرده».
روز بیست و نهم دیماه که یکروز پس از تاجگزاری بود در مجلس گفتگو از این زمینهها بمیان آمد و نمایندگان باز گله بسیاری کردند. دو روز پس از آن در نشست دیگر، باز گله بمیان آمد و این بار برخی جملههای تندی نیز گفته شد.
حاجی سید نصرالله گفت: «اطراف شاه کسانی هستند که راضی به پیشرفت مجلس نیستند و نمیخواهند که قانونی باشد.»
استاد حسن معمار گفت: «اینها سالهاست که به الدرم و اشتلم این مردم را چاپیدند و خوردند. ابداً راضی نخواهند شد که جلوگیری از ایشان شود»
طباطبایی گفت: «اگر آنها این مجلس را نخواهند بر ماست که بگوییم سلطنت با مجلس توام است و این پادشاه پادشاه مجلس است».
از اینگونه سخنها میرفت. چیزیکه بود از پردهدری خودداری نموده و همیشه گناه را بگردن وزیران و درباریان میانداختند، و چنین وا مینمودند که خود شاه با توده و مجلس همراه است و اینانند که بدخواهی مینمایند، و نتیجهای که از این گفتگوهای خود میگرفتند آن بود که بنویسند و شاه را از بدخواهی وزیران آگاه گردانند و هم ازو چاره خواهند. چنانکه شاه با اینان دو رویه راه میرفت، اینان هم از روی ترس یا از راه دوراندیشی با وی پرده نگه داشته و دو رنگی می نمودند.
کوشش مجلس به بر انداختن نوز و پریم لیکن در این میان مجلس بیک کاری بر خاسته بود که در نتیجه آن میبایست این پرده از میان برخیزد و کار یکرویه گردد. چنانکه گفتیم چون داستان بنیاد گزاردن بانک ملی و وام دادن بدولت بمیان آمد تبریزیان پاسخ دادند که میباید نخست ببودجه دولت پرداخته در آمد و در رفت را بیک اندازه گردانید. این یادآوری بسیار بجا بود. زیرا چنانکه سپس رسیدگی کردند و دانسته شد در آنهنگام، درآمد دولت در سال پانزده کرور تومان و نیم، و در رفتش بیست و یک کرور تومان
و نیم میبوده که سالانه شش کرور کمی بودجه میداشتند و میبایستپ ۶۰
میرزا نصراللهخان مشیرالدوله (صدر اعظم)
جای آن را با وام پر گردانند. کنون اگر بانک ملی بنیاد یافتی و دو کرور تومان وام بدولت دادی نتیجه آن شدی که پس از چند ماه باز تهیدستی نمایند و باز وام خواهند. همانا درباریان نیز در اینهنگام آن اندیشه را در دل میداشتند. چون از نپذیرفتن پیمان نامه وام رنجیده میبودند برای کینه جویی چنین میخواستند که بازرگانان و دیگران را در بنیاد گزاردن بانک ملی پافشارتر گردانند و از این راه همه سرمایه آنان را از میان برده رنجهاشان بیهوده گردانند. تبریزیان این را پیش بینی کرده و به آن یادآوری بر خاستند، و مجلسیان آن را پذیرفته و داستان بودجه را بالاتر از هر کاری شمرده و بآن پرداختند. ولی در اینجا دو دشواری در میان بود: یکی آنکه میبایست دربارهٔ درآمد و درفت دولت پرسشهایی از وزیران بکنند، در حالیکه وزیران بمجلس نمیآمدند و خود را پاسخده مجلس نمیشناختند. در قانون اساسی در این باره چیزی ننوشته بودند. از دیرگاه سعدالدوله وزیر مالیه و وزیر خارجه را بمجلس میخواست که پرسشهایی از ایشان کند و هر زمان به صنیعالدوله رئیس مجلس یادآوری میکرد، و او بدربار مینوشت، ولی نتیجه دیده نمیشد. دیگری اینکه رشته درآمدها در دست مسیو نوز و دیگر بلژیکیان میبود و آنان بمجلس ارجی نمی گزاردند و پروایی نمینمودند.
چنانکه گفتیم مسیو نوز چند کار بزرگی را در دست خود میداشت و ادارههای گمرک و پستخانه و تلگرافخانه و صندوق مالیه همه در چنگ وی میبود. راستی را این بلژیکیان برای دیگران کار میکردند، و این بود با پشتیبانی آنان پیشرفت بسیاری کرده و بدینسان همه رشته های درآمد را در دست خود گرفته بودند، و آشکاره به بهمزدن کار های ایران و خوشانیدن سرچشمههای درآمد دولت میکوشیدند که نیاز کشور را بوامگرفتن از بیگانگان بیشتر گردانند.
از همینجا اندازه زبونی و ناتوانی دربار قاجاری روشن میگردد. چند تن بیگانه را آورده و رشته کارهای بزرگ را بدست آنان سپرده و با آنکه دشمنی و بدخواهی آنان را با چشم میدیدند، پروایی نمیکردند و با صد بیدردی روز میگزاردند.
چنانکه گفتهایم آزردگی از دژرفتاری بلژیکیان و بدخواهی آنان یکی از انگیزههای جنبش تهران بود، و همه کوشندگان دل پر از کینه آنان میداشتند. همچنین سعدالدوله از زمان «وزیر تجارتی» خود کینه های بسیار از آنان در دل میداشت.
از هر باره مجلس آماده میبود که از نوز و همدستان او ببد گویی پردازد و بکوتاه کردن دستهای آنان کوشد، و این پیش آمد گفتگو از بودجه زمینه برای چنان کاری آماده میگردانید. چیزیکه هست بلژیکیان نیز ناآگاه نمیبودند و بیکار نمیایستادند. محمد علی میرزا با آن گرایشی که به همسایه شمالی میداشت از نگهداری آنان دست بر نمیداشت و میدانی بآنکه گفتگو از آنان بمیان آید نمیداد.
وزیر مالیه ناصرالملک، که پس از چند بار درخواست سعدالدوله روز بیست و ششم دیماه (دو روز پیش از تاجگزاری) بمجلس آمد، میرزا ابوالحسن خان نمایندهٔ فارس ازو پرسید: «عایدات اداره گمرک چقدر است؟..» ناصرالملک پاسخ داد: «گمرک وزیر علیحده دارد باید این مطالب از او سؤال شود. چیزی که هست ما میتوانیم آنچه که بما صورت دادند بگوییم». میرزا ابوالحسن خان گفت: «چرا باید گمرک وزیر مخصوصی داشته باشد و در تحت اداره وزیر مالیه نباشد؟! ابداً ملت اطمینان باین مطلب ندارند...» ناصرالملک باین پاسخ نداده گفت: «مطلبی که راجع بمن باشد در جوابش حاضرم.» هر چه سعدالدوله و دیگران در این باره پرسیدند از گردن خود انداخت و پاسخ نداد. چه راستی آن بود که نوز در کار خود جداسر میبود و بوزیر مالیه پروا نمیکرد و حساب هم نمیداد و ناصرالملک تنها نام وزیری مالیه را میداشت،
از این گفتگوها در مجلس اندازهٔ چیرگی بلژیکیان را آشکارتر میگردانید، و از آنسوی زشتکاریهای پیشین آنانرا در زمان عینالدوله به پیش چشمها میآورد. این بود بارها میپرسیدند: چرا باید یکتن بیگانه را وزیر گردانند. ناصرالملک میگفت: «این را بنویسید از صدر اعظم بپرسید». این خود داستانی شد که بکوشند و آن بیگانگان بدخواه را براندازند.
پس از گفتگوها، نامهای از سوی مجلس بصدر اعظم نوشتند که وزیران را بمجلس بشناساند و زمینهٔ کار و اندازه پاسخدهی هر یکی را روشن گرداند. از این دو نتیجه را میخواستند: یکی آنکه نوز که او را بمجلس نتوانستندی شناسانید از وزیری برافتد. دیگری اینکه وزیران خود را در برابر مجلس پاسخده شناسند و هر زمان که مجلس خواستشان بیایند.
در نتیجه این نامه روز پنجشنبه دهم بهمن (۱۹ ذیالحجه) هشت وزیر که (سپس نامهای ایشان را خواهیم آورد) بمجلس آمدند، و صدر اعظم نوید داده بود که در نشست دیگر خود نیز بیاید.
با وزیران گفتگو بمیان آمد. ولی نتیجهای که خواسته میشد بدست نیامد. وزیران پاسخدهی را در برابر مجلس بگردن نگرفته و نبودن قانون را بهانه آوردند. هنگامیکه پرسیده شد: آیا جز از این هشت تن وزیر دیگری هست؟.. وزیر داخله پاسخ داد: «این مطلب را باید از صدر اعظم پرسید». از ناصرالملک دربارهٔ گمرک پرسیده شد که آیا پاسخدهی آن اداره را بگردن خود میگیرد یا همچون آنروز از گردن میاندازد، پاسخ گفت: «ترتیب دیروز و امروز همانست فرقی نکرده». بدینسان مجلس بی نتیجه بپایان رسید.
شناسانیدن وزیران بمجلس روز سیزدهم بهمن ماه (۱۹ ذیالحجه) چون مجلس برپا گردید حاجی محتشمالسلطنه از سوی صدر اعظم بآنجا آمد و «نظامنامه مجلس سنا» و «امتیازنامه بانک ملی» را با خود آورد، و نامهای از صدر اعظم رسانید که در آن وزیر آن را شناسانیده و کار هر یکی را نشان داده بود، بدینسان:
مشیرالسلطنه وزیر عدلیه، ناصرالملک وزیر مالیه، علاءالسلطنه وزیر امور خارجه، وزیر افخم وزیر داخله، علاءالملک وزیر علوم، فخرالملک وزیر تجارت، دبیرالدوله وزیر لشکر، مهندسالممالک وزیر معادن و طرق و شوارع.
چنین نوشته بود: «آنها مسئول ذات اقدس همایونی هستند و هر وقت وجود آنها لازم باشد در مجلس خودشان با معاون ایشان حاضر خواهند شد».
نمایندگان در پیرامون این نامه بگفتگو پرداختند و در چند زمینه سخن بمیان آمد: نخست درباره «وزیر لشگر» ایراد گرفتند. چگونگی این بود که از دیرباز وزیر جنگ کامران میرزا بود، و کنون
میخواستند همو وزیر جنگ باشد، ولی او را بمجلس نمی شناسانیدند،پ ۶۱
مشیرالسلطنه (وزیر عدلیه)
و بجای او دیگری را بنام «وزیر لشگر» میشناسانیدند.
دوم بپاسخدهی وزیران در برابر شاه ایراد گرفتند. زیرا معنی آن پاسخده نبودن آنان در برابر مجلس میبود. محتشمالسلطنه پاسخ داد: شما قانونی برای وزیران ننوشتهاید تا در پیرامون آن پاسخده مجلس باشند، و بدینسان بهانه میآورد.
سوم پرسیدند آیا جز از اینها وزیری هست یا نه؟.. پاسخداد: «وزرایی که طرف سؤال و جواب هستند اینها هستند». میرهاشم دوچیی پرسید: «پس آن وزرای دیگر چیست؟!..» پاسخ داد: «وزراء بر دو قسمند: وزرای لقبی، وزرای شغلی».
گفتگو بسیار شد. نمایندگان هر چه پرسیدند حاجی محتشمالسلطنه یک پاسخ سرسری داد. راستی این بود که محمد علیمیرزا مجلس را خوار میگرفت و چنین میخواست که پدرزن خود کامران میرزا را در وزیر جنگی نگه دارد بی آنکه کسی بتواند ازو بازپرسی کند. همچنین مسیو نوز و دیگر همشهریان او را در آن کارهایی که میداشتند بگزارد بیآنکه مجلس یا وزیر مالیه بتواند از آنان حساب خواهد یا باز خواست نماید. پس از همه، مجلس را از نیرو انداخته وزیران را بزیر دست آن ندهد، و خود در زیر دست نگه دارد.
معنی اینها از میان بردن مجلس و برانداختن مشروطه میبود. یک مجلسی در میان خواستی بود ولی تنها برای قانون گزاردن و بی هیچ نیرویی. بدینسان محمد علیمیرزا آنچه را که پدرش داده بود پس میگرفت. مجلس خواسته بود وزیران را زیر دست خود گرداند و نوز را از کار براندازد محمد علیمیرزا نیرنگی پیش میآورد که خود آن را بیکاره گرداند.
شگفتتر آنکه مجلسیان معنی پیش آمد و اندازه زیان آن را نمیدانستند، و این بود تنها بگفتگوهای خونسردانه بس میکردند.
در میان این گفتگوها یک تندی که دیده شد از سعدالدوله بود. بدینسان چون محتشمالسلطنه نامه صدراعظم را خواند و تنها یک پرسشی دربارهٔ «وزیر لشگر» رفت و او پاسخ داد، آغاز کرد بخواندن نامه دیگری از صدراعظم در باره «امتیاز بانک ملی»، و میخواست چنین وانماید که آن نوشته صدر اعظم یک چیز سادهایست و جای گفتگویی درباره آن نیست و اینست میباید درباره بانک ملی گفتگو شود. سعدالدوله در قبال این تندی نموده چنین گفت: «شما این امتیازنامه و این سند را دادید سر ما را بپیچانید، و فردا بیایید و بگویید که دو کرور قرض داریم باید بدهید».
کسانی از نمایندگان که صنیعالدوله و خویشاوندانش مخبرالملک و حسنعلیخان بودند هواداری از دولت نموده می کوشیدند آن نوشته چنانکه بود پذیرفته شود. حسنعلیخان میگفت: نوز را چون بشما نشناسانیدند همین بس است. شما چکار میدارید که باز وزیری هست یا نه! مخبر الملک نیز آن را میگفت. تقیزاده و سعدالدوله و دیگران ایستادگی مینمودند. ولی نتیجه نمیداد و محتشمالسلطنه بهمگی پاسخ میگفت. دربارهٔ نوز تنها باین بس کردند که نام «وزیر» ندارد، و تقیزاده پیشنهاد کرد که در نوشته صدراعظم در آنجا که میگوید: «وزرا اینها هستند» یک کلمه «لاغیر» افزوده شود. محتشمالسلطنه آن را هم نپذیرفت و چنین بهانه آورد: «این مطلبی که شما میگویید در اینجا توضیح واضحات خواهد بود».
نشست با این گفتگوها بپایان رسید. در نشست دیگر ادیبالتجار نماینده اسپهان درخواست که باز در آن باره گفتگو شود. صنیعالدوله خرسندی نداد و چنین خواست که «نظامنامه مجلس سنا» را بگفتگو گزارد. ولی نمایندگان خاموش نشدند و خواه و ناخواه گفتگو بمیان آمد و کار بآزردگی کشید. صنیعالدوله از مجلس برخاسته به اطاق دیگر رفت و نمایندگان نیز رفتند. پس از چندی که بازگشتند صنیعالدوله گفت: «اگر میخواهید مجلس فایده بحال ملت داشته باشد باید کار کرد. از منازعه و مشاجره لفظی هیچ فایده حاصل نخواهد شد. اینست نظامنامه مجلس سنا، اول شروع بمذاکره و تصحیح آن بشود. بعد هم بهمین ترتیب باید مشغول کار شد» این را گفت و «نظامنامه سنا» را بگفتگو گزاشت و آن گفتگو را بیکبار از میان برد. نمایندگان نیز گردن نهادند.
بدینسان محمد علیمیرزا استادانه نقشه خود را بکار میبست، و درباریان خود را فیروز میشماردند. چیزی که هست جنبش ناگهانی تبریز حال را بهم زد و نقشه را دیگرگون گردانید.
ما نیک نمیدانیم تبریزیان چگونه از این پیشآمدها آگاه میشدند و اندیشههای درونی محمدعلیمیرزا را در مییافتند. آنرا که در تهران از نزدیک نمیدانستند آنان در تبریز از دور میدانستند. این زمان از نمایندگان آذربایجان جز دو تن که تقیزاده و میرهاشم باشند در تهران نمی بودند. بمیرهاشم جز گمان بد نتوان برد و میتوان گفت تقیزاده این آگاهیها را به تبریز میداد. چیزیکه هست چرا او خود در مجلس نمیگفت؟!. چرا معنی این رفتار محمد علیمیرزا را که از میان بردن مشروطه میبود آشکار نمیگردانید تا مردم بدانند و بشورند؟!.. اینها را نیک نمیدانیم.
شورش بهمنماه در تبریز پس از راه انداختن نمایندگان آرامش بود. چون آگاهی از مرگ مظفرالدینشاه رسید اندوهخواری نمودند و تلگراف بدارالشوری فرستادند. سپس چون آگاهی از تاجگزاری پسرش رسید پنج شب چراغان کردند. از آن پیش آمدها آگاهی نمیبود. ولی چون «قانون اساسی» رسیده بود آن را نارسا می یافتند و خردهها بآن میگرفتند. نیز ناایمنیهایی در آذربایجان بویژه در پیرامونهای ارومی رخ داده بود و نظامالملک پروای آنها نمیداشت از اینرو آزردگی می نمودند. نیز آگاهیها از تهران میرسید که سید محمد یزدی و دیگر بدخواهان جنبش آزادی که از تبریز بیرون رانده شده بودند، در تهران پیرامون شاه را گرفتهاند. همچنین ساعدالملک که در نتیجه گلهمندی اردبیلیان انجمن پافشاری نمود و او را از حکمرانی برانداخت، در تهران «وزیر مخزن» گردیده. اینها مایه دل آزردگی میشد، ولی خاموش میایستادند.
روز سهشنبه پانزدهم بهمن (۲۱ ذیالحجه) نامههایی از تهران رسید که پیش آمدهای دلآزار باز پسین را از دژرفتاری پسر سپهدار با شیخ محمد و دیگران، و بی پروایی شاه با مجلسیان و نخواندن آنان بتاجگزاری، و پافشاری او برای نگهداری بلژیکیان، و نپذیرفتن وزیران پاسخدهی را در برابر مجلس و مانند اینها آگاهی میداد.
اینها سران جنبش را بشورانید. اینان خواست محمد علیمیرزا را از آن رفتار نیک دانستند و آنچه در پس پرده میبود در یافتند، و این بود خاموشی را کنار گزارده بکار برخاستند. بدینسان که روز چهارشنبه شانزدهم بهمن (۲۲ ذیحجه) یکدسته از مجاهدان بانجمن در آمده با نمایندگانی که در آنجا می بودند بگفتگو برخاستند و تندیها نمودند که از چنان پیش آمدهایی نا آگاه میباشند و بیپروایی مینمایند. کم کم آگاهی بنمایندگان پیشهوران رسیده همگی در انجمن گرد آمدند. همچنین مردم چگونگی را شنیده و بازارها را بسته رو بآنجا آوردند. میرزا جواد ناطق نامهها را باز خواند و خود سخنانی گفت. مردم بشور و فریاد برخاستند. کسانی ناله و گریه می نمودند و کسانی زبان بنفرین و بدگویی میگشادند. از هر سو همهمه و غوغا شنیده میشد. مردم تو گویی یک چیز بسیار گرانمایهای از دست دادهاند و بیتابیها مینمودند. در این میان علما و ملایان را نیز یکایک میآوردند، و چون همگی گرد آمدند، واعظان بخاموش گردانیدن مردم کوشیدند و پس از گفت و شنید چنین نهادند که فردا در تلگرافخانه گرد آیند و کسانی را از تهران برای تلگراف خواسته گفتگو کنند. تلگرافی از انجمن بکسانی از نمایندگان مجلس فرستاده شد. همچنین علما تلگراف بدو سید کردند. تلگراف اینان را در پایین میآوریم:
خدمت حضرات آقایان حججالاسلام دامت برکاتهم امروز پاره مکاتیب از طهران بجمعی از اهالی تبریز رسیده و مآل همه آنها اینست که اعضای محترم دارالشورای ملی طهران دل تنگی از عدم پیشرفت امورات مشروطه دارند و اعلیحضرت همایونی را موافق نمیدانند و باین واسطه اهالی تبریز تماماً مشوش و بازار بسته و هنگامه است اهالی دولت را مشروطه دانسته و تمکین تمام داشتند این اخبارات موحشه اسباب هیجان عمومی شده اعضای انجمن تبریز باعضای دار الشورای اطلاع دادهاند که فردا پنجشنبه چهار ساعت از دسته گذشته در تلگرافخانه حاضر شوند تا مخابره حضوری بشود این است که متمنی هستیم که حضرات حجج الاسلام نیز در ساعت مزبوره شرف حضور داشته باشند که دعاگویان نیز حاضر شده مخابره و مشاوره حضوری نماییم (عموم حججالاسلام تبریز)
فردا پنجشنبه علما و نمایندگان انجمن و سران جنبش در تلگرافخانه گرد آمدند و مردم نیز بازارها را باز نکرده در حیاط تلگرافخانه و آن پیرامونها انبوه شدند که چگونگی را بدانند و در اینمیان از شور و خروش باز نمیایستادند. کسانی از کوشندگان دستهای از بچگان پدید آورده و جملههای شورانگیزی بآنان یاد دادند که بترکی می سرودند: «بر قاشوق قانمزوار وکلای ملته نثار کتور مشوق» اینها همه برای تند گردانیدن سهشها و فزودن به پا فشاری مردم بود. سخنگویان، از شادروان شیخ سلیم و میرزا حسین و میرزا جواد پیاپی سخنها می گفتند و مردم را بآرامش و پافشاری وا میداشتند. پس از پیش آمد بست نشینی چنین جوش و جنبشی در تبریز برنخاسته بود
با تهران گفتگو آغاز گردیده و این شگفت که از آنجا همه خونسردی و دل آسودگی نشان میدادند و این بیم و جوش تبریز را بیانگیزه و بیجا میشماردند. رویههای برخی از تلگرافها چون در دست میباشد در اینجا میآوریم:
طهران
خدمت آقایان دام اجلالهم تلگراف انجمن مقدس زیارت شد فوری بتلگرافخانه آمده فرستادم جناب مستطاب اجل سعدالدوله و آقای مرتضوی و جناب حاج امین الضرب تشریف بیاورند جناب آقای سید حسن تشریف دارند هنوز آقایان نرسیده اند قصد چیست و اسباب اغتشاش کی بنظر بنده اینگونه اقدامات مانع پیشرفت مقصد اصلی و تعویق امور صلاح عامه که در نظر است خواهد بود (محمد اسمعیل) (تقیزاده)
تبریز
اولا نهایت تشکر و امتنان از زحمات جنابان عالی داریم عجالتاً خواهشمندیم
نهایت فوریت جمعی از آقایان دارالشورای کبری حاضر فرمایید جنابان حججالاسلامپ ۶۲
حاجی مخبرالسلطنه
(این پیکره چند سال دیرتر از آن زمان برداشته شده)
حججالاسلام را هم اطلاع دهید مرحمت فرمایند که آقایان علما منتظر تشریف دارند عمده اغتشاش بواسطه سست بودن مجلس شورای کبری و عدم پیشرفت مقاصد وکلاء و بعضی مطالب که با حضور عموم عرض میشود(انجمن ملی)
طهران
حضرت مستطاب حجةالاسلام والمسلمین آقای آقاسید محمد مجتهد دامت برکاته تشریف دارند و جناب حاج سید مرتضی آقا حاضرند وکلای محترم آذربایجان فردا جمعه ۴ بغروب مانده وارد خواهند شد بعضی از اعضای محترم مجلس شورای هم اطلاع دادم الان تشریف بیاورند مطالب لازمه را بفرمایید (محمد اسمعیل)
تبریز
مستدعی از آقایان حاضرین تلگراف خانه میباشیم که اسامی آقایانی که تشریف دارند مخابره فرمایید که مطلع بشویم علماء تجار عموم اهالی انجمن ملی
طهران
آقایانی که تشریف حضور مبذول فرمودهاند حضرت مستطابان حججالاسلام آقای آقاسیدعبدالله و بندگان آقای آقا سید محمد مجتهد دامت برکاتهم جناب مستطاب اجل سعدالدوله جناب حاجی سید مرتضی جناب حاجی امینالضرب جناب حاجی معینالتجار جناب تقیزاده جناب مشارالملک نواب والا اسدالله میرزا (اقل محمد اسمعیل)
تبریز
آنچه عرض میشود تماماً گفته جمیع ملت است که دیروز بازار را بسته انجمن مقدس اجتماع نموده صراحتاً میگویند و واضح جواب میخواهند اولا در عدم پیشرفت امورات و کارهای شورای کبری مانع کجاست و سبب چیست ثانیاً در حالتیکه شورای کبری حق دارند از کلیه کارها با خبر و مداخله داشته باشند سبب چیست که از اغلب کارها بیاطلاعند مثل تاجگذاری و تعیین ولایت عهد و عزل و نصب حکام و دادن بعضی کارهای عمده باشخاص غیر صحیح و مسئول ندانستن وزراء خودشان را و عدم اجراء بعضی از اصول نظامنامه اساسی و فتور در کارها و غیره که اینها اسباب یأس و هیجان ملت شده است (مجتهد و جناب حاجی میرزا محسن آقا ثقةالاسلام و شیخالاسلام و علما و تجار و عموم ملت)
طهران
خدمت علمای اعلام و سایر آقایان و تجاری که در تلگرافخانه مبارکه هستند عرض میشود بر حسب احضاریکه نموده بودید اقلالعلماء باتفاق جنابان حاج سید مرتضی آقا و حاجی محمد اسمعیل آقا و تقیزاده زیدعزهم در تلگرافخانه حاضریم و برای استحضار شما زحمت داده میشود که آنچه از طهران برای شما نوشتهاند خلاف محض و کذب صرف است اعلیحضرت همایون شاهنشاهی خلدالله ملکه و دولته نسبت بمجلس مشاوره ملی کمال مساعدت و همرامی را دارند آنچه شاهنشاه مبرور البسهالله حللالنور در باب مجلس و موجبات آسایش عامه نوشته و دستخط فرمودهاند اعلیحضرت همایونی امضا فرمودهاند و با کمال عدل و نصفت برای تمهید انتظام امور ملک و مملکت غایت مجاهدت و مرحمت دارند خیالات شما تماماً بیمأخذ است. بهتر اینکه همگی بر سر کار و کسب خود رفته باغتشاش ولایت راضی نشوید و آسوده باشید که عنقریب آثار مرحمت و توجهات همایونی ظاهر و عامه مردم آسوده خواهند شد مجلس مشاوره طهران نیز در کمال انتظام همه روزه منعقد و عموم منتخبین مشغول جرح و تعدیل امور عمومی هستند (محمد ابن صادق الحسینی الطباطبائی)
طهران
خدمت علمای اعلام و آقایان تجار محترم متوقفین تلگرافخانه مبارکه عرض میشود بطوریکه تلگراف کرده بودید اقلالعلماء باتفاق جنابان حاجی امین الضرب و حاجی معینالتجار و سایرین در تلگرافخانه حاضر هستیم و همان قسمی که حضرت مستطاب حجةالاسلام آقا سیدمحمد مجتهد الطباطبائی سلمهالله تعالی مرقوم فرمودهاند آنچه شنیدهاید خلاف محض و دروغ صرف است بندگان اعلیحضرت همایونی با کمال مراقبت و نصفت در انتظام امور کافه مردم مملکت نهایت مساعدت و مرحمت را دارند و مخصوصاً با فرط مساعدت در پیشرفت امور مجلس ملی توجهات کامله مبذول میفرمایند چنانچه امتیازنامه بانک ملی را دو روز قبل بشرف امضای مبارک موشح فرمودند که بر حسب خواهش عامه تجار و اهالی این منظور عمده هم صورت وقوع حاصل گشت در این صورت ابداً جای این تصورات نیست و بلکه باید عامه مردم متشکر بوده و امروز در مساعدت با وظایف بانگ ملی کمک نمایند پس بهتر اینست که فوراً با کمال آسایش خیال بر کسب و کار خود رفته منتظر ظهور توجهات کامله ملوکانه و نظم امور عامه باشید (داعی عبدالله الموسوی بهبهانی)
درخواستهای هفتگانه تبریزیان از این تلگرافها نیز پیداست، که چنانکه گفتیم، در تهران خواست محمد علیمیرزا را در نمییافتند، و معنی آن رفتار او را با مجلس نمیدانستند، و شگفتتر آنکه دو سید باز خوشگمانی مینمودند. تبریزیان هفت چیز را پیشنهاد میکردند که بدستیاری مجلس از شاه خواسته شود. ما همان نوشته آنان را میآوریم:
- ۱) شخص همایونی باید دستخطی برای اسکات عامه صادر نمایند که دولت ایران مشروطه تامه است.
- ۲) عدد وزرای مسئول فعلا از هشت عدد متجاوز نیست و هر گاه بعدها تشکیل یک وزارتخانه لازم گردد بامضای مجلس تشکیل داده خواهد شد.
- ۳) از این و بعد از خارجه وزیر نباید معین و مقرر شود.
- ۴) در هر ولایات و ایالات باطلاع مجلس شورای ملی انجمن محلی برقرار باشد.
- ۵) وزرای افتخاری ابداً نباید باشند. یعنی اسم وزارت بجز بر هشت وزیر مسئول در دایره دولت نباید برده شود.
- ۶) عزل مسیو نوز و پریم و توقیف لاورس رییس گمرکخانه تبریز فوری لازم است.
- ۷) عزل ساعدالملک
پ ۶۳
فرمانفرما
قانون اساسی آورده شود. برای استواری مشروطه و درستی آن اینها را دربایست میشمردند. از آنسوی هر یکی از اینها پیشرفت یک خواستی را در بر میداشت. یکم برای جلوگیری از اندیشهای بود که محمدعلی میرزا درباره مجلس میداشت و چنین میخواست که آن تنها برای قانونگزاری باشد و مشروطه بمعنی درست خود که در کشورهای اروپا میبود بایرانیان داده نشود. دوم نیز برای استواری کار مشروطه و مجلس بود. سوم را برای کوتاه گردانیدن دست بیگانگان میخواستند. چهارم برای جلوگیری از خودسری حکمرانان بود، و چنین میخواستند که در همه شهرها رشته در دست خود مردم باشد تا حکمرانان نتوانند با دستور دستور محمد علیمیرزا کارشکنیهایی کنند. این را خود تبریزیان بکار بسته و چنان انجمنی بر پا گردانیده بودند و میخواستند در همه جا آن باشد.
اما در خواستهای ششم و هفتم: برداشتن نوز و دستیار او پریم یکی از آرمانهای آزادیخواهان گردیده بود و خود ماندن آنان بر سر کار پس از آنهمه بدخواهیها، مایه ننگی شمرده میشد. باز داشتن لاورس برای این بود که او دزدیهایی کرده و آهنگ گریختن از ایران میداشت. ساعدالملک را نیز دیدیم که دور راندهٔ انجمن میبود، و این به تبریزیان گران میافتاد که بسر کار باشد.
روز پنجشنبه با این تلگرافها بپایان رسید. امروز تلگراف نمایندگان هفتگانه از قزوین آمد که از آنجا بآهنگ تهران روانه می گردند. در راه گیلان دچار برف گردیده و دیر کرده و کنون پس از یک ماه بقزوین رسیده بودند. از آنسوی از تهران آخرین پاسخ این بود که چون فردا نمایندگان آذربایجان میرسند درخواستهای شما را با بودن آنان گفتگو کرده پاسخ دهیم. بدینسان مردم پراکنده شده بخانههای خود رفتند.
از فردا آدینه باز سرجنبانان در تلگرافخانه گرد آمدند و مردم نیز حیاطهای تلگرافخانه و توپخانه و جبه خانه را برگردانیدند. یکدسته میآمدند و یکدسته میرفتند. واعظان مردم را بیکار نگزارده سخنانی میگفتند، و چون در چنین هنگامها کسانی تندرویها نمایند و آشوب پدید آورند، اینان با پند جلوگیری مینمودند و مردم را بآرام بودن و چشم بسوی پیشروان داشتن وادار میکردند. امروز دبستانها از شاگردان دستهها پدید آورده بودند که سرودخوانان بآنجا میآمدند.
آمالمز افکار مز اقبال وطندر | سرحد یمزه قلعه بزیم خاک وطندر | |||||
دعوا گونی یکسر گورونن قانلو کفندر | ایراندو لاروخ جان ویرروخ نام آلاروخ بز | |||||
دعواده شهادتله هامی کام آلاروخ بز[۳] |
تاهنگام پسین بدینسان گذشت. و چون مردم بیتابیها مینمودند و پیدا بود که اگر پاسخی بدلخواه نرسد از پا نخواهند نشست شادروان ثقةالاسلام تلگرافی بخود شاه فرستاد و چگونگی را باز گفت. سپس مجتهد تلگراف دیگری هم بدانسان فرستاد.
اما در تهران، امروز شور دیگری میبود. چنانکه گفتیم امروز نمایندگان هفتگانه بتهران میرسیدند. مردم دسته دسته به پیشواز می شتافتند و شور و شادی بسیاری مینمودند. تهران یکی از روزهای کم مانندی بخود میدید. گذشته از عنوان نمایندگی نام آذربایجان این زمان ارجمند شمرده میشد. از آنسوی بیپروایی شاه بمجلس و چیرگیهایی که درباریان مینمودند بهمه برخورده بود و مردم رسیدن نمایندگان هفتگانه را در این هنگام مایه فیروزی برای مجلس میشماردند. پیشهوران با سران خود تا بیرون دروازه به رده ایستاده بودند، و چون نمایندگان فرا رسیدند، گاوی بنام مردم تهران، زیر پای آنان سر بریدند. حاجی صادق نامی از شادمانی یک دیوانگی از خود مینمود، و آن اینکه دو پسر نورس خودرا همراه آورده بود که زیر پای نمایندگان آذربایجان قربانی خواهم کرد. آقا میرزا فضلعلی چنین گفت: «ما میباید قربانی این نورسان باشیم. از ما گذشته و همه کوششهای ما از بهر اینان است».
مردم خواستار شدند که همه نمایندگان در یکجا نشیمن گیرند که کار دید آسان باشد. حاجی محمد اسماعیل همه را بخانه خود خواند. ولی فرصت دید بسیار کم بود. زیرا همان روز نمایندگان را از تبریز بتلگرافخانه خواسته بودند. پس از آمدن صنیعالدوله و سعدالدوله و برخی دیگر از سران مجلسیان که گفتگوهایی با آنان کردند بآهنک تلگرافخانه روانه گردیدند و تا فرو رفتن آفتاب در آنجا میبودند.
بیپرده شدن اندیشههای محمد علی میرزا از آنسوی شب در خانه مشیرالدوله صدراعظم نشستی خواستی بود، که با بودن صنیعالدوله و سعدالدوله و حاجی معین و مرتضوی و امین الضرب و حاجی محمد اسماعیل، دربارهٔ درخواستهای هفتگانه تبریز گفتگو کرده شود. مشیرالدوله فرستاد و نمایندگان تازه رسیده را نیز خواند و اینان از تلگرافخانه بآنجا رفتند.
گفتگو آغاز شد. سعدالدوله از سوی تبریزیان سخن میگفت و درخواستهای ایشان را باز مینمود. مشیرالدوله گفت: «دولت میخواهد هزار وزیر داشته باشد شما با وزرایی که دولت بشما معرفی میکند طرف هستید، شما چکار دارید که دولت فلان قدر وزیر دارد؟!».
سعدالدوله گفت: «در دولت مشروطه باید وزراء مسئول باشند و غیر از وزرای معین هیچ وزیری خواه افتخاری یا رسمی باید نباشد. مگر ما دولت مشروطه نیستیم؟! مگر دولت بما مشروطه نداده؟!.»
مشیرالدوله گفت: «خیر ما دولت مشروطه نیستیم و دولت بشما مشروطه نداده. مجلسی که دارید جهت وضع قوانین است».
سعدالدوله رو بدیگران برگردانیده گفت: «آقایان شنیدید که چه میفرمایند. در این صورت ما غیر از تعیین تکلیف ملت تکلیفی نداریم. بعد ازین بودن ما در این مجلس زیاد است برویم!»
حاجی امینالضرب بپا برخاست و چنین گفت: «دولت نمیتواند بگوید من بشما مشروطه ندادهام. اگر ما مشروطه نیستیم چرا از ولایات مبعوث میفرستند؟! ما خودمانرا رسماً مشروطه میدانیم و حقوقی که داریم هیچکس نمیتواند از ما پس گیرد مگر با خون ملت ...»
سپس مستشارالدوله بپا خاست و بسخنانی پرداخت و در پایان چنین گفت: «حال که دولت نکول میکند و میخواهد ملت را فریب دهد تکلیف ما غیر از اطلاع دادن بملت خودمان که در تلگرافخانه جمع و منتظر هستند نیست. مرخص فرمایید برویم و آنان را از انتظار برهانیم».
این را گفت و همگی برخاستند که بیرون آیند. مشیرالدولهپ۶۴
شاپشال
نشان دهم. سعدالدوله گفت: ما آنچه را که میداریم نتوانیم دوباره از دولت بخواهیم. خواست ما درست گردانیدن قانون است که کمیهای آن برداشته شود. مشیرالدوله گفت: کمیهای آن چیست؟!. گفت: پاسخده بودن وزیران، و باندازه بودن شماره آنان، و برداشته شدن زونیان، که یکی از آنان نوز و پریم است. این را گفت و بدیهای نوز را شمردن گرفت.
مشیرالدوله گفت: اینها همه راست است، ولی دولت ناگزیر است نوز را بدانسان که بود نگه دارد. سعدالدوله پاسخ داد: ولی توده ناگزیر نیست که بد خواهان را بپذیرد.
بدینسان گفت و شنید میرفت. سعدالدوله تندیها مینمود و دیگران پشتیبانی ازو نشان میدادند، و مشیرالدوله نرمی مینمود. و سرانجام چنین نهاده شد که فردا بنمایندگان دیگر نیز آگاهی دهند و مجلس را بیرون از نوبت بر پا کنند و با سکالش نوشتهای پدید آورده بنزد صدر اعظم فرستند که بشاه نشان دهد و پاسخ گیرد. بدینسان نشست به پایان رسید.
میباید برخی جملههای مشیرالدوله را نیک اندیشید. اینها اندیشههای محمد علیمیرزا میبود که از دهان صدراعظم بیرون میآمد. «دولت بشما مشروطه نداده. مجلسی که دارید جهت وضع قوانین است» آنچه در نامه خود بمجلس دربارهٔ پاسخدهی وزیران و دیگر چیزها نوشته بود، از آن نیز اینمعنی را میخواست، ولی مجلسیان آن را نمیفهمیدند، و چنانکه دیدیم با خونسردی در پیرامون آن گفتگو میکردند و کسانی نیز هواداری از دولت مینمودند. دربارهٔ نوز آشکاره میگوید: «دولت ناگزیر است او را بسر کار نگه دارد» چرا دولت ناگزیر میبود؟!. زیرا نوز و همکاران او بسود روسیان کار میکردند و آنان بنام آنکه گمرک در گرو ایشانست و میباید در دست کسانی باشد که آنان بشناسند و دلگرم باشند نگهداری از اینان مینمودند، و محمد علیمیرزا نمییارست که کاری نه بدلخواه آنان کند. این اندازه درماندگی و ناتوانی دولت خودکامه میبود. با اینهمه بامردم، آن گردنکشی و دژرفتاری را مینمودند. مردم که از درون دل بکار برخاسته و آرزو میکردند بایشان یاوری نمایند و پشتیبان باشند و در برابر بیگانگان نیرومندشان گردانند، در برابر اینها آن بدیها را از خود نشان میدادند.
روز شنبه نوزدهم بهمن (۲۶ ذیالحجه)، مجلس بیش از نیمروز در یک اطاق نهانی بر پا گردید. نمایندکان تبریز هم آمدند. تقیزاده و حاجی امینالضرب هر کدام نوشته دیگری در باره کمیهای قانون اساسی آماده کرده بودند. آنها را خواندند و پس از گفتگو و سکالش چون دیدند در آن باره به سخن بسیاری نیازمندند و چنان فرصتی نیست بهتر دیدند که بهمان فهرست درخواستهای تبریز بس کنند و آنها را نوشته بادست حاجی مخبرالسلطنه بنزد صدراعظم فرستادند که تا چهار ساعت دیگر پاسخ از شاه گرفته و بفرستد. سپس چون پاسخی نرسید هفت تن را از نمایندگان برگزیده نزد صدر اعظم فرستادند. از آن نیز نتیجه نشد محمد علیمیرزا ایستادگی مینمود و بیباکانه پاسخها میداد. مجلس تا شام برپا میبود و رسیدن پاسخ را میبیوسید.
امروز تهرانیان هم در شورش همدستی نمودند. گذشته از جنبش تبریز گفتگوهای دیشبی با صدراعظم همه را بیدار میگردانید. دسته های انبوهی از آنان در حیاط مجلس و آن پیرامونها گرد آمده همراهی با درخواستهای تبریزیان مینمودند و چنین میخواستند که در اینجا هم بازار را ببندند. ولی مجلس خرسندی نداد و جلو گرفت.
از آنسوی در تبریز امروز همچنان شور و خروش بر پا میبود. گذشته از تلگرافخانه و آن پیرامونها، مردم در برخی مسجدها گرد آمده و همراهی با کوشندگان مینمودند. گذشته از شهر، از باسمنج و شبستر با تلفون همدردی نشان میدادند. چون ساعت بساعت با تلگراف از پیش آمد های تهران آگاه میشدند، از ایستادگی محمد علیمیرزا سخت بر آشفتند، و یکدسته باین شدند که برای فشار آوردن باو بیک گام دیگری برخیزند، و آن اینکه ادارههای پست و تلگراف و تذکره و صندوق مالیه و قورخانه را بدست گیرند، و نگزارند دولتیان بکار پردازند. ولی دوراندیشان این را نپسندیدند، و تنها باین بس کردند که تلگرافخانه را بدست دارند و نگزارند تلگرافهای دیگری فرستاده شود.
شاگردان دبستان باز رده بسته و سرودخوانان میآمدند و میرفتند و شنیدنیست که در میان آن شور و خروش کسانی نیکوکاری را فراموش نمیکردند و برای دبستانها «اعانه» گرد آورده و میدادند.
داستان فرستاده فرستادن محمد علیمیرزا به عتبات که از دیر باز بر زبانها افتاده بود، این پیش آمدها راست بودن آن را میرسانید، و این بود علماء تلگرافی نوشتند که برای علمای نجف فرستاده شود، و چون بتلگرافخانه ایران بدگمان میبودند کسی را فرستادند که از آن سوی ارس، از سیم قفقاز آن را بفرستند. آن تلگراف را با پاسخی که علمای نجف دادند و چندی پس از آن رسید در روزنامهها نوشتهاند و ما در اینجا نمیآوریم.
گردن گزاردن محمد علیمیرزا بدرخواستها روز یکشنبه باز بامداد مجلس بر پا گردید. باز نشست نهانی میبود. ولی چون تهرانیان در حیاط و آن پیرامونها انبوه شده بودند و سخت بیتابی مینمودند، پروای نهانی بودن نشست را نکرده بدرون رفتند، و با نمایندکان در شور و سهش همبازی نمودند. چه مجلسیان و چه دیگران پاسخ دربار را میبیوسیدند و پیاپی فرستاده بنزد مشیرالدوله فرستاده میپرسیدند. هنگام نیمروز چون دو سید و دیگران میخواستند بخانه خود روند مجلسیان نگزاردند و خواهش کردند که در مجلس بمانند، و از اینجا پیداست که بیم نیز میداشتند.
پس از نیمروز حاجی مخبرالسلطنه آمد و نوشته از مشیرالدوله آورد که او را برای گفتگو با مجلسیان نماینده گردانیده بود. بسخن آغاز کردند. نماینده دولت مشروطه را نمیپذیرفت و میگفت: «این کلمه غلط است»، و در میان سخن میفهمانید که این را نخواهید و هر چیز دیگری میخواهید بخواهید. مجلسیان پاسخهای سختی دادند.
رفت که دوباره پاسخ بیاورد و هنگام شام میبود که آمد و چنینپ ۶۵
عضدالملک
پیام آورد: «شاه میفرماید با همه محذورات عزل مسیو نوز و پریم آنها را معزول کردیم. لفظ مشروطه را هم «مشروعه» میکنیم. ما دولت اسلام هستیم و سلطنت مشروعه باشد». مجلسیان باز بر آشفتند و بهیاهوی سختی برخاستند و آشکاره پاسخ دادند که جز از «مشروطه» نام دیگری نخواهیم پذیرفت.
در تبریز امروز همچنان بازارها بسته و مردم در تلگرافخانه و آن پیرامونها میبودند، و باز شور و خروش میرفت. امروز دفتر های مالیه را مهر و موم کردند و تذکره خانه را از کار بازداشتند و انبار ذخیره را بدست گرفتند. امروز نظامالملک والی تلگرافخانه آمد و پیداست که از روی ترس میبود. شاگردان دبستان امروز نیز آمدند و رفتند.
هنگام پسین چون از تهران جز تلگرافهای نومیدی آمیز نمیرسید یک دسته بیتابی بیشتر نمودند. شادروان شیخ سلیم روی پنجره ایستاد و با سخنانی بآرام گردانیدن آنان کوشید و چنین گفت: «انشاء الله تا فردا جواب میرسد. اگر خدا نکرده مقصدودمان حاصل نشود خواهیم گفت کلمه را که میدانیم».
پنج ساعت از شب دوشنبه میگذشت که از تهران تلگراف نمایندکان درباره برداشته شدن نوز و پریم رسید و مردم اندک آرام گردیده و پراکنده شدند.
روز دوشنبه بیست و یکم بهمن (۲۷ ذیالحجه) باز از بامداد مجلس بر پا گردید. باز حاجی مخبرالسلطنه آمد و این بار چنین عنوان کرد: «دیروز مأمور بگفتن بودم امروز مأمور به شنیدن هستم. ولی من باب خیرخواهی عرض میکنم که مشروطه بودن دولت ایران صلاح نیست. جهت اینکه در دولت مشروطه آزادی همه چیز هست در این صورت آزادی ادیان هم لابد باید بشود. آنهایی که در میان ما عددشان کم نیست ما آنها را نمیشناسیم آنوقت دستاویز میکنند که ما را آزادی باید و در هیچ مواقع مانع نباید شد و ضرر این بر اسلام است».
این سخنان را باو سپرده بودند که بیاید و بگوید و باشد که از این راه دو تیرگی به میان مجلسیان افتد. ولی چه دو سید و علما و چه دیگران همگی ناخشنودی نمودند و در درخواستهای خود پافشاری نشان دادند. حاجی مخبرالسلطنه باز رفت که پاسخ بیاورد.
امروز هم تهرانیان در بهارستان انبوه میبودند و شور و خروش نشان میدادند. از آنسوی در تبریز امروز خشم مردم بیشتر گردیده و گفتگو از آن میرفت که قورخانه را بدست گیرند و تفنگها را بیرون آورده بمجاهدان بخشند. واعظان باز بآرام گردانیدن مردم کوشیدند شاگردان دبستانها آمده و چون در حیاط جا باز نبود بروی پشت بام رده کشیده و سرود میخواندند:
آه ای آزادگان از دست استبداد داد | خانمان شش هزاران ساله را بر باد داد | |||||
یکنفر کز مادرش هنگام زاد آزاد زاد | بهر چه خود را بدست جور استبداد داد | |||||
هر دم از هر گوشهای میآید این فر یاد یاد | آه ای آزادگان از دست استبداد داد | |||||
خانمان شش هزاران ساله را بر باد داد |
هنگام پسین از نمایندگان تلگراف آمد که بدلداری کوشیده و چنین نوشته بودند: همه مردم ایران با شما هم آوازند. از بامداد در مجلس بودیم «انشاءالله تا دو ساعت از شب رفته نتیجه عمل معلوم میشود. بهر قسم است شورش اهالی را ساکت کنید».
بدینسان روز میگذشت. آنان در دارالشوری و اینان در تلگرافخانه چشم براه پاسخ دربار میدوختند. در اینمیان کسانی از نیکخواهان به میانجیگری میکوشیدند. یکی از آنان عضدالملک سر ایل قاجار میبود که همراه حاجی مخبرالسلطنه بدربار میرفت و بجلوگیری از محمد علیمیرزا میکوشید.
محمد علیمیرزا خود را در تنگنا میدید، و از آنسوی بآسانی نمیتوانست گردن بمشروطه گزارد. این بود در پاسخ دو دل میایستاد. ولی چون فشار تبریز ساعت بساعت فزونتر میگردید ناگزیر شد پاسخ دهد و گردن بخواست توده گزارد، و خواه و ناخواه دستخطی بیرون داد.
یکساعت و نیم از شب سهشنبه گذشته حاجی مخبرالسلطنه آن را بمجلس آورد. مردم که چند هزار تن در صحن بهارستان و در اطاقهای آن گرد میبودند شادی بسیار نمودند، و چون حاجی مخبرالسلطنه در برابر دو سید و دیگر علماء ایستاد و آن را خواند، از هر سو، از درون و بیرون، آوازها به «زنده باد مشروطه» بلند گردید. مردم شادی و خشنودی بیاندازه نشان دادند. همانشب دارالشوری بتلگراف به تبریز و دیگر شهرها آگاهی فرستاد.
در تبریز فردا باز مردم در تلگرافخانه گرد میبودند و باز برخی در خواستها کرده بگشادن بازارها خرسندی نمیدادند. ولی سردستگان پاسخ دادند و همه را ببازار فرستادند.
تلگراف دارالشوری را که دستخط شاه نیز در آنست در اینجا میآوریم:
خدمت حضرات مستطابان آقایان حججالاسلام آذربایجان ادامالله توفیقاتهم و انجمن محترم ملی بحمدالله والمنه که توفیقات الهی و همت ابنای وطن خصوصاً اهالی باغیرت آذربایجان در تکمیل نواقص قانون اساسی استحکام مشروطیت لفظاً ومعناً دستخط جهانمطاع ملوکانه شرف سنوح بخشید جا دارد مجلس بعموم ابنای وطن بگویند الیوم اکملت لکم دینکم عین دستخط همایونی ذیلا مخابره میشود.
جناب اشرف صدر اعظم سابق هم دستخط فرموده بودیم که نیات مقدسه ما در توجه باجراء اصول قوانین اساسی که امضاء آنرا خودمان از شاهنشاه مرحوم انارالله برهانه گرفتیم بیش از آن است که ملت بتواند تصور کنند و این بدیهی است از همان روز که فرمان شاهنشاه مبرور انارالله برهانه شرف صدور یافت امر بتأسیس مجلس شورای ملی شد دولت ایران در عداد دول مشروطه صاحب کنستیتوسیون بشمار میآید منتهی ملاحظه که دولت داشته این بوده است که قوانین لازم برای انتظام وزارتخانها و دوایر حکومتی و مجالس بلدی مطابق شرع محمدی صلیالله علیه و آله نوشته آنوقت بموقع اجراء گذارده شود عین این دستخط ما را برای جنابان مستطابان حججالاسلام سلهم الله تعالی و مجلس شورای علی ابلاغ نمایند (۲۷) ذیحجةالحرام ۱۳۲۹ (شورای ملی)
نخستین دستهای که از توده جدا گردیدند بدینسان شورش پس از شش روز بپایان رسید. اما نتیجههای آن: نخست مشروطه استوار گردید و راه رخنه بآن بسته شد. دوم
کمیهای قانون اساسی دانسته شد و بنوشتنپ ۶۶
شعاعالسلطنه
یک «دنبالهای» برای آن آغاز کردند. سوم مسیو نوز که خود خاری شده و بچشم ایرانیان فرو میرفت از کار برداشته شد. چهارم محمد علیمیرزا دانست که هماورد او نه تهران، بلکه تبریز میباشد، و اگر برانداختن مشروطه را میخواهد باید نخست بچارهٔ آنجا کوشد و خواهیم دید که بچه اندیشههایی دربارهٔ آنشهر پرداخت.
برای نوشتن دنباله قانون اساسی از مجلس، سعدالدوله و تقیزاده و مشارالملک و حاجی امینالضرب و حاجی سید نصرالله و مستشارالدوله را برگزیدند و خواهیم دید که چه نتیجه پدید آمد.
اما نوز و پریم، بآسانی نمیخواستند از میان بروند و این را باور نمی کردند که ایران دیگر شده و یک نیرویی بنام آزادیخواهان پدید آمده که بدخواهان را بر نمیتابد. آنان را چون برداشتند یکتن دیگر از بلژیکیان بنام «کینه» بجای نوز نشست که مدیر گمرک و خود در زیر دست نوز میبود و همان رفتار او را مینمود. نوز نیز از دادن حساب خودداری نشان میداد و چنین گفته میشد پاره نوشته های اداره راکه بزیان خود دیده در آورده و آتش زده. از آنسوی لاورس که تبریزیان بند کردن او را خواسته و شاه نیز پذیرفته بود بند نگردیده و از ایران روانه شده بود.
اینها مایه شد که بار دیگر در مجلس گفتگوهایی از نوز و بلژیکیان بمیان آمده و از وزیر مالیه بازخواستهایی شد. نیز انجمن تبریز بار دیگر تلگراف فرستاد و سختیگریهایی بدالشوری نمود.
اینها از یکسو نیروی مجلس را در برابر دربار فزونتر میگردانید و از یکسو میان مردم ارج آنرا بیشتر میساخت. مردم یک دستگاهی را که هیچگاه نپنداشتندی با دیده میدیدند. با اینهمه چون در آنمیان محرم (سال ۱۳۲۵) فرا رسید و بشیوهٔ همه ساله روضه خوانیها بر پا شد برخی روضه خوانها در تهران ببدگویی از مشروطه و مجلس پرداختند. یکی از آنان سید اکبر شاه بود که از دیر گاهی خود را بد خواه دو سید گردانیده بود، و این زمان گستاخ گردیده از مجلس و مشروطه هم بد میگفت.
چنانکه نوشته ایم در آغاز کوششهای دو سید این یکی از پیرامونیان آنان میبود و در کوچیدن بعبدالعظیم همراهی نمود، و یکماه که در آنجا درنگ داشتند این با حاجی شیخ محمد هر روز بمنبر رفتندی و مردم را سرگرم داشتندی. لیکن پس از بازگشت از عبدالعظیم بنام آنکه بول باو کم داده شده از پولهاییکه برای دو سید فرستاده میشد تنها بیست و پنج تومان باو رسیده، آزردگی مینمود، و کم کم از دو سید جدا گردید و زبان بگله و بدگویی باز کرد، و این بار خود را بحاجی میرزا ابوالقاسم امامجمعه بست، و در محرم (محرم ۱۳۲۶) که در خانه او بمنبر میرفت از زباندرازیها درباره دو سید باز نمیایستاد. چون دو سید و همراهان ایشان در روضه خوانیهای خود از دادن چایی بمردم، بنام آنکه قند و چای کالای بیگانه است و میباید کمتر بکار برد، خودداری مینمودند ، این در منبر نکوهش از آنان برخاسته چنین میگفت: «عجب دارم از جمعی که بجهت دخترها و عروسهای خود لباسهای زربفت درست می کنند و بجهت عزای سبط رسول از دادن چایی مضایقه مینمایند». سپس چون مشروطه داده شد و جایگاه دو سید بسیار بالاتر گردید و امامجمعه و دیگران از راه فروتنی پیش آمدند. این نیز بخاموشی گرایید و زبان دربست. لیکن چون محمد علیمیرزا پادشاه گردید و با مشروطه دشمنی نشان داد این باز مایه دلیری اکبر شاه و مانندکان او گردید.
اگر چه محمد علیمیرزا سپر انداخته و این زمان جز همراهی با مجلس نشان نمیداد، لیکن راز درون او را همگی میدانستند و چون از اینسوی محرم فرا رسیده و بازار اینان گرم شده بود خودداری نتوانسته ببدگوییهایی میپرداختند. بویژه در جاییکه دارنده خانه از بدخواهان مشروطه میبود که گستاخی بیشتر میکردند.
روز سه شنبه بیست و نهم بهمن (۶ محرم) در خانه سید محمد پسر سید علی اکبر تفریشی سید اکبر شاه باز ببدگویی از مجلس پرداخت. از پایین سیدی پاسخ داده بجلوگیری کوشید و کسانی هم با این یاوری نمودند. از آنسوی شیخ زینالدین زنجانی به پشتیبانی از اکبر شاه برخاست و طلبههای همراه او سید مشروطهخواه را زدند، و از اینسوی یکدسته از طلبههای مدرسه حاجی ابوالحسن بیاری این آمدند و در میانه زد و خورد رخ داد.
طلبههای مشروطهخواه دستهبندی کرده بخانه بهبهانی و طباطبایی رفتند و داد خواستند، و دو سید چگونگی را بشاه نوشته و پافشاری نمودند، و در نتیجه آن شاه دستور داد شیخ زینالدین را از تهران بیرون کنند و سید اکبر شاه و بدگویان نیز بمنبر نروند.
شیخ زینالدین و همدستان او که سید محمد تفرشی و سید اکبر شاه و صدرالمحققین و گروهی از طلبهها بودند، چون چنین دیدند به عبدالعظیم پناهیدند، و چنانکه گفته میشد شمارهشان تا هفتاد و هشتاد تن میرسید. اینان نخستین دستهای بودند که از توده جدا گردیدند و چون آگاهی از کار اینان بشهرها رسید مایه دلگیری آزادیخواهان گردید.
ولی در اینهنگام هنوز بدیهای خودکامگی فراموش نگردیده و تکانی که جنبش بدلها داده بود از نیرو نیفتاده بود، از آنسوی خود اینان کسان ارجداری شمرده نمیشدند و دستاویزی برای جدا شدن از توده در دست نمیداشتند، این بود مردم پروا ننمودند. محمد علیمیرزا که در پی بر انگیختن دشمنانی برای مجلس میبود او هم باینان ارج نگزاشت. نتیجه آن شد که پس از سه هفته کمابیش پشیمانی نمودند و نامهای با دستینه اکبرشاه و صدرالمحققین بمجلس نوشته و در آن «بتمام قسمهای مشروعه» سوگند خوردند که «از اول تا کنون با مجلس شورای اسلامی» دشمنی نداشتهاند و نمیدارند و بیزاری از کار خود نمودند. در مجلس گفتگو بمیان آمد و دو سید و دیگران سخنانی راندند و بیزاری جویی آنان را پذیرفتند. آنان چشم میداشتند که کسانی بروند و ایشان را بتهران باز گردانند. ولی چشمداشت بیجایی بود و بخودشان واگزاردند که پراکنده شوند و باز گردند.
کارهای ارجدار دارالشوری در اینمیان دارالشوری چند رشته کارهای ارجداری را از پیش میبرد. زیرا از یکسو تکان بهمه جا رسیده و در همه شهرهای ایران میانه کهنه و نو، و خودکامگی و مشروطه، و ستم و داد نبرد آغازیده و در بسیار جاها دوتیرگیهای کهن کار خود را میکرد و آشوب در میانه پدید میآورد. مجلس بهمه اینها از دور دیدهبانی مینمود و بهواداران آزادی یاوری میرسانید، و در برخی جاها انجمن تبریز این کار را بگردن میگرفت.
در خراسان که آصفالدوله بجلوگیری از بر پا کردن انجمن بر خاسته بود در سایه فشار او را از والیگری برداشتند، و او خوار و زبون
بتهران آمد. مجلس باین اندازه بس نکرده داستان فروش دخترهایپ ۶۶
سیداکبر شاه
قوچان را دنبال کرده بارها از این باره گفتگو شد. ایرانیان عشقآباد تلگرافی بمجلس فرستاده بودند بدینسان: «ما بچشم خود دیدیم که اطفال قوچانیها را در عشقآباد مثل گوسفند و سایر حیوانات بترکمانان میفروختند و کسی نبود دادرسی نماید». این تلگراف چون در مجلس خوانده شد بسیاری از نمایندگان خودداری نتوانسته بگریستند، و در نشست ششم اسفند (۱۳ محرم) میرزا محمود کتابفروش آگاهیهای گشادهتری در آن باره داده چنین گفت که داستان دو تاست: یکی آنکه چون در سال گذشته در خراسان ملخخواری شده و کشتها بار نداده بود مردم بشاه نامه نوشتند و دادخواهی کردند و شاه گفت کسی برای بازرسی فرستاده شود. ولی عینالدوله گوش نداد و آصفالدوله و کارکنان او فشار آورده مالیات خواستند و مردم ناگزیر شده دختران خود را فروختند که ترکمانها خریدند. دیگری آنکه سالار مفخم بجنوردی از سوی دولت برای جلوگیری از تاخت و تاراج ترکمانها میبود و سالانه پولی از آن باره میگرفتی. ولی آصفالدوله آن پول را برید و او نیز ترکمان را برانگیخت که بخاک قوچان ریختند و پس از کشتار و تاراج شصت تن کمابیش از زنان و دختران را دستگیر کرده با خود بردند و در عشقآباد فروختند. در پایان این گفتگوها مجلس پافشاری نمود که آصفالدوله ببازپرس و داوری کشیده شود.
پسر سپهدار که در تنکابن آن دژرفتاری را کرده بود او را از آنجا برداشتند. در قزوین دو تن نماینده برای مجلس برگزیده شده، ولی چون دو تیرگی در میان بود دسته دیگر در شاهزاده حسین گرد آمده و بآشوب برخاسته و از روانه گردانیدن آنان جلو میگرفتند. مجلس تلگراف فرستاد و آشوب را فرو نشاند و دو تن نماینده، که شیخ حسین شهیدی و میرزا حسین طبیب میبودند بتهران آمده بکار خود پرداختند.
در رشت انجمن بر پا گردیده، ولی یکدسته از بدخواهان بدشمنی برخاسته و آشوب مینمودند و آنان هم انجمن دیگری بر پا کرده بودند که سپهدار حکمران آنجا پشتیبانی نشان میداد. انجمن تبریز و دارالشوری با تلگراف یاوری از انجمن آزادیخواهان نمودند و پس از کشاکشهای بسیاری آنجا نیز آزادیخواهان فیروز گردیدند.
ظلالسلطان که از زمان ناصرالدینشاه فرمانروای اسپهان و آن پیرامونها بوده و در آنجاها سراها ساخته و دیهها خریده و ریشه سختی دوانیده بود، بانگیزش آقانجفی و دیگران، اسپهانیان برو شوریده و برداشتن وی را میخواستند، و چون از تهران درخواست آنان پذیرفته نمیشد بازارها را بسته و پافشاری بسیار مینمودند. مجلس هم، چون برافتادن اینگونه فرمانروایان ریشهدار را بسود مشروطه میدید همراهی با ایشان مینمود و در نتیجه ظلالسلطان از آنجا برداشته شد.
در کرمانشاهان بر سر بر پا کردن انجمن کینههای کهن بجوش آمده و آشوب بزرگی برخاسته بود. چنانکه چند بار زد و خورد رخ داد و کسانی در میانه کشته شدند. مجلس بفرو نشاندن آشوب آنجا کوشید. ولی کاری نتوانست و تا دیری کشاکش و ناایمنی در میان میبود.
این آشوبها از تکان مشروطه پدید آمده و چنانکه گفتیم خود کشاکشی میان کهنه و نو میبود. چیزیکه هست نادانیها و کینههای کهن نیز بمیان میآمد. این کشاکشها ناگزیر ساخت که صنیعالدوله بگله پرداخته و چنین گوید: «غیر از اهالی آذربایجان که بترتیب صحیح انتخاب وکلای خود را نموده و با احترام روانه کردند سایر ولایات نفهمیدند و اغراض سابقه خودشان را در این مورد بروز دادند، مثل قزوین و کرمانشاه و غیره».
اینها در ماه اسفند میبود. روزهای باز پسین آنماه مجلس بک کار ارجدار دیگری هم بانجام رسانید. چنانکه گفتیم بودجه سالانه دولت شش کرور کم میداشت که بایستی جای آنرا پر گردانند. مجلس کمسیونی برای این کار برگزیده بود که یکی از باشندگان آن وثوقالدوله میبود. اینان برای چاره دو کار را باندیشه گرفتند: یکی آنکه بدرآمد افزایند، و دیگری اینکه از دریافت بکاهند. دربارهٔ افزونی بدرآمد نیز چند چیز را باندیشه گرفتند:
۱) افزودن « تفاوت عمل » بدرآمد. چگونگی آنکه دولت مالیاتهایی بدیهها و دیگر چیزها گزارده بود و کتابچهای برای آن در دست میداشت. ولی حکمرانان زمان بزمان بآن مالیاتها افزوده و خود کتابچه دیگری پدید آورده بودند، و چون مالیات را حکمرانان گرد آورده و بدولت پرداختندی، اینان از مردم از روی کتابچه خودشان گرفتندی و بدولت از روی کتابچه خود آن پرداختندی، و آن فزونی را که «تفاوت عمل» نامیده شدی بدو بخش کردندی: بخشی را بصدراعظم و دیگران بعنوان پیشکش دادندی و بخشی را خودشان برداشتند و در برخی جاها این فزونی بسیار فزون بودی. مثلا در کرمان مالیات گزارده دولت ۴۴۰۰۰ تومان، و مالیات گرفته حکمرانان ۰۰۰ر۱۷۰ تومان میبود. کمسیون چنین نهاد که همه این فزونیها بحساب دولت در آید.
۲) بر انداختن «تیول». بسیاری از آبادیها به «تیول» داده شده بود. بدینسان که کسانیکه از درباریان و از سردکان فوج و مانند اینها از دولت سالانه یا ماهانه گرفتندی دولت بجای آنکه خود یکسره پردازد مالیات یک دیهی را باو واگزاردی که خود از دیهنشینان بگیرد، و این کسان چون سالیان دراز این کار را کرده بودند آن دیه ها را از آن خود میشمردندی. در اینجا نیز فزونی در میان میبود. زیرا بیشتر دیهها زمان بزمان آبادتر گردیده و مالیاتش فزونتر شده بود ولی فزونی را نیز تیولداران گرفتندی. کمسیون چنین نهاد که تیول بیکبار برانداخته شود و همه آن مالیاتها بحساب دولت در آید، و بآن کسان از صندوق ماهانه یا سالانه داده شود.
۳) برانداختن تسعیر. چگونگی آنکه یک بخش مالیات دیهها غله بودی که میبایست سالانه بانبار دولت بفرستند. ولی از سالیان دراز چنین میبود که بهای آن را بدولت میپرداختند. از اینجا نیز فزونی پیدا میشد. زیرا آنان که در زمان بسیار پیشتری این را با دولت نهاده و بهای کمی برای غله گفتگو کرده بودند همیشه بهای کم آن زمان را میپرداختند در حالیکه بهای غله اکنون پنج یا شش برابر آن گردیده بود.
این سه زمینه در مجلس در چند نشست بگفتگو آمد، و نخست کسانی خردههایی میگرفتند و ناخشنودیهایی مینمودند. ولی چون گفتگو شد و زمینه روشن گردید همه را پذیرفتند. ولی این پیش آمد یک نتیجه دیگری نیز در پی خواستی داشت، و آن اینکه یکدسته از مفتخواران را از توده جدا گرداند. زیرا همه دیهداران و تیولداران و حکمرانان از آن خواستندی رنجید ، و خواهیم دید که از این راه چه دشمنیها پدید آمد و چه کینهها رخ داد.
نخستین کابینه قانونی یک پیش آمد دیگری در همانروزها کنارهجویی مشیرالدوله صدر اعظم بود. دانسته نشد بهر چه کناره جست. آیا خود خواست یا محمد علیمیرزا نخواست. پس از کناره جویی او یک کابینهای بدانسان که خواست مجلس بود و انجمن تبریز همچنان در درخواست آن پافشاری نشان داده باز یادآوریها مینمود پدید آمد. بدینسان که همه کارها و ادارههای دولتی را بهشت بخش گردانیده و هشت وزارتخانه پدید آوردند. ادارههای تلگراف و تذکره و صندوق مالیه که از دست نوز گرفته شده بود هر یکی بوزارتخانه دیگری داده شد. هشت وزیر برگزیده گردیده، و چون میبایست بمجلس شناسانیده شده و هریکی پاسخ دهی را بگردن گیرد، روز پنجشنبه بیست و نهم اسفند (۹ صفر ۱۳۲۰ ) بمجلس آمدند، و چون صدر اعظم یا سروزیر در میان نمیبود وزیر داخله آنان را بشناسانید، بدینسان:
نایب السلطنه وزیر جنک، فرمانفرما وزیر عدلیه، علاءالسلطنه وزیر امور خارجه، وزیر افخم وزیر داخله، ناصرالملک وزیر مالیه، مخبرالسلطنه وزیر علوم و معارف، مهندسالممالک وزیر فواید عامه، وزیر همایون وزیر تجارت.
چنین گفته شد چون وزیر جنک خود ناخوش بوده و بمجلس نتوانسته بیاید دبیرالدوله بعنوان دستیاری او آمده. راستی این بود که نایبالسلطنه میخواست دست از وزیر جنگی بر ندارد، از یکسو هم آمدن بمجلس را کمی خود میشمرد و باین بهانه دست مییازید.
وزیر داخله چنین گفت: «غرض این بود که هیئت وزراء و کابینه تغییری کرده بود معرفی از ایشان در مجلس بشود و همه ملت امروزه بدانند که دولت و ملت یکیست و باید دست بیکدیگر داده و کار بکنند تا مملکت معمور و آباد گردد».
شادروان بهبهانی از سوی مجلس سپاس گزارد. گفته شد چنانکه نمایندگان سوگند خوردهاند میباید وزیران هم سوگند خورند. وزیر داخله که خود جانشین سروزیر هم میبود چنین پاسخ داد:
«فردا که جمعه و اول سالست انشاءالله پس فردا جمع شده در حضور اعلیحضرت همایونی با حضور حجج اسلام قسم یاد مینماییم».
وزیر عدلیه گفت: «هیچ روز مبارکتر از امروز نیست که تماماً با جان و مال برای ترقی مملکت حاضر شدهاند، و البته حاضریم قسم یاد نماییم و هیچ ابایی از قسم نداریم».
نمایندگان و تماشاچیان شادی بسیار نمودند. ولی این گفتهها از وزیران و آن نوید سوگند که میدادند جز یکرشته دروغهایی نبود. محمد علیمیرزا همچنان با مشروطه دشمنی میداشت. چیزی که هست چون در نهان بکارهایی میکوشید در بیرون رویه کاریهایی مینمود. در همین روزها با میرزا علی اصغر خان اتابک که در اروپا میبود گفتگو میداشت که او را بایران باز خواهد و رشته کارها را بدست او سپارد و این کابینه جز چند گاهه نخواستی بود.
ادارههای زیر دست و زمینه کارهای هر وزیری را پرسیدند و وزیر داخله فهرستی در آورد بدینسان:
وزارت عدلیه
اداره محاکمات داخلی.
وزارت خارجه
اداره تشریفات، اداره تذکره، اداره محاکمات خارجه، اداره پولیتیکی، اداره قونسولگری.
وزارت داخله
اداره ایالات، اداره تلگراف ، اداره پست، اداره نظمیه، محبس، اداره قراسوران، اداره بلدیه، اداره پولیس و ژاندارم، اداره حفظالصحه.
وزارت مالیه
اداره مالیات، اداره گمرکات، اداره خالصجات، اداره ضرابخانه، اداره وظایف، اداره تفتیش محاسبات.
وزارت جنگ
اداره مخزن، اداره ذخیره، اداره قورخانه و کارخانجات نظامی، اتا ماژور، اداره محاسبات نظامی، اداره توپخانه، اداره سواره نظام، اداره پیاده نظام، اداره محاکمات عسکری، اداره بحریه.
وزارت علوم
۶۷
وزارت فواید عامه
اداره طرق و شوارع، اداره معادن، اداره شوسه و راه آهن و جنگلها.
وزارت تجارت
اداره تجارت، اداره محاکمات تجارتی داخله، اداره فلاحت، اداره صنایع.
این نخستین کابینه قانونی بود که بمجلس شناسانیده گردید. یکی از کارها که در این زمان در تهران رخ داد، آن بود که حاجی شیخ فضل الله بدستاویز برخی از نوشتههای کتاب «مسالک المحسنین» طالبوف را بیدین خواند (تکفیر کرد). این سخن بروزنامهها نیز افتاد و در حبلالمتین در آن باره گفتار نوشته شد، و گویا یکی از بهانهها که طالبوف برای نرفتن بتهران داشت همین میبود.
برخی پیشآمدهای تبریزدر اینمیان در پایان سال در تبریز نیز، برخی کارها رخ میداد. کمیابی نان که گفتیم و همچنان مایهٔ گرفتاری میبود. چون انجمن پیکره ۶۷ در سال ۱۲۸۶ (۱۳۲۵) برداشته شده و نشان میدهد یک دسته از کوشندگان و آزادیخواهان تبریز را و نامهای آنان از راست بچپ چنین است.
رده یکم: ۱) میر قاسم لیلاوایی ۲) آقا کریم اسکندانی ۳) حسن پسر علی مسیو ۴) علی مسیو ۵) ضرغام - دانسته نیست برای چه میان آزادیخواهان بوده ۶) قدیر پسر علی مسیو ۷) نمی شناسیم.
رده دوم: ۱ و ۲) نمیشناسیم ۳) محمود آقا پسر حاجی محمد عمو ۴) میر علیاکبر سراج ) حاجی محمد عمو ۶) نمیشناسیم.
رده سوم: ۱) نمیشناسیم ۲) مشهدی محمد علیخان ۳) نمیشناسیم ۴) کربلایی حسین باغبان ۵) نمیشناسیم.
از رده چهارم کسی را نمیشناسیم. از رده پنجم آنکه تفنگ بدست ایستاده اسدآقا فشنگچی وانکه پهلوی او ایستاده حاجیخان پسر علی مسیو است.
نان را بهشت عباسی پایین آورده بود، این بنانوایان گران افتاده بکار شکنی میکوشیدند. از آن سوی دیهداران که بیشترشان مشروطه را از درون دل دوست نمیداشتند از فروش غله خودداری نشان میدادند. انجمن از نظامالملک خواست که بآنان فشار آورد و بفروش غله وادارد و نظامالملک همراهی نشان داد، ولی در نهان جز بکارشکنی نکوشید. گروهی از آزادیخواهان در انجمن انبوه شده و خواستار گردیدند که پرگ داده شود خود آنان بکار برخیزند. ولی انجمن آن را مایهٔ آشوب دانسته بجلوگیری پرداخت.
روز سیام بهمن (هفتم محرم) میرهاشم دوچیی از تهران باز گردید. چنانکه گفتیم این را از تبریز بیرون کردند، و سپس انجمن ایالتی بنام دلجویی از مردم دوچی و بپاس پیشگامی آنان، او را یکی از نمایندگان دوازدهگانه آذربایجان برگزید، و با تلگراف «اعتبارنامه» برای وی فرستاد، و میرهاشم چند روزی بمجلس میرفت و در گفتگوها همراهی مینمود، ولی سپس دانسته نیست بهر چه کناره گرفت و چنانکه گفتیم به تبریز باز گردید. ما را در این باره آگاهی درستی نیست. گویا او خود آرزومند بازگشتن به تبریز می بود، و انجمن باز برای دلجویی از مردم دوچی این را پذیرفته و ببازگشتن او خشنودی نموده و خود امید می بست که میرهاشم گذشته را فراموش ساخته دلسوزانه همدستی خواهد کرد، و بهمین امید بود که چند روزی پس از آن، کسانی از باشندگان انجمن بخانه وی رفتند و او را برداشته باشکوه و پاسداری بانجمن آورده و یکی از نمایندگان گردانیدند.
دو تن از نمایندگان مجلس که هنوز نرفته بودند (حاجی امام جمعه خویی و حاجی محمد آقا حریری) روز چهارشنبه هفتم اسفند (۲ محرم) بازارها را بسته و آنان را نیز باشکوه بسیار روانه گردانیدند. این دو تن نیز از راه قفقاز آهنگ کردند.
شب دوشنبه دوازدهم اسفند (۱۹ محرم) داستان شگفتی رخ داد، و آن اینکه حاجی میرزا حسن میلانی را که یکی از نمایندگان انجمن می بود، هنگامیکه از انجمن بر آمده و همراه یک نوکر بخانه میرفت در کوچه با گلوله زدند. گلوله از دوش او خورده و از دهانش بیرون افتاد. زننده بگریخت و شناخته نگردید. حاجی میرزا حسن را بخانهاش بردند و تا چندی در بستر میخوابید تا بهبود یافت. زننده را هر چه جستند پیدا نکردند، و چون حاجی میرزا حسن مردی بازرگان و بی آزار میبود و خود او دشمنانی نمیداشت گمان بیشتر به بدخواهان مشروطه میرفت که بکینهجویی یا برای ترسانیدن چشمها بچنین کاری برخاستهاند.
گفتیم مسیو نوز گردنکشی نموده حساب نمیداد، و از آنسوی ادارههای گمرک و پستخانه همچنان در دست بلژیکیان میبود و آنان رفتار خود را با زیردستان مسلمان دیگر کرده و باز دژخویی مینمودند و از دشنام و پردهدری نیز باز نمیایستادند. این بود انجمن بار دیگر یک تلگراف درازی بدارالشوری فرستاده از سستکاری نمایندگان در بارهٔ وزیران و بلژیکیان آزردگی نمود، (و گفتیم که این سختیگری کارگر افتاد و کابینه بدانسان که خواست مجلس میبود پدید آمد و بنوز نیز درباره حساب فشار آوردند). از آنسوی در تبریز کارکنان گمرک و پستخانه بسران اروپایی خود شوریدند، و همگی دست از کار کشیدند و چنین گفتند که تا ادارهها از دست اروپاییان گرفته نشود ما بکار نخواهیم پرداخت. انجمن پشتیبانی از آنان نموده تلگرافی بدارالشوی فرستاد. بدزبانی بلژیکیان بهمگی برخورده بود و بارها در انجمن گله از رفتار آنان بمیان آمد. انجمن خواستار بود که چنانکه نوز رفته دیگر بلژیکیان هم بروند، و این بود بشورش کارکنان گمرک و پستخانه ارج بیشتر میگزاشت. گذشته از تلگرافهایی که بدارالشوری و نمایندگان آذربایجان در آنجا میشد، حاجی میرزا حسن مجتهد و ثقةالاسلام و حاجی میرزا محسن هر کدام تلگرافی بشاه فرستادند و بر داشته شدن بلژیکیان را خواستار گردیدند.
ولی این کوششها نتیجه نداد، و با حال آنروزی نشدنی بود که بیکبار دست بلژیکیان را از کار دور گردانند. از کوششهای انجمن
تنها این نتیجه بدست آمد که در تبریز سران گمرک و پست از کارپ ۶۸
حاجی شیخ علی اصغر لیلاوایی
کنانیکه شوریده بودند دلجویی نموده و نوید نیک رفتاری داده و دوباره بسر کارشان بردند.
یکی دیگر از کارهای انجمن در این روز ها بر پا گردانیدن «استیناف» بود. چنانکه گفتیم در آغاز کار بدادخواهیها نیز خود انجمن میرسید. ولی سپس دادگاهی بنیاد نهاد، و اکنون «استیناف» یا دادگاه دوم نیز پدید آورد. هنوز مجلس قانونی برای عدلیه نگزارده و از تهران دستوری در این باره نرسیده بود. ولی چون مردم نیاز میداشتند انجمن در این کار نیز پیشگام گردید.
نخستین بهار آزادی در این میان فروردین ۱۲۸۶ فرا رسید و بهار آغازید. این برای ایرانیان نخستین بهار آزادی، و خود از خوشترین زمانها میبود. انبوه مردم با دلهای پر از امید و آرزو، در راه پیشرفت کشور بکوشش برخاسته، پیر و جوان، و توانگر و کمچیز، و ملا و عامی، همگی کار میکردند. هوسها و کینهها زبون گردیده و آرزوی پیشرفت کشور و توده بهمگی آنها چیرگی میداشت.
در تبریز، در این بهار یک کار گرانمایه بزرگی پیش میرفت، و آن مشق سپاهیگری و تیراندازی کردن میبود. این کار از زمستان آغازیده بود، ولی پیشرفت آن در بهار رخ داد.
چنانکه گفتیم از چند ماه باز، با دستور انجمن، روزهای آدینه بازارها بسته میشد و مردم در سه مسجد گرد میآمدند، و سه تن از سخنگویان که شیخ سلیم و میرزا جواد و میرزا حسین میبودند هر کدام در یکی از آن مسجدها بمنبر میرفتند و بمردم سخن میگفتند. اینکار پیشرفت بسیاری کرد. بویژه از آن میرزا حسین که خود دستگاهی گردید. اینمرد با آواز رسا و گیرا شعرهای شورانگیز، از فارسی و ترکی خواندی و سخنان هناینده گفتی و دلها را بتکان آوردی. مردم باو رو آوردند و مسجد میرزا مهدی با آن بزرگی سراسر پر شدی و کسانی هم در دالان دم در سرپا ایستادندی.
تا دیری تنها این سه تن میبودند. ولی سپس شادروانان میرزا علی ویجویهای و حاجی شیخ علی اصغر لیلاوایی نیز باین کار برخاستند و آنان نیز از شمار «واعظان مشروطه» گردیدند. نیز من ملا محزم نامی را بیاد میدارم که او نیز بمنبر میرفت و سخنانی را از مشروطه و آزادی میگفت. ولی همپایه اینان نمیبود و چندین شناخته نگردید.
اینان سخن از قانون، و از برابری، و از همدستی و مانند اینها راندندی، و نویدها بمردم درباره آینده دادندی، و بیشتر برای گفتههای خود گواه از قرآن و حدیث آوردندی. معنی مشروطه و نتیجههای آن را، بدانسان که اروپاییان میشناختند کمتر میدانستند، و از سیاست و از رفتاریکه با همسایگان بایستی داشت کمتر آگاه می بودند.
ولی بارها از ناتوانی کشور سخن بمیان آورده و شکست فتحعلیشاه و از دست دادن قفقاز و داستانهای مانند آن را یاد کرده دلها را سهانیدندی، و مردم را بگرفتن تفنگ و آموختن تیراندازی و سپاهیگری برانگیختندی. این خواست همگی پیشروان میبود و مردم چون سهیده و خود آرزومند کوشش و جانفشانی در راه کشور میایستادند، همینکه سخنگویان بسخنانی در آن زمینه پرداختند بتکان آمدند و کسان بسیاری از بازاریان و دیگران تفنگ و فشنگ خریدند، و روزهای آدینه در بیرونهای شهر گرد میآمدند و تیراندازی مینمودند و یا باسب دوانی میپرداختند.
باین کار از زمستان آغاز کرده بودند. ولی چون بهار آمد بیشتر بآن کوشیدند، و از گردشها و خوشیها بسیار کاسته و باین کار افزودند.
هکماوار که خاندان ما در آنجا مینشست یکی از گردشگاههای تبریز است. نوبهاران که سبزه از زمین روید و درختان انبوه بادام از شکوفه رخت سفید پوشد، فرسخ در فرسخ زمین همه سبز و شاداب و هوا همه پر از گل و شکوفه گردد. در سالهای پیشین، در بهار، روزهای آدینه مردم شهر دسته دسته باینجا رو آوردندی و در باغها پراکنده گردیده و بخوشی و شادی پرداختندی، و از هر سوی هیاهو و آواز بلند بودی، و در این میان فراشان درباری در اینجا و آنجا مست گردیده و بدمستیها کردندی و فریاد و آشوب برانگیختندی. ولی در این بهار، من نیک بیاد میدارم که جز دستههای اندکی در این باغها دیده نمیشدند و اینان نیز، اگر بنزدیکشان رفتیمی و گوش دادیمی دیدیمی بیش از همه سخن از کشور و پیشرفت آن میرانند. دیگر نه فراشی پیداست و نه کسی یارای بدمستی میباشد.
ولی از آنسوی در بیرون پل آجی که دشت و بیابانست روزهای آدینه دسته دسته مردم، سواره و پیاده گرد میآمدند. سوارگان باسب دوانی و پیادگان بتیراندازی میپرداختند. گذشته از بزرگان، برای بچگان تفنگهای چوبین ساخته بودند که آنان نیز در یک گوشهای گرد آمده و تیراندازی میکردند.
این گام نخست بود، و سپس آن را براه بهتری انداختند، و آن اینکه در هر کویی یکدسته، بآموزگاری یکی از سرکردگان سرباز (سرکردگان فوجها)، بمشق سپاهیگری پرداختند. پیر و جوان، و توانگر و کمچیز، به رده ایستاده و بآواز «یکدو» پا بزمین میکوفتند. ملایان و سیدان، با دستار و رختهای بلند، تفنک بدوش انداخته همپای دیگران مشق میکردند.
بدینسان در هر کویی سربازخانهای پدید آورده بسیج موزیک و دیگر افزارها کردند. نیز دستههایی رخت یکسان دوزانیده پوشیدند. از بس سهیده بودند تنها بروزهای آدینه بس نکرده چنین نهادند که همه روزها باین کار پردازند. هر روز هنگام پسین بازارها را بسته و چیتفروش و قندفروش و مسکر و سمسار و بازرگان و هر چه که میبودند بخانههای خود میشتافتند و رخت دیگر کرده و تفنگ برداشته آهنگ سربازخانه کوی خود میکردند و در آنجا همراه دیگران بمشق میپرداختند. هر روز هنگام پسین از هر کویی آواز کوس و شیپور و غوغای «یکدو» بر میخاست و روز بروز بشکوه و بزرگی کار میافزود.
شهر بیکبار دیگر گردیده و گفتگوی همه از تفنک خریدن، و مشق سربازی کردن، و آماده جنگ و جانفشانی گردیدن شده بود، و چون از کوچهها گذشتی پیاپی این شعر را از زبان بچگان شنیدی:
یا شاسون دولت مشروطه مز هر آن یا شاسون | یا شاسون مشق ایلین ملت ایران یا شاسون[۴] |
پ ۶۹
شاد روان میرزا علی واعظ
این شور، همراه گفتگو از کشور و نگهداری آن، بهمه جا رسیده و در بیشتر شهرها این آرزو در میان میبود. لیکن جز از تبریز (اندکی هم در رشت) در هیچیکی پیش برده نشد و نتیجه بدست نیامد. در تهران ابوالسادات کربلایی و متعضدالعلماء نامانی بآن برخاستند که رخت سپاهی بتن کرده و تفنگ بدوش انداخته مشق میکردند، و یکدسته هم بآنان پیوستند. چیزی که هست چون پیشروان هواخواهی نشان ندادند پس از زمانی دلسرد گردیده بکنار رفتند. شنیدنیست که مجلس بچنین کاری خرسندی نمیداد، و دو سید آن را «مایه اغتشاش» میشماردند.
لیکن در تبریز گذشته از آنکه انبوه مردم از درون دل آن را میخواستند و با آرزو و امید بسیار بآن رو آورده بودند، پیشروان پشتیبانی بسیار نشان میدادند. پس از همه اینها، «مرکز غیبی» بنگهبانی برخاسته آن را هوشیارانه راه میبرد. افزار جنک بدست مردم پراکنده دادن مایه هر گونه بیم تواند بود. برای جلوگیری سردستگان کاردان و هوشیار میباید که از آشوب و خونریزی جلو گیرند و کار را بانجامی رسانند. آن کانون نهانی این شایندگی را از خود نشان میداد.
این کانون بپدید آوردن یکدسته جنگجویانی بنام «مجاهد» میکوشید و راستی را یک سپاهی از میان توده میآراست و برای پیشرفت آن خواست خود بود که این داستان تفنک خریدن و مشق تیراندازی کردن را، بدستیاری سخنگویان و دیگران پیش آورده بود و از پشتیبانی و هواخواهی نیز باز نمیایستاد.
پیشرفت مشروطه در شهرهای آذربایجان بدینسان یک بهار بسیار خوش و تاریخی پیش آمده بود. اگر چه از محمد علیمیرزا پاره بد خواهیها نمودار میشد، و در بسیار جاها ناایمنی پدید آمده و دولت از جلوگیری باز میایستاد، و از آنسوی در همین روزها گفتگو از باز گشتن میرزا علی اصغر خان اتابک که محمد علیمیرزا خواسته بود میرفت، و از همه اینها سر گرانی محمد علیمیرزا با مشروطه فهمیده میشد و ناگزیر مایه بیم و اندوه میگردید، با اینهمه یک روزگار خوش و درخشانی میگذشت. در سراسر کشور تکانی پیدا شده و انبوه مردم با امید و دلگرمی به نیکیهایی میکوشیدند و هنوز کشاکش یا دو تیرگی در میان دیده نمیشد. گذشته از شهرهای بزرک در شهر های کوچک جنبش و کوشش پیش میرفت.
در آذربایجان در همه شهرها، از خوی و ارومی و اردبیل و ساوجبلاغ و سلماس و مراغه و ماکو و بناب و دیگر جاها تکان پدید آمده، و چون در برخی از آنها، در نتیجه ناآگاهی از معنی مشروطه، و یا بانگیزه کینههای کهن کشاکش پیدا شده بود انجمن ایالتی بهتر دانست فرستادگانی بآنجاها فرستد و با دست آنان سامانی بکارها دهد.
در اردبیل که گفتیم حیدریان و نعمتیان هر یک انجمن دیگری برپا کردند و در میانه زد و خورد و تاراج رخ داد انجمن حاجی اسمعیل آقا امیر خیزی را با دو تن دیگر روانه گردانید، و اینان چون باردبیل رسیدند، بدستیاری نقیخان رشیدالملک که بفرمانروایی آنجا آمده بود هر دو انجمن را بهم زده و یک انجمن درست دیگری برپا گردانیدند. شش تن که بنمایندگی برگزیده شدند حاجی میرزا فخرالدین شیخالاسلام، حاجی میرزا ابراهیم، و حاجی میرزا یعقوب، و حاجی محمد حسین، و میرزا ابراهیم ارباب، و آقا عبدالخالق بودند. رشیدالملک بکسانی از سر دستگان که مایه کشاکش شده بودند چوب زد و از شهر بیرونشان گردانید. بدینسان در اردبیل جنبش براه خود افتاد.
در مراغه که انجمنی بر پا کرده بودند و در آنجا هم رنجیدگی در میان میبود، انجمن ایالتی شیخ اسماعیل هشترودی را بآنجا فرستاد. این نیز انجمن پیشین را بهم زده و دوباره انجمن درستی برپا گردانید. از کسانی که برگزیده شدند یکی میرزا محمد حسن مقدس و دیگری میر آقا صدرالسادات بود. شادروان مقدس که ملای پاکدامن و غیرتمندی میبود دلسوزانه بپیشرفت مشروطه میکوشید. چنانکه گفتهایم یکی از آزادیخواهان روشنفهم اینجا حاجی میرزا حسن شکوهی میبود.
در بناب میانه انجمن و سیفالعلماء رنجیدگی پیدا شده بود و هشترودی ببرداشتن آن هم کوشید. از مشروطهخواهان در اینجا حاجی سیفالله (یکی از بازرگانان) میبود.
بزرگتر از همه کشاکش ماکو بود. در اینجا هم مردم بتکان آمده و آرزوی کوشش میداشتند. ولی اقبالالسلطنه که خودش و پدرانش سالیان دراز فرمان رانده و در آنجا ریشه دوانیده بودند خرسندی نداده از باز کردن انجمن جلو میگرفت. خواهرزاده او عزتالله خان هواداری از مشروطهطلبان نموده دشمنی با دایی خود نشان میداد. با اینهمه بر پا کردن انجمن نمییارستند و ناگزیر گردیده از انجمن ایالتی چاره خواستند.
انجمن میرزا جواد ناطق را بآنجا فرستاد، و این نخست بخوی در آمده چند روزی در آنجا در خانه حاجی میرزا علی اصغر آقا که یکی از بازرگانان مشروطه خواه میبود ماند و در انجمن و دیگر جاها گفتارها راند. سپس آهنگ ماکو کرد، و چون اقبالالسلطنه در چند فرسخی شهر در یکی از دیهها مینشست بدیدن او رفت. اقبالالسلطنه بهانه آورده چنین میگفت: «اینجا مرز سه دولت است و من پاسخده آرامش و ایمنی اینجا میباشم. اگر انجمنی بر پا شود مردم بگردنکشی برخیزند و رشته از هم گسلد». ناطق پاسخهایی داد و او را از اندیشه جنک و دشمنی با مردم بیرون آورد، و از آنجا روانه ماکو شده و بهمدستی آزادیخواهان انجمن بر پا گردانید. ولی خواهیم دید که چه داستانهای دلگدازی در پی بود.
دشمنی مجتهد با مشروطهبدینسان انجمن ایالتی بمشروطه در همه جا پیشرفت میداد. ولی در آخرهای فروردین در خود تبریز یک آشوب ریشهداری پیش آمد و آن دشمنی حاجی میرزا حسن مجتهد و برخی از نمایندگان انجمن ایالتی با مشروطه بود که به بیرون کردن مجتهد از شهر انجامید. این آشوب با آنکه بفیروزی آزادیخواهان پایان یافت دنبالههای زیانآور بسیاری داشت و خود رخنه نخست را در بنیاد همدستی توده پدید آورد.
میباید گفت: جنبش مشروطه در ایران ناگهان برخاست، و همگی توده از علما و عامیان، از توانگران و کمچیزان، در آن پاداشتند. ولی این دستهها سود و زیانشان یکی نمیبود و میبایست در یکجا از هم جدا گردند. اینان اگر هم در دلبستگی بسود و نگهداری آن یکدل توانستدی بود در چگونگی و راه کار یکدل نتوانستندی بود.
ملایان که بمشروطه در آمده بودند بسیاری از ایشان «نههمهشان» معنی مشروطه را نمیدانستند و چنین می پنداشتند که چون رشته کار ها از دست دربار گرفته شود یکسره بدست اینان سپرده خواهد شد. ولی کمکم آخشیج آن را دیدند. در تبریز پیدایش مجاهدان و اینکه خود یک نیروی جداگانهای شده و بسر خود بکارهایی برمیخاستند باینان گران میافتاد. از آنسوی توانگران و دیه داران گذشته از آنکه جنبش مردم زیر دست و برابر ایستادن آنان را بر نمیتافتند، کارهای باز پسین مجلس – از بر انداختن «تیول» و «تسعیر» و مانند اینها – آنان را سخت میرنجانید. این بود هر دو دسته دلسرد گردیده و ناگزیر میشدند که از همراهی با توده کناره گیرند.
مجتهد که هم در میان ملایان جا میداشت و هم از شمار دیهداران میبود، بیش از دیگران دلسرد گردیده و پیش از آنان بجدا شدن برخاسته بود. چنانکه داستان میرساند میانه او با نظامالملک سازشی برای بهم زدن انجمن میبوده. مجتهد از بیباکی چنین کاری را آسان میشمارده.
پیش آمد این بود: قرا چمن (یا چنانکه بتازگی نام دادهاند سیاهچمن) دیه بزرگی بر سر راه تهران میباشد که از تبریز تا آنجا هفده فرسنگ کما بیش است. مردم آنجا با حاجی محمد علی نامی که دارندهٔ دیه و یا اجارهدار آن میبود گفتگویی پیدا میکنند. مجتهد هواداری از این نموده بنظام الملک سپارشی میکند. نظامالملک که خود خواهان چنین فرصتی میبوده نصرالسلطان حاکم میانج را با صد سواره و صد پیاده بر سر قراچمن میفرستد، و اینان دیه را چاپیده و در ستمگری اندازه نمیشناسند. چنین گفته میشد که سه تن بچه از ترس مردهاند و چند زن در حال مردن میباشند. سپس به برخی خانه ها آتش زده و چون گروهی از قراچمنیان به دیه ازومدل گریخته بودند از دنبال آنان رفته و کسانی راهم در آنجا میکشند.
این آگاهی چون به تبریز رسید همگی سخت آزردند و روز آدینه بیست و دوم فروردین (۲۸ صفر) هنگام پسین یکدسته از طلبهها و از قراچمنیان و دیگران در حیاط انجمن گرد آمده و بناله و دادخواهی پرداختند و هیاهوی بزرگی بر پا کردند . ولی چون انجمن تهی و جز چند تن از سران پیشهوران کسی در آنجا نمیبود آنروز را پراکنده شده و رفتند.
فردا شنبه همچنان در حیاط انجمن گرد آمدند. و چون نامهای بنام دادخواهی از قراچمن رسیده بود آن را خواندند که کسانی بگریه افتادند. بیشتری از نمایندگان انجمن نیامده بودند و راستی آن بود که به پیش آمد ارج ننهاده میخواستند با بی پروایی آن را از میان برند. کسانی از سران پیشهوران میگفتند سه تن فرستاده به دیه فرستیم که پیش آمد را رسیدگی کنند و آگاهی درستی آورند. شادروان شیخ سلیم ایستادگی نموده گفت: داستانی باین آشکاری چه نیاز به رسیدگیست ؟!.. کاری که می باید کرد آنست که حاجی محمدعلی را که مایه این گزند است بگیرند و بند کنند و از نظامالملک پرسیده شود که بهرچه دستور چنین تاراج و کشتاری را داده؟!
در نتیجه این سخن سه تن را برگزیده بنزد نظامالملک فرستادند، و اینان هنگام پسین که دوباره مردم در انجمن گرد آمده بودند بازگشته و چنین آگهی آوردند: نظامالملک نخست میگفت اینها که میگویند دروغست. سواران تاراجی نکرده و آدمی هم نکشته اند. سپس چون پافشاری نمودیم پاسخ داد : «حاکم شرع خودتان حاجی میرزا حسن آقا که نافذالحکم است حکم فرموده و من هم مأمور فرستادهام ». نیز آگاهی آوردند که نظامالملک دستور داده بود حاجی محمد علی را بگیرند و بند کنند، و او چون دانسته گریخته و در خانه حاجی میرزا حسن بستی نشسته. از این آگاهی داستان رنگ دیگری پیدا کرد، و مردم پی براستی برده و دانستند که مجتهد با مشروطه بدخواهی آغاز کرده، و این بود چنین نهادند که فردا بازارها را بسته و در انجمن گردآیند و به پیش آمد چاره کنند. فردا یکشنبه بازارها را بسته و در انجمن گرد آمدند و بفریاد و ناله برخاسته و چنین گفتند: مجتهد باید بیاید و با بودن پیشنمازان پاسخ دهد که برای چه این کار را کرده؟!..
چنانکه گفتیم بسیاری از نمایندگان دل بسوی مجتهد میداشتند و این بود بخاموش گردانیدن مردم می کوشیدند. ولی مردم خاموش نمی شدند. در این میان از شیخ سلیم در خواستند که وی بخاموش گردانیدن
مردم بکوشد. شیخ سلیم چون با درخواست مردم همداستان میبود آنپ ۷۰
حاجی میرزا حسن شکوهی
را نپذیرفت. نمایندگان باو نیز بد گفتند و ناپاسداری نمودند. شیخ سلیم آزرده گردیده از انجمن بیرون رفت.
برای نخستین بار از انجمن تبریز بدخواهی دیده میشد. نمایندگان با زور و فشار مردم را از انجمن بیرون کرده و بباز کردن بازار فرستادند، ولی مردم بویژه ستمدیدگان ایستادگی نشان داده و چون از انجمن بدرفتاری می دیدند، این بار در مسجد آدینه گرد آمدند و بناله و فریاد بر خاستند. یکی از گله های ایشان رفتار بدی بود که در انجمن با شیخ سلیم شده بود.
از آنسوی نمایندگان بدخواه انجمن چون از چگونگی آگاه شدند کسانی را فرستاده و مردم را از مسجد نیز بپراکندند و برای دلجویی از ایشان چنین نهادند که چهار تن پیشنماز را برگزینند و برای باز پرس و رسیدگی بقراچمن فرستند. از آنسوی برای پرده پوشی به پیش آمد روزنامه انجمن داستان را جز بکوتاهی ننوشت و پرده از روی کار مجتهد و همدستان او بر نداشت.
دو تیرگی میانه انجمن و مجاهدانپنداشته میشد داستان بپایان رسید. ولی بد خواهان خود رها نکردند و همان روز در انجمن بگفتگو از بیرون کردن شیخسلیم از شهر پرداختند. هواداری او بتوده و ایستادگی که درباره داستان قراچمن نشان داده بود باینان گران می افتاد و این بود چنین گفتند: «آقاشیخ هر روز مایه اغتشاش شهر میشود باید او را از اینجا تبعید کرد». کسانی تنها باو بس نکرده بیرون کردن آقا میرزا علی ویجویه و دیگران را هم خواستند. پیداست که دست مجتهد و نظامالملک در میان می بود.
شیخ سلیم خود پیام فرستاد که چون او را بنمایندگی دارالشوری برگزیده بودند و مردم نگزاردند برود، کنون «اعتبارنامه»ای باو دهند و روانه تهرانش گردانند. نمایندگان بدخواه ازاین پیام خشنود گردیده و آن را راه بهتری برای دورراندن شیخ دیدند و چنین نهادند که «اعتبار نامه ای» باو داده روانه گردانند و با این نهش نشست را بپایان رسانیدند.
لیکن مجاهدان و توده آزادیخواهان از این سخت بیازردند و این کار انجمن را جز نتیجه بد خواهی برخی نمایندگان نشناختند . آن در آغاز کار بود که بهر کس از پیشروان و زورمندان خوش گمانی نموده و بجلو میانداختند. اکنون در آن شش ماه این اندازه پیش آمده بودند که ارجی باین و آن ننهاده و فریب نام انجمن را نخورده و سود و زیان خودرا بشناسند.
این بود گردن به نهش انجمن نگزاردند و فردا که چهارشنبه بیست و هفتم فروردین (۳ ربیعالاولی) بود دسته دسته بخانههای شیخ سلیم و میرهاشم و دیگران رفته و آنان را باشکوه بمسجد آدینه آوردند و بنام آنکه بنیاد مشروطه را اینان نهادهاند بستگی بایشان آشکار گردانیدند و همگی با هم پیمان کوشش و جانفشانی تازه کردند. بدینسان بیزاری خود را از کردار و رفتار انجمن بیپرده گردانیدند، و بدینسان دو تیرگی میانه ایشان با انجمن (یا بهتر گویم: با نمایندگان بدخواه) پدید آمد. این کار، از دیده پیشرفت توده ارج بسیار میداشت. زیرا نشان میداد که توده انبوه چنانکه از زیردستی درباریان بیرون آمده اند از زیر دستی ملایان نیز بیرون آمدن میخواهند.
پنجشنبه و آدینه بازارها باز و در بیرون آرامش می بود. لیکن در نهان بسیج آشوبی دیده میشد. مجتهد و همدستان او بکارهایی می کوشیدند. مجتهد با آن کینهتوزی این بر نمی تافت که دو سه واعظ را از شهر بیرون کردن نتواند. از آنسوی در همان روز ها روزنامه مجلس و برخی نامهها از تهران رسیده و از باز گشتن «تبول» و «تسعیر » آگاهی آورده، و بدینسان چند تن از نمایندگان دیهدار انجمن را، که حاجی نظامالدوله و بصیرالسلطنه و ملکالتجار میبودند از مشروطه دلتنگ گردانیده و همچنین دیگر دیهداران را رنجانیده بود.
روز شنبه دانسته شد حاجی میرزا حسن در خانه خود تفنگچی گرد آورده و کسان بسیاری بآنجا می روند. از آنسوی نمایندگان انجمن و همچنین سران پیشه وران بخانه حاجی ملکالتجار خوانده شده بودند که چند تن از داستان آگاه و دیگران همگی ناآگاه میبودند، و اینان چون در آنجا گرد آمدند حاجی ملک بسخن آمده چنین گفت: «می باید بخانه مجتهد برویم، در آنجا نشستی هست».
کسانی از سران پیشه وران بد گمان گردیده و از میان راه جدا گردیدند ولی دیگران با حاجی نظامالدوله و حاجی ملک روانه گردیده بخانه مجتهد در آمدند. در اینجا تالار پر از مردم و یکدسته تفنگچی که مجتهد از میان کسان خود و از روستاییان زبردست پدید آورده بود در حیاط در جلو پنجره می ایستادند.
مجتهد بسخن آمده و رو بحاجی نظامالدوله و حاجی مهدی آقا گردانیده چنین گفت: «شما رئیس و ریش سفید انجمن هستید بعضی مطالب دارم میخواهم عرض نمایم» . پاسخ دادند: «بفرمایید». مجتهد بسخن پرداخته و در پایان بیرون کردن شیخ سلیم و میرزا علی واعط و چند تن دیگر را (که نامهای اینان را نمیبرد) خواستار گردید.
پیاپی سخن او اسمیاعل خان نامی که از کسان مجتهد و از تفنگچیان او می بود در دمپنجره تالار ایستاده باآواز بلند چنین گفت: « جناب آقا ؛ حضرت سلمان تنها او شمشیر از روی رخت بست و آماده یاوری بشریعت گردید. ولی ما امروز صد نفر هستیم که همگی مان شمشیر های خود را از روی رخت بستهایم»[۵] این را گفت و تفنگ خود را بالا گرفت ، و با دست تفنگچیان دیگر را هم نشان داد. سپس با آواز بلندتری چنین گفت: « ما حاضریم سر هر کس را میخواهید آلان بریده بیاوریم . آقایان حکمش را بدهند تا هر کجا که هستند پیدا کنیم و بکشیم .. » از اینگونه سخنان پیاپی می گفت و خواستش شورانیدن تفنگچیان و دیگران میبود.
در این نشست گذشته از سران پیشه وران کسانی از مجاهدان نیز میبودند که بودن نشست را شنیده و برای جستجوی آگاهی آمده بودند ، و همگی می دانستند که کوشه سخن اسماعیلخان بایشان است. ولی چون تهیدست و اندک میبودند پاسخی نمی یارستند. ولی آقا کریم که از سران مجاهدان بشمار میرفت خاموشی نتوانسته بپا خاست و رو باسماعیلخان گردانیده چنین گفت: «چه داد و فریاد می کنی. ملت از توپ و تفنگ دولت نترسید و حقوق خود را گرفت. تو اکنون میخواهی با چند تن تفنگچی مردم را ترسانیده مفسده بر پا کنی؟.
داد و فریاد لازم نیست. صبر کن هر چه آقایان حکم کردند آنطور۷۱[۶]
این دلیری او ارج داشت و از تندی بد خواهان کاست. سران پیشه وران و مجاهدان چون از راز کار آگاه شدند و جایی برای پاسخ دادن و ایستادگی نمودن نمیدیدند یک بیک از نشست بیرون رفتند. مجتهد در خواست خود پافشاری می نمود، و سرانجام فرمانی بنام انجمن در بارة بیرون گردانیدن آن چهارتن نوشته و با مهر انجمن مهر کرده و رفیعالدوله بیگربیگی را بآنجا خواسته و نوشته را بوی دادند که تا فرورفتن آفتاب آنکسان را از شهر بیرون کند.
بدینسان نشست را بپایان رسانیدند، و چون کاری بود که بدرخواست مجتهد و در خانه او، و بنام انجمن کرده و از آنسوی نظامالملک را پشتیبان خود میداشتند جز پیشرفت و فیروزی گمان دیگری نمیبردند.
ولی در بیرون همینکه آگاهی پراکنده گردید آزادیخواهان بهم برآمدند و بشور و غوغا برخاستند، و باندک زمانی بازارها را بسته روبسوی انجمن آوردند، و چون آنجا را تهی یافتند در زمان کسانی را برای آوردن پیشنمازان (که هنوز از مشروطه بر نگشته بودند) فرستادند. همچنین جستجوی نمایندگانی که هوادار خود میشناختند کردند. سران پیشهورانرا یکایک گردآوردند. چون گفته میشد بیگلربیگی فراشها بخانه آقا میرزاعلی فرستاده که او را بیدرنگ بیرون کنند یکدسته آهنگ آنجا کرده فراشان را از خانه بیرون گردانیدند. از اینسوی چون نمایندگان گرد آمدند از ایشان ببازخواست پرداختند که چرا در بیرون از انجمن و بخواهش این و آن ، بفرمان بیرونکردن کسانی دستینه نهاده اند، و چنین گفتند: انجمن پناهگاه توده است اگر خواسته میشود کسی را از شهر بیرون کنند باید در اینجا بگناهش رسند و پس از آن بیرونش کنند، این چند کس که دستور بیرون کردن آنان را دادهراید آیا چه گناهی کردهاند؟!..
نمایندگان از پاسخ درمانده گفتند: ما را ناگزیر گردانیدند. گفتند: پس کنون بفرستید و آن نوشته را که با زور نویسانیده شده پس بگیرید.
این را گفتند و پافشاری نشان دادند. چند تن از نمایندگان و پیشنمازان پیش بیگلربیگی رفته نوشته را پس خواستند. ولی او سر باز زد و نوشته را برد و بحاجی میرزا حسن پس داد. مردم ایستادگی نمودند که آن نوشته را بدست آورند و چند بار بنزد حاجی میرزا حسن فرستادند و او پافشاری نموده آن را نداد. در این میان در انجمن و در بیرون شور و خروش بسیار میرفت و از مجتهد و همدستان او که حاجی نظامالدوله و بصیرالسلطنه و حاجی ملکالتجار میبودند بد میگفتند، و چون تا فرورفتن آفتاب نوشته بدست نیامد و مجتهد همچنان پا فشرد چنین گفتند: اینان بد خواه توده اند و میباید از شهر بیرون روند. اگر مجتهد امشب از شهر بیرون نرفت ما خود فردا بیرونش گردانیم. چنین نهادند که فردا با تفنگ و افزار جنگ بیایند. بدینسان روز را بپایان رسانیده پراکنده شدند.
بیرونکردن مجتهد از شهر شبانه آگاهی آوردند که مجتهد آن نوشته را را پاره کرده و دور ریخته. ولی مردم بآن بس نکرده و چنانکه نهاده بودند بامدادان از هر کوی دسته دسته رو بانجمن آوردند. بسیاری از ایشان تفنگ و تپانچه همراه میداشتند، و این نخستین شورش با افزار جنگ شمرده میشد. همچنین پیشنمازان یکایک گرد آمدند. باز شور و خروش و بدگویی پیش میرفت و باز کسانی را نزد مجتهد فرستادند و پیام دادند که بیآنکه خونریزی شود خودش و پسر بزرگش حاجی میرزا مسعود از شهر بیرون روند.
همانا مجتهد باور نمیکرد مردم بیکبار ازو روگردانند و برفتن شتاب نمینمود. ولی از اینسو مردم پا فشاری سختی نشان میدادند. امروز سه تن از ملایان خیابان تفنگ بدوش آمده بودند که اگر نرفت خود با وی بجنگند. از ایرانیان که سالیان دراز در زیردست ملایان زیسته و همیشه آنان را جانشینان امام و نمایندگان خدا باور کرده بودند دلیری بچنین کاری گمان نرفتی. در اینجا دو چیز کار را آسان میگردانید: یکی دلبستگی بسیار مردم بمشروطه و پیشرفتی که آنان را در شناختن سود و زیان رو داده بود. دیگری بدنامی که حاجی میرزا حسن از راه انبارداری پیدا کرده بود و انبوه مردم او را یک مرد شکوه دوست و خودخواهی میشناختند. با اینهمه بسیاری از دلها بویژه از عامیان ساده درون، بیمناک میبودند و خواهیم دید که از همین زمان رمیدگی از مشروطه پیدا کردند.
اگر مجتهد بجنگ ایستادی و نرفتی باشد که گروه بزرگی بسوی او گراییدندی. ولی تا آنروز در تبریز جنگی رو نداده و هر کسی از نام جنگ و خونریزی ترسیدی، و او نیز ترسید و آهنگ رفتن کرد، و با پسران و پیرامونیان خود که بیشتر ملایان و سیدان میبودند از خانه بیرون آمد. ولی چون بششکلان رسید درآنجا بمنبر رفت و همانا میخواست بد مشروطه را گوید و یا با سخنانی مردم را بسوی خود کشاند. مجاهدان در انجمن چون این را شنیدند بر آن شدند که بروند و با زور او را روانه گردانند، و بیکبار دو سه هزار تن از ایشان با شور و خروش روانه گردیدند. حاجی شیخ علیاصغر لیلاوایی و شیخ اسماعیل هشترودی و دیگران جلو ایشان را گرفته با صد زبان باز گردانیدند، و برای جلوگیری از زد و خورد دو باره چند تن از پیشنمازان را فرستادند که رفتند و او را از ششکلان نیز تکان دادند.
بدینسان او را از شهر بیرون کردند و تلگراف پایین را برای آگاهی نمایندگان دارالشوری بتهران فرستادند.
طهران خدمت آقایان وکلای محترم آذربایجان أدامالله بقائهم خودتان اطلاعات کامله دارید که بعضیها بملاحظه اغراض شخصانی اسباب چینی مینمودند که مقصود از دست رفته قوانین عدلیه مشروطیت متروک شود و همواره مانع از پیشرفت مقصود بودند. از آنجمله جناب حاجی میرزا حسن آقای مجتهد که در این مدت آنچه توانست اقدامات در تخریب این مقصود مقدس نمود تا اینکه عموم علماء و ملت جمع شده از جهت اسکات فتنه و صلاح عموم ملت ایشان از از شهر تشریف بردند. محض اطلاع جنابانعالی عرض گردید.
عموم ملت تبریز علماء اعضای انجمن ملی |
پ ۷۲
آقا کریم اسکندانی
در تهران این را نپسندیدند. بویژه دو سید که بیازردند و هنگام پسین تلگرافی از آنان به تبریز رسید که از هر راه است مجتهد را خشنود گردانیده بشهر باز گردانند، و پیداست که با آن شور و خشم مجاهدان چنین کاری نشدنی بود.
از فردا دوشنبه یکم اردیبهشت (۸ ربیعالاول) سران آزادی و کسانی از پیشنمازان در انجمن گرد آمدند و درباره نمایندگان بدخواه گفتگو کردند و چنین نهادند که آنان را بیرون از انجمن شناسند و بجای حاجی میرزا حسن و آن چند تن، نمایندگان دیگری برگزیده شوند.
امروز دانسته شد حاجی میرزا محسن و آقا میرزا صادق و حاجی سید احمد خسرو شاهی هم از شهر بیرون رفته اند. همچنین ثقةالاسلام بیرون رفته. نیز همانروز حاجی نظامالدوله و بصیرالسلطنه و حاجی ملک التجار و آقا موسی مرتضوی در شهر نمانده بیرون رفتند.
در انجمن گفتگو کرده چنین نهادند که علما را بازگردانند و کسانی را برای بازگردانیدن ایشان فرستادند. ولی پروای آن دیگران نکردند.
چنانکه گفتیم این آشوب ناگزیری، و خود نتیجه پیشرفت مشروطه میبود. در نتیجه پیشرفت مشروطه سود و زیان توده انبوه با ملایان و دیه داران جدا میگردید. بویژه در تبریز که شور آزادیخواهی بیش از همه جا کارگر میبود.
کنون ملایان می بایست یا آزادگی نمایند و با مردم همدستی کنند، و یا از مشروطه خواهی کناره گیرند و در بند سود خود باشند. مجتهد و دیگران این دوم را بر می گزیدند. چنانکه دیدیم در این پیش آمد میرزا صادق و دیگران هم، از مردم رو گردانیده از شهر بیرون رفتند. اینان دلسوزی بحاجی میرزا حسن نمینمودند. آقامیرزا صادق سالیان دراز با حاجی میرزا حسن همچشمی و دشمنی نموده و یکدیگر را « کافرپ» خوانده بودند، و هنوز آن دشمنی در میانشان پایدار میماند. این رو گردانیدن و بیرون رفتن از شهر، جز برای کنارهگیری از مشروطه و باز گشتن بشیوه کهن ملایی نبود. اینست با آنکه انجمن کسانی پی آنان فرستاد که با شکوه و پاسداری بشهرشان آوردند، باز دل با مشروطه پاک نکردند و از همان زمان رفتار دیگر گردانیده در نهان و آشکار بدشمنی کوشیدند.
آری این زمان هنوز بسیاری از پیشنمازان (یا ملایان کویها) با آزادیخواهان میبودند و چنانکه دیدیم، در این پیش آمد بیش از همه ایشان پا در میان داشتند. نیز حاجی میرزا ابوالحسن انکجی که یکی از مجتهدان شمرده شدی (بالا مجتهد) با آزادیخواهان ماند، و پس از رفتن مجتهد و کنارهگیری دیگران، میدان برای او بازگردید. چیزی که هست همه اینها جز چند گاهه نمیبود. همان پیشنمازان نیز کم کم و یکایک کناره گرفتند، و نماند در میان مشروطه خواهان مگر آنانکه بیکبار از پیشه ملایی و از درآمد و شکوه آن چشم پوشیدند، و یکسره بآزادیخواهان پیوستند. همان حاجی میرزا ابوالحسن نیز با آنکه تا چندی گشاد و بست بسیاری کرد و در سایه پشتیبانی آزادیخواهان شناختگی یافت باز از پیشه خود دست برداری نتوانست، و پس از زمانی او نیز کناره گرفت و خواهیم دید که چند سال دیرتر چه دشمنی بزرگی با مشروطه، بلکه بکشور نشان داد.
از ملایان بزرگ تبریز تنها کسیکه با مشروطه همراه ماند ثقة الاسلام بود. اینمرد اگر چه جوش و گرمی بسیار نشان نمیداد ولی در دلبستگی به پیشرفت کشور و توده پایدار ماند. اما بیرون رفتن او از شهر در این پیشآمد انگیزه دیگری میداشت. چون همیشه میانه خاندان او با خانواده مجتهد همچشمی و دشمنی رفته بود دراینهنگام برای بستن زبان بدگویان با وی همدردی مینمود.
این از سوی ملایان بود که بدینسان از مشروطه کناره میگرفتند. این کار از تبریز آغازید و سپس در تهران و دیگر جاها نیز رو نمود. اما از سوی آزادیخواهان، آنان هم خود را از یوغ ملایان آزاد می گردانیدند، و ناگزیر جنبش نیز از این پس رنگ دیگری خواست گرفت. زیرا چنانکه گفتیم، چون پیشگامان جنبش ملایان بودند تا دیری سخن از « شریعت » و رواج آن میرفت و انبوهی از مردم میپنداشتند که آنچه خواسته میشود همینست. سپس کمکم گفتگو از کشور و توده و میهن دوستی و اینگونه چیزها بمیان آمد و گوشها بآن آشنا گردید، و بدینسان یک خواست دیگری پیدا شد که آزادی- خواهان میانه آن و این دودل گردیدند، و خود ناسازگاری این دو خواست بود که آزادیخواهان و ملایان را از هم جدا میگردانید، و کنون که این کار رخ میداد یکی از نتیجه های آن این خواستی بود که آزادیخواهان دیگر یاد «شریعت» و رواج آن نکنند و سر هر کاری نیاز به پرگ خواستن از ملایان ندارند.
این نیز ناگزیری بود و زیان هم نخواستی داشت. چیزیکه هست آزادیخواهان در آن خواست خود که کوشیدن به پیشرفت کشور و توده باشد راه روشنی در پیش نمیداشتند، و هر گامی را بپیروی از اروپا بر میداشتند. «فلان چیز در اروپا هست ما نیز باید داشته باشیم» – این بود عنوان کارهای ایشان.
این هم، اگر از روی بینش بودی باز زیان کم داشتی. افسوس که چنین نمیبود و یک چیزهایی را روزنامهها از کتابها و روزنامههای اروپایی برداشته و فهمیده و نافهمیده مینوشتند، و چیزهایی را هم اروپارفتگان از رویهٔ زندگانی اروپاییان یاد گرفته در بازگشت بارمغان میآوردند، و اینها یک آشفتگی بزرگی در کار پدید آورد و سرانجام باروپاییگری رسید که خود داستان جداییست.
آغاز داستان ماکو در اینمیان در ماکو نیز آشوب پدید آمده و داستانی رو میداد: بدینسان که چون در آنجا انجمن با دست ناطق برپا گردید و عزت الله خان سالار مکرم هواداری از مشروطه مینمود، روز بروز بشور و جنبش افزود و در همه دیه ها تکان پدید آمد. دیه نشینان نام مشروطه شنیده و معنی آن را آشوب و خودسری میپنداشتند و این بود لگامگسیختگی مینمودند، و در بسیاری از دیه ها بیرقی بالای مسجدها زده و در آنجا گرد آمده و بنام اینکه « ما مشروطه شده ایم » بشور و آشوب میپرداختند. سرانجام بآنجا رسید که دسته بندی نموده بماندن اقبالالسلطنه در ماکو خرسندی ندادند و با زور او را با سه تن دیگر از ماکو بیرون گردانیدند. اقبالالسلطنه ایستادگی ننمود و زنان و کسانش را در دژ گزارده خود از مرز گذشته بخاک قفقاز رفت. از اینسوی سالار مکرم و چند تن از سران جنبش رشتهٔ کارها – یا بهتر گویم رشتهٔ آشفتگیها – را بدست گرفته بخودنماییها پرداختند.
کردان که بیشترشان تاراجگران و آدمکشان میبودند در دیه های خود نشستها برپا مینمودند، و بیآنکه معنی مشروطه را بدانند، و بی
آنکه رفتار و کردار دیگر گردانند، لاف مشروطه خواهی و همدستی وپ ۷۳
ثقةالاسلام
یگانگی میزدند، و به تبریز و دیگر جاها تلگراف ها میفرستادند. این در بسیار جاها میبود که همینکه نشستی بر پا میکردند و پنجاه تن و صد تن با هم مینشستند و چند سخنی از اینجا و آنجا میراندند، همان را همدستی و یگانگی مینامیدند و با تلگراف بهمه جا آگاهی میدادند. اگر در یکجا گفتگویی از تفنگ گرفتن و مشق کردن میرفت همان را دستاویزی ساخته بروزنامهها چنین مینوشتند: «در فلانجا پنجاه هزار قشون ملی حاضر است». در آذربایجان هم ماکو این رفتار را میکرد. برای آنکه نمونهای از لاف و گزافگویی آنان در دست باشد نامه ای
را که بروزنامه انجمن نوشتهاند و بچاپ رسیده در اینجا میآوریم:
الحمدالله حالیه خوی و سلماس و محال ماکو خیلی منظم و عموم اهالی ماکو مشروطهطلب و درخت قوی استبداد را که عبارت از اقبالالسلطنه و سایر متنفذین ماکو و آقایان اواجیق باشد از بیخ و بن کندهاند و الان بقرار چند هزار نفر تفنگچی از ماکو و اواجیق و اطراف شاکی السلاح هستند که هر کسی در ضد مشروطه حرفی بزند ریشه او را از روی زمین قطع نمایند و جناب عزتالله خان سالار بیدق مشروطه را بر افراشته عموم اهالی ماکو که عبارت از هزار و پانصد قریه و دهات است و اکراد و عشایر جلالی و غیره عموماً اتحاد و اتفاق نموده و آقای عزتالله خان سالار از اعلی و ادنی و رئیس و مرؤس هر کس را سه بار بکلام مجید الهی قسم داده است اول اینکه قسم یاد کردهاند بخود سالار خیانت ننمایند دوم اینکه با جان و مال در راه مشروطه و پیشرفت آن و انتشار عدل ساعی و جاهد بوده آنی غفلت نکنند سوم آنکه قسم خوردهاند که ملت هم بیکدیگر خیانت ننمایند و در حفظ و حراست مال و جان یکدیگر کوتاهی نمایند. تا حال ملت ماکو خواه عجم خواه اکراد و عشایر این امنیت و آسودگی و راحت را ندیده بودند. بجناب آقای شیخ سلیم سلام برسانید بگویید هرگاه مستبدین بخواهند خدا نکرده این مشروطه را برهم زده و میان ملت نفاق اندازند اول باید تمام اهالی و مشروطه طلبان ماکو را بقتل رسانده بعد از آن بمقصود نایل شوند و الا اهل ماکو تا نفس آخرین در پیشرفت این امر مقدس حاضر و نخواهند گذاشت که ظالمین اعمال منحوسهٔ خود را دوباره بگردن ملت بار کنند اینها همه از انناس قدسیه جناب آقا میرزا جواد و همت بلند جناب سالار مکرم بود که مثل ماکو جایی باین زودی الحمدالله ترقی کرده و پی بحقوق خود بردند.
در تبریز نماینده ماکو هر زمان ستایشها از غیرت و مردانگی عزتالله خان سروده و او را دعا مینمود. چون پس از رفتن اقبال- السلطنه آنجا بی حکمران مانده بود سالار مکرم حکمرانی را برای خود میخواست، و این بود که این نماینده در تبریز و نمایندگان انجمن ماکو در تلگرافخانه خوی پافشاری مینمودند که حکمرانی به عزتالله خان
داده شود. خود او نیز تلگرافها برای انجمن ایالتی فرستاده دلبستگی بمشروطه نموده دستورها میخواست.
انجمن ایالتی چند بار از نظامالملک خواستار گردید که برای ماکو حکمرانی فرستد. نظامالملک چنانکه بدیگر درخواستها گوش نمیداد باین هم گوش نداد و بر سر همین، یک داستانی رخ داد، بدینسان که روزی باز برای همین درخواست کسانی نزد نظامالملک فرستاده شده بودند، و آنان چون بازگشتند پاسخ آوردند که نظامالملک میگوید: «میباید دستور از تهران خواست». دستهای از مردم که بشیوهٔ همه روزه در حیاط انجمن گرد میبودند، این را چون شنیدند بر آشفته و چنین گفتند: «پس والی برای چیست؟!. یک والی که سر هر کاری دستور از تهران خواهد خواست بچه کار آید؟!.» از اینگونه سخنانی میگفتند و نمایندگان انجمن بجلوگیری کوشیده و آرامشان گردانیدند. ولی نظامالملک چون این را شنید بیازرد، و بنام اینکه از آذربایجان بیرون میروم آهنک باسمنج کرد، و دو روز در آنجا میبود تا فرستادگانی از سوی انجمن رفتند و او را باز گردانیدند.
این در نیمه های اردیبهشت بود. کار ماکو بدینسان با هیاهو میگذشت تا شنیده شد که مشروطهطلبان – یا بهتر گویم آشوب جویان – آنجا عزتالله خان را نیز بیرون کرده بنزد داییش فرستادهاند و خواهیم دید که دنباله آن داستان چه گردید.
بازگشتن اتابک بایران در آنهنگام که این داستانها در آذربایجان میرفت در تهران دارالشوری بگزاردن قانونها و نوشتن دنباله قانون اساسی و جلوگیری از کار شکنی های محمد علیمیرزا میپرداخت. کار بانک ملی انجام گرفته و چون از روی «نظامنامه» میبایست بک پنجیک سرمایه خود را به دولت وام دهد با آگاهی از دارالشوری شصت و پنجهزار تومان برای داده شدن بسپاهیان و دیگران پرداختند.
در اینمیان گفتگو از آمدن میرزا علی اصغر خان اتابک میرفت. او را محمد علیمیرزا خواسته و هنوز کسی نمیدانست پس از آمدن
چکار خواهد کرد. ولی چون اتابک در هنگام صدر اعظمی خود، چه در پادشاهی ناصرالدینشاه و چه در زمان مظفرالدینشاه، دلسوزی به کشور ننموده و بارها بدخواهی از خود نشان داده بود و همگی ایرانیان او را افزار همسایهٔ شمالی میپنداشتند، از آنسوی محمدعلیمیرزا که او را خواسته بود بدخواهیش با مشروطه و آزادی بیگمان گردیده بود، از اینرو مردم آمدن او را جز برای بهمزدن دارالشوری نمیپنداشتند. راستی را محمد علیمیرزا از کوششهای خود نتیجه ندیده و چنین میخواست که از هوش و آزمودگی اتابک یاوری جوید و با دست او دستگاه مشروطه را از میان بردارد.
در مجلس دو بار گفتگو بمیان آمد: یکی در نشست شانزدهم فروردین (۲۲ صفر)، که یکی از نمایندگان (گویا تقیزاده) ناخشنودی از آمدن او نموده پیشنهاد کرد مجلس قانونی بگزارد که کسانیکه نادرستی با کشور کردهاند نباید بسر کار آیند، و در این باره تندی نشان داد. دیگری در نشست بیست و سوم فروردین (۲۹ صفر)، که چون سخن از بدخواهی وزیران میرفت نام اتابک نیز بمیان آمد ، و یکی از نمایندگان آذربایجان (باز گویا همان تقیزاده)، او را فروشنده ایران خواند، و تندیهایی در باره آمدن او بایران نمود، و یکدسته از نمایندگان با وی هم آواز شدند. شادروان طباطبایی نیز بسخن آمده گفت: «بعد از اینکه میرزا علی اصغرخان وارد این مملکت شد باید گفت فعلی الایران السلام».
برخی روزنامه های اروپایی نیز بدبینی مینمودند. از روزنامه های فارسی نخست حبلالمتین کلکته، گفتاری را از روزنامه «هرالد» انگلیسی ترجمه کرد و خود هم بدبینی ها نمود.
لیکن محمد علیمیرزا و اتابک پروای این ناخشنودیها که نموده میشد نکردند. اتابک همانا بجنبش توده ارج بسیاری نمینهاد و آزادیخواهان را در برابر هوش و جربزه و آزمایشهای سی ساله خود کوچک میشمرد. و آنگاه چنانکه سپس دانسته شد در ایران و در خود مجلس، هواداران بسیار میداشت و پشتش باینان گرم میبود.
پ ۷۴
حاجی محمد بالا
یکی از بازرگانان آزادیخواه تبریز
با اینحال بزمینه چینیهایی نیز برخاست. بدینسان که میرزا ملکم خان را که در میان مشروطهخواهان جایگاهی میداشت، و خود این زمان بسیار پیر شده و دور از ایران در اروپا میزیست، دید و او را فریفته نامه ای در بارهٔ خود برای سعدالدوله گرفت. همچنین طالبوف
را که نیز میان آزادیخواهان ارجمند میبود ولی او خود با اینان دلسردی مینمود دید و ازو هم سفارشنامهای برای سعدالدوله بدست آورد[۷].
چنین وا مینمود که از کارهایی که در زمانهای صدراعظمی خود کرده پشیمانست، و در آنروز جز آن کارها نمیتوانسته بکند، ولی کنون چون توده بتکان آمده و حال و زمان دیگر شده میخواهد بجای آن بدیها نیکی کند و بپیشرفت کارها کوشد. میرزا ملکم خان در نامهٔ خود مینوشت: «امینالسلطان آن امینالسلطان نیست. با تجاربی که حاصل کرده بوجود او خوشبختی ایران را باید تبریک گفت » سعدالدوله چون این زمان جایگاه بلندی میان مشروطهخواهان میداشت و در مجلس سخنش بیشتر پیش میرفت با این نامهها او را بهواخواهی خود میکشید.
با این بسیجها بود که در ماه فروردین از اروپا آهنگ ایران کرد. در خاک روس پذیرایی گرمی دید. ولی در همان هنگام داستانی در باکو رخ داد که میبایست او را از آمدن پشیمان گرداند. چگونگی آنکه مجاهدان قفقاز که چشم براه او دوخته و آمدنش را میبیوسیدند میرزا عباسخان نامی را که با دو تن همراه خود از اروپا باز میگشت اتابک پنداشته و چند گلوله باو زدند که با همانها در گذشت.
اما اتابک، با کشتی زره پوش روسی، از دریای خزر گذشته روز سیام فروردین (ششم ربیعالاولی)، آسوده ببندر انزلی رسید. در اینجا جهاز شاهی آمدن او را میبیوسید. همچنان قزاق و سواره بر سر پل پاس میداشت. از اینسوی مجاهدان انزلی گرد آمده و اندیشه جلوگیری ازو میداشتند.
چون کشتی پدیدار شد جهاز شاهی بپیشواز شتافت، و اتابک را از کشتی روسی گرفته بکنار آورد. مجاهدان سر راه را گرفته هیاهو بلند کردند. قزاق و سواره شمشیر کشیده خواستند ایشان را بپراکنند، ولی نتوانستند و مجاهدان چیرگی نموده راه ندادند. اتابک دوباره بجهاز بازگشت و در آنجا ماند.
سستکاری مجلس میبایست از تهران دستور برسد. از یک سو سپهدار حکمران گیلان چگونگی را به دربار تلگراف کرد، و از یکسو انجمن رشت بمجلس آگاهی داده مستشارالدوله و تقیزاده و میرزا فضلعلی و وکیلالتجار (یکی از نمایندکان گیلان) را بپای تلگراف خواست.
امروز در دربار، در نزد محمد علیمیرزا نشستی برپا و دو سید و حاجی شیخ فضلالله نیز در آنجا میبودند. گفته میشد وزیران سوگند خواهند خورد. ولی در میان گفتگو تلگراف گیلان رسید و کار ناانجام ماند. شاه خود تلگرافی فرستاد و بدرخواست او علما نیز تلگرافی فرستادند. ولی هیچیک نتیجه نداد و مجاهدان پروا ننمودند.
اما در مجلس، در نشست همانروز، بار دیگر گفتگو بمیان آمد. آن چهار نماینده بتلگرافخانه نرفتند و سخن را در نشست بمیان آوردند. ولی امروز حال مجلس دیگر، و خود پیدا میبود که هواخواهان اتابک در آن چند روزه بسیار کوشیده اند. همان نماینده آذربایجان (تقیزاده) باز بدبینی و ناخشنودی نمود ولی نه با تندی، و دیگران با وی همداستانی نمودند و کسانی آشکاره بهوا داری برخاستند.
یکی گفت: «اگر بخواهیم تمام این اشخاص را بخیانت سابق از مملکت خارج نماییم ده نفر دیگری برای ما باقی نخواهد ماند». نیز گفت: «ملت از آمدن این یکنفر نخواهد ترسید». دیگری داستان درازی عنوان کرد که در هشت ماه پیش که هنوز مجلس بر پا نشده بود امینالسلطان را در اروپا دیده و با او گفتگو کرده، و امینالسلطان از کارهای گذشته خود ناخشنودی مینموده و چنین میگفته: «تاریخ بعد از این نشان خواهد داد که آیا من میتوانستم غیر از رفتاریکه کردم رفتاری کرد». نیز میگفته: «حالا باید دولت ایران مشروطه و مقننه باشد». دیگری گفت: «تا دو روز قبل من از آن اشخاص بودم که میگفتم نباید امینالسلطان باین مملکت بیاید. ولی دیشب فکر کردم و دیدم اگر بنا شد این طور باشد باید همه از این مملکت بروند و این نمیشود». دیگری سخنانی راند و در پایان چنین گفت: «اهالی مانع از
ورود او نشوند. قصاص قبل از جنایت که صحیح نیست».
پیدا بود آن شور و تکانیکه از آغاز باز شدن مجلس در نمایندگان پیدا شده و جلو سودجوییهای آنان را میگرفت کنون از نیرو افتاده. مجلسی که در گفتگوی وامگرفتن از دو دولت ، و در پیش آمد پاسخدهی وزیران، چنان استواری از خود نشان داده بود کنون چنین سستی نشان میداد و گروهی از نمایندگان، تنها بنام دوستی با امینالسلطان و یا در نتیجه یک خواهشی که از هر یکی از ایشان شده بود، با آمدن چنان بدخواهی بایران همداستانی مینمودند، و در برابر چنان کار بیم آوری بچنین بهانه های سستی بر میخاستند. در همان روزها در مجلس گفتگو از خواستن عینالدوله بتهران و کیفر دادن کرده بودند و کنون درباره اتابک و کارهای او چنین چشمپوشی مینمودند.
پس از گفت و شنید چنین نهادند که از زبان آن چهار نماینده بتلگراف رشت این پاسخ داده شود:
از طرف مجلس محترم شورای ملی در ورود امین السلطان ردع و منعی نیست. البته اهالی آنجا خاصه انجمن در جلوگیری از اغتشاش مساعی جمیله مبذول دارند.
پس از رسیدن این تلگراف، مجاهدان گیلان دست از جلوگیری برداشتند و اتابک همراه قزاق و سواره برشت آمد و از آنجا آهنگ تهران کرد.
دراینمیان کارکنان او از تلاش باز نمیایستادند و چنین میپراکندند که اتابک با محمد علیمیرزا شرط کرده که دست از دشمنی با مجلس و مشروطه بردارد و همدستی و همراهی نماید، و با این شرط است که بایران باز گشته.
در همانروزها که بتهران رسید و نزد محمد علیمیرزا رفت گفتگوی میانه آن دو را چنین پراکندند که اتابک بمحمد علیمیرزا گفته: خردمندان اروپا سالها رنج برده و مشروطه را اندیشیده اند که مرز دولت با توده شناخته میباشد. مشروطه اگر هم بسود دیگران نباشد هر آیینه بسود خود شاه میباشد. این قانون و مشروطه که شاه در گذشته
بمردم ایران داده در همه پایتخت های اروپا آن را دانسته و ایران را باینگونه شناختهاند ، و کنون میباید کمیهای آنرا از میان برداشت و بپیشرفت آن کوشید، « و اگر عرض نمایند که مشروطیت را میتوان بهم زد خیانت بدولت و شخص مبارک همایونی کرده اند».
اینها همه فریبکاری و خود برای فرو نشاندن خشم آزادیخواهان میبود. از آنسوی میبایست وزیر افخم بکنار رود و اتابک بجای او سر رشتهدار کشور باشد و این شگفت که هم این را مجلس کرد و بکاریکه محمد علیمیرزا بایستی کند رویه قانونی داد.
چنانکه گفتیم کابینه وزیر افخم که نخستین کابینه قانونی بشمار میرفت با همه نوید هاییکه بمجلس داده بود بدرفتاری بسیار مینمود. وزیران با مجلس بیپروایی نموده و دستورهای آنرا بکار نمیبستند و بنامههای آن پاسخ نمیدادند. این بود در مجلس همیشه گله و بدگویی میرفت . بویژه از وزیر خارجه که چون بیک نامه مجلس درباره یک پیش آمدی در آذربایجان پانزده روز پاسخ نفرستاده و پس از آن هم یک پاسخ نابجابی داده بود ناخشنودی بسیار نشان میدادند.
در نشست نهم اردیبهشت (۱۶ ربیعالاولی) چون باز گله از وزیران میرفت صنیعالدوله رییس مجلس چنین گفت: «موافق قانون اساسی که امروز در دست است ما فقط میتوانیم بافراد وزراء ایراد وارد آوریم حال تقصیر هر کدام مدلل شده رأی گرفته شود که عزل او خواسته شود».
در نتیجهٔ این پیشنهاد گفتگو پیش آمد و نمایندگان خواستند دربارهٔ علاءالسلطنه وزیر خارجه رأی دهند. صنیعالدوله جلو گرفته چنین گفت: «چون بدواً صحبت وزارت داخله شده بود اول در خصوص خواستن عزل او رأی گرفته شود»، و این بود که بآن پرداختند و نمایندگان رأی ببرداشته شدن وزیر افخم وزیر داخله که سروزیر نیز میبود دادند، و بدینسان نشست بپایان رسید و دیگر گفتگویی از وزیر خارجه کرده نشد. پیداست که مجلس سنگینی خود را از دست داده، و بیش از همه بدلخواه اتابک کار میکرد.
سررشتهداری اتابک بهمین عنوان محمد علیمیرزا کابینه وزیر افخم را را بهم زد و کابینه نوی که اتابک وزیر داخله و سر وزیر آن بود پدید آورد، اینان روز شنبه سیزدهم اردیبهشت (۲۰ ربیعالاولی) بمجلس خواستندی آمد.
ولی برای آنکه دلهای نمایندگان را بیشتر بدست آورند و آن روز گفتگو و کشاکش بمیان نیاید روز پنجشنبه یک نشست ویژه ای (بی بودن تماشاچیان) برپا گردید و حاجی مخبرالسلطنه از سوی دولت بآنجا در آمد و بدینسان بسخن پرداخت:
«باید در خاطر داشته باشید روزیکه من دستخط مشروطیت را آوردم چه شادیها کردید.»
گفتند: «بلی چنین بود».
گفت: «آنروز لفظ مشروطیت را حامل بودم ولی امروز معنی آن را بشارت میدهم. این را میدانید که وزرای هشتگانه مسئول لفظی بودند. علت چه بود نمیدانم. شاید خودتان میدانید که ایشان مسئول بودند ولی از عهده مسئولیت خودشان بر نمیآمدند... لیکن در این چند روز ترتیبی پیشآمده من که وزیر علوم هستم میتوانم عرض نمایم که از روز شنبه بیستم ماه هشت وزراء اینجا حاضر شده مسئولیت لفظی و معنوی را بعهده خواهیم گرفت و در تمامی کارها رفتارمان مثل رفتار وزرای دولت مشروطه خواهد شد. فعلا اتحاد نامه ای را که در حضور اعلیحضرت شهریاری نوشته و یازده نفر که هشت نفر آن وزیر و مسئولند مهر کرده ایم در این جا قرائت میکنم مسبوق باشید... ».
سپس نوشتهای را بیرون آورد که وزیران در آن، «بشرف و ناموس خود» سوگند خورده و خدا را گواه گرفته بودند که از آن پس همیشه با مجلس همراه بوده و « ریشه اختلال » را از کشور بکنند و مال و داراک در این راه دریغ ندارند. شاه نیز در کنار آن نوشته بود:
«چنانکه در متن نوشته و مهر کردهاید بروید و متحداً و متفقاً
پ ۷۵
حاجی رحیم آقا باکوچی
اسباب سعادت دولت و ملت را فراهم آورید».
این سخنان با آن نوشته نچیزی بود که در شنوندکان نهناید و آنان را دلگرم نگرداند. با اینهمه برخی نمایندگان بدگمانی نموده میگفتند: «دربار تا کنون چند بار ما را فریب داده و میترسیم این بار مانند آنها باشد». حاجی مخبرالسلطنه باز گفتار درازی راند و دلگرمیها داد و چنین گفت: «آنروز اعلیحضرت شهریاری راضی نبود و همه روز درصدد اخلال این امر مقدس کار میفرمود. ولی این مرد را خداوند فرستاده. اعلیحضرت شهریاری خواست بخیال اینکه بیاید و کاری بکند. ولی او آمد و خاطر خطیر همیونی را خالی کرد و از شبهه و خیال ناهمراهی
بیرون آورد. از امروز شاه خودش را حاضر کرده باتفاق مجلس کار کند و انشاءالله اثارش را هم خواهید دید...»
این سخنان همه را خاموش گردانید. همانا زیرکی و چرب زبانی اتابک حاجی مخبرالسلطنه را هم فریفته بوده.
روز شنبه اتابک با هفت وزیر بمجلس در آمدند. نخست اتابک با آن زبان نرم و فریبای خود بگفتاری پرداخت در این زمینه: شاه بوارونهٔ آنچه که پنداشته شده، با کنستیتسیون یا مشروطه همراه است. ما وزیران نیز همگی با هم پیمان نهادهایم که با مجلس و توده همراهی نمایم و کارها را از پیش بریم. بهنگامیکه من بتهران رسیدم شاه از من درباره مشروطه کشورهای اروپا پرسید. گفتم باید دولت و توده همدست باشند تا کارها از پیش رود.
سپس گفت: «تمام دول امروزه منتظرند که ما چه خواهیم کرد. تمام روزنامهای فرنگستان تا کنون در هر ماهی یک یک خبر از ایران نمینوشتند، ولی حالا هر روزه یکستون از احوالات امروزه ما مینویسند. حال که اعلیحضرت همایونی بمیل مبارک ساعی در پیشرفت این اساس میباشند دیگر جای مسامحه و درنگ نیست و سزاوار نخواهد بود که بجد و جهد اقدام در امورات نشود».
مجلسیان سست نهادانه سپاس گزاردند. سپس اتابک وزیران را بشناسانید که همان هفت وزیر پیش می بودند و تنها وزیر افخم در میان نمیبود.
بدینسان مجلس بپایان رسید و اتابک سررشته دار کارهای ابران گردید. با تلگراف سر رشته داری او و هواخواهی که بمشروطه و مجلس مینمود، و نیکی که خواستی کرد، بهمه جا آگاهی داده شد. ولی در تبریز و دیگر شهرها این رویه کاری او را کمتر باور میکردند. من خود داستانی بیاد میدارم، و آن اینکه همان هنگام روزی در تبریز بحیاط انجمن رفتم. چنانکه همیشه بودی گروهی را در آنجا ایستاده دیدم و یکی از مجاهدان قفقازی (که سپس شناختهام مشهدی اسماعیل میابی بوده) دم پنجره تالار ایستاده بآنان سخن میراند. چون گوش
دادم اتابک و آمدن او را یاد میکرد و چنین میگفت: «این وزیر کهنه کاریست آمده میباید ازو بیم داریم». سپس داستانی گفت که صرافی میمونی میداشت که او را بنگهبانی دکانش گزاشتی و خود پی کار رفتی. روزی باز صراف پی کاری رفته بود. جیب بری بجلو دکان رسید. چون میمون و پولها را دید خواست نیرنگی زند و پولها را برباید، و چون میدانست میمون اداباز است و هر کاری که یکی در برابرش کند او نیز کند با وی ببازی پرداخت. گاهی دهانش را کج کرد و گاهی دستش را بلند گردانید و پیاپی بازیهایی نمود. هر چه این میکرد میمون نیز میکرد. سرانجام جیب بر دو دست بروی چشمهای خود گزاشت و چون میمون نیز چنین کرد فرصت نداد و یکمشت پولی برداشته بگریخت. میمون چون چشم باز کرد او را و پولها را رفته دید، و در این میان صراف بازگشت و چون چگونگی را دانست چند چوبی بمیمون زد. میمون از آن هنگام آزموده گردید و از آن پس، هر زمان که جیب بر را دیدی با دو دست چشمهای خود را هر چه گشاده تر گردانیدی. از این داستان نتیجه گرفته میگفت: « کنون ما نیز میباید چشمهای خود را هر چه گشادهتر گردانیم».
اما کارهای اتابک، آن را در گفتار جداگانه خواهیم نوشت. زمان او یک روزگار جدایی در تاریخ مشروطه است. زیرا گذشته از اتابک و نیرنگهای استادانه او که گرفتاریهای نوینی برای مجلس و آزادیخواهان پدید آورد و نزدیک بود دست همه را برتابد و دستگاه را از میان بردارد، از اینهنگام خود جنبش آزادی بحال دیگر میافتاد.
یک توده که در جنبش میباشد دیگرگونیهای پیایی او را رودهد. در این هنگام که نه ماه بیشتر از آغاز مشروطه میگذشت دیگرگونی های پیاپی در توده رو داده و کنون هم در کار رو دادن میبود. زیرا چنانکه دیدیم از یکسو شور و سهش آغاز جنبش از نیرو افتاده و از این زمان رخنهها در تیپ آزادیخواهان پیدا میشد، و از یکسو با ملایان و توانگران جای سازش نمانده و جدایی آغاز میگردید.
اینها رویهمرفته یکدور نوی را در تاریخ مشروطه پدید میآورد که ما در گفتار دیگری از آن سخن خواهیم راند.
- ↑ یکی از ملایان فریبکار تبریز بود که با چاپ کردن کتاب دعا و مانند این خود را بمحمد علیمیرزا و اندرون او نزدیک ساخته بود، و چون با مشروطه بدخواهی مینمود از تبریز بیرونش کردند و این زمان در تهران میبود. همچنین سید محمد یزدی را از تبریز بیرون کردند و بتهران آمده بود.
- ↑ همان نصرالسلطنه
- ↑ این شعرها از نامق کمال شاعر عثمانیست که بنام عثمانیان سروده. در تبریز آنها را بنام ایرانیان گردانیده و بسیاری خواندندی. امروز هم شاگردان دبستانها میخواندند.
- ↑ شعری بود که در مشق کردن میخواندند و بزبان بچهها نیز افتاده بود.
- ↑ یک افسانهایست که امام علیبن ابیطالب چون میخواست بگرفتن خلافت بر خیزد از یاران او تنها سلمان شمشیر را از روی رخت بسته بود و دیگران ترس نموده و از زیر رخت بسته بودند
- ↑ پیکره ۷۱ نشان میدهد یکدسته از آزادیخواهان ارومی (رضائیه) را – از رده یکم از دست راست: نخست مشهدی اسماعیل و سوم مشهدی باقرخان و پنجم میرزا محمود سلماسی است. دیگران شناخته نمی باشند
- ↑ این آگاهیها از روی گفتاریست که یکی در «مجله استبداد» درباره سعدالدوله نوشته.