پرچم/سال یکم/شمارهٔ یکم/یکم دیماه و داستانش
یکم دیماه و داستانش
- ۱ -
چنانکه خوانندگان میدانند ما یکم دیماه (یا روز یکم زمستان) را عید گرفته در آنروز در همه جا کتابهایی را میسوزانیم. این کار را چرا میکنیم؟.. کتابها را چرا میسوزانیم؟.. برای اینکه آنها را سرچشمه بدبختیها میشناسیم و بیاری خدا و بخواست او بخشکانیدن آن سرچشمه میکوشیم.
کسانی بما ایراد گرفته رنجیدگی مینمایند. میگویم: از رنجیدگی چه برخیزد؟!. بهتر است بسخنان ما گوش دهید و با ما بداوری بنشینید که اگر حق با شماست ما دست از این رفتار برداریم. وگرنه شما با ما همدستی کنید.
ما باین کار بیمقدمه برنخاستهایم. ما سالهاست در این راه میکوشیم و تاکنون صد گفتار بیشتر نوشته این نشان دادهایم که مایه بدبختی اینمردم اندیشههای پریشان و بدآموزیهای فراوانیست که در کتابها و مغزها جا گرفته. این را با دلیلهای بسیار روشن گردانیدهایم.
سپس چون بکوشش پرداخته میخواهیم بیاری آفریدگار جهان ریشه آن بدآموزیها را براندازیم در آن راهست که بنابود کردن کتابها میکوشیم و هر چه را بدست آوردیم بآتش میکشیم. دوباره میگویم: این کار را با خواست خدا میکنیم.
کنون شما هر سخنی دارید بگویید. آیا این توده را بدبخت و گرفتار میدانید؟! اگر میدانید انگیزه آن چیست؟!. چرا بیست ملیون مردم نمیتوانند بسرفرازی و آسودگی زندگی کنند؟!.. چرا نمیتوانند این سرزمین باردهی را که خدا بآنان داده نگه دارند و آباد گردانند و از آن بهره جویند؟!.. چرا همیشه توسریخور و لگدمالند؟!. چرا از هر حادثهای شکستیافته بیرون میآیند؟!. آیا ایرانیان چه چیزشان کمتر از دیگرانست؟!.. ساختمان تنیشان ناتوانتر است؟!. نیروهای مغزیشان کمتر است؟!.. آخر از چیست که بدینسان زبون و درماندهاند؟!..
ما انگیزه اینها را روشن گردانیدهایم. دوباره میگویم: بنیاد بدبختی اینمردم آن بدآموزیهاست که از کتابها و یا از روزنامهها یاد میگیرند. اینست گمراه گردیده از دانستن حقایق زندگانی و از هر چیزیکه مایه پیشرفت توده و نیرومندی کشور، بالاخره وسیله آسایش تواند بود بیبهره میمانند.
مثلا در نتیجه آن کتابهاست که مینشینند و سخن از پیشامدهای هزار و سیصد سال پیش بمیان میآورند و بر سر اینکه ابوبکر خلیفه بایستی بود یا علی با هم کشاکش میکنند، در نتیجه آنهاست که خدا و آیین او را نشناخته در سختیها از فلان گنبد گشایش کار میطلبند، در نتیجه آنهاست که هر زمان که در سایهٔ نادانیهای خود گرفتاری پیدا میکنند گستاخانه گناهان را بگردن خدا انداخته چنین وا مینمایند که خدا خشم گرفته و آن گرفتاریرا فرستاده و میخواهند با لابه و زاری خدا را از سر خشم فرود آورند، در نتیجه آنهاست که دلها پر از جبریگریست، در نتیجه آنهاست که زندگی را خوار داشته چنین میدانند که آبادی آنجهان جز در ویرانی اینجهان نتواند بود، در نتیجه آنهاست که بمشروطه که بهترین شکل حکومت است ریشخند میکنند، میهنپرستی را که وظیفه هر غیرتمندیست نکوهش مینمایند، مالیات دادن و بسربازی رفتن را حرام میشمارند، در نتیجه آنهاست که از یکتوده سنی و شیعی و صوفی و شیخی و کریمخانی و متشرع و علیالهی و ازلی و بهایی و اسماعیلی و زردشتی و کلیمی و مسیحی پدید آمده... اگر بخواهم همه را بشمارم باید صد صفحه بیشتر را پر گردانم.
ما میگوییم: انگیزه درماندگی و زبونی مردم اینهاست. اینهاست که توده را از هم پراکنده و دسته دسته بجان یکدیگر انداخته، اینهاست که خونها را از جوش انداخته و پستی و زبونی بار آورده، اینهاست که اندیشهها را گمراه گردانیده و از حقایق زندگانی پرت ساخته، اینهاست که فهمها و خردها را بیکاره گردانیده، اینهاست که خویهای ستوده را از میان برده.
شما اگر گفتههای ما را نمیپذیرید هر سخنی دارید بگویید. بگویید تا بدانیم. اینکه خود را کنار گیرید و تنها رنجیدگی نشان دهید بسیار بیهوده است. از رنجیدگی شما ما را چه باکست؟!. این خود گناهی از شماست که در چنین زمینه بسیار ارجداری بیپروایی نمایید و کنار ایستید، و آنگاه از یک نتیجه روشنی که ما از گفتگوهای خود برمیداریم برنجیدگی پردازید.
بما ایراد میگیرند که دیوان حافظ را میسوزانیم. با یک سوز دلی بزبان آورده میگویند: آقا دیوان حافظ؟!. رواست که شما آن را بسوزانید؟!.. در جاییکه ما بارها از حافظ و شعرهایش سخن رانده نشاندادیم که گفتههای او سراپا زیان میباشد. مثلا:
بگیر طره مهطلعتی و غصه نخور | که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است | |||||
بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل | تو چه دانی قلم صنع بنامت چه نوشت | |||||
ما را بمنع عقل مترسان و می بیار | کاین شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست | |||||
جهان و هرچه در او هست هیچ درهیچست | هزار بار من این نکته کردهام تحقیق |
اینها و صد مانند اینها آیا راستست؟!.. آیا نکوهش کوشش، و گفتن اینکه نیک و بد از تأثیر ستارههاست، یا نیک و بد را بنام هر کس در روز نخست نوشتهاند، و نکوهش خرد و خوار گردانیدن جهان زیان ندارد؟!.. آیا نتیجه این سخنان بیپا نیست که مردم ایران بدینسان سست و تنبل و بیپروا بار آمدهاند؟!..
در روزگاریکه دیگران سختترین کوششها را در راه زندگانی میکنند، و تودهها از جوانان خود هوانورد و چترباز پدید میآورند، آیا آموختن چنین درسهای بیغیرتی بجوانان ایران ریشه خود را کندن نیست؟!.
بارها اینها را نوشتیم و پاسخ خواستیم، و از شما جز بیپروایی و خاموشی از یکدسته، و زباندرازی و بیفرهنگی از دسته دیگری ندیدیم، و اکنون که بکار برخاسته بنابود کردن آن کتابهای سراپا زیان میکوشیم این ایراد و رنجیدگی را میشنویم. در اینجاست که درمانده نمیدانیم بشما چه نامی دهیم؟!.. در اینجاست که میبینیم شما سود و زیان زندگی خود را نمیشناسید و جز در پی هوسبازی نیستید. در اینجاست که ناگزیر میشویم شما را یکدسته کودکان چهل ساله و پنجاه ساله شماریم.
برخی از اینان بهانه آورده چنین میگویند: «حالا چه هنگام این کار است؟!.. مردم از گرسنگی میمیرند. اکنون باید در اندیشه نان بود». میگویم: چه خوش بهانهای بدستتان افتاده. چون گرسنگیست باید از هر کاری دست برداشت. بسیار خوب، بگویید ببینیم این گرسنگی از کجا آمده؟!.. آیا از آسمان نباریده؟!.. یا از زمین نروییده؟!.. یا سن و ملخ کشت را نابود گردانیده؟!.. آیا نه آنست که شما یک توده ناتوان و لگدمال میباشید و نمیتوانید خواروبار خود را نگه دارید و بخورید؟!.. آیا این ناتوانی و لگدمالی از کجاست؟!.. نه از همین کتابهاست؟!.. نه از ندانستن معنی زندگانی و راه آنست؟!..
میگویند: «اکنون باید در اندیشه نان بود». میگویم: چه اندیشه خواهید کرد؟!.. بگویید ما نیز بدانیم. آیا جز ناله و فریاد و هایهوی چکاری خواهید توانست؟!.. شما آن بیخردانی هستید که ناله و فریاد و هایهوی را چاره دردها میدانید و میخواهید ما نیز با شما همراه باشیم.
از این گذشته، اگر گرسنگیست پس چرا دیگران دست از کار خود بر نمیدارند؟!.. چرا پیاپی دیوان حافظ و سعدی بچاپ رسانیده بدست مردم میدهند؟!.. چرا در چنین هنگام تنگدستی دولت ۲۵۰٬۰۰۰ ریال برای چاپ رباعیات سراپا زهر خیام در بودجه میگزارد؟!.. پس چرا بدخواهان در کار خود آزاد باشند ولی ما که برهایی این توده بدبخت میکوشیم بنام گرسنگی و گرانی دست از کار برداریم؟!..
کسانی اگر نیک اندیشند، اینان مردانیند سستنهاد و بیپروا و راستی آنست که بدبختی توده را در نمییابند و در جستجوی چارهای نمیباشند. از بی دردی و پستی میخواهند چنین که هستند بسر برند و تکانی بخود ندهند. اینست خرسندی نمیدهند که ما نیز بکوشیم و این بهانهها را میآورند.
ما دیدیم که دروغهایی نیز ساخته پراکنده میگردانند، و برای شورانیدن مردم عامی چنین میگویند: «اینها قرآن را آتش میزنند». این دروغ را امسال در تهران و مراغه و در اهواز پراکنده گردانیدند. از اهواز یکی بیدستینه نامهای فرستاده چنین مینویسد: «دیدم جوانان بکتابخانه ریخته، قران و مفتاح الجنان میخرند. پرسیدم برای چیست؟.. گفتند شب جشن کتابسوزان ماست». این اندازه فهمِ یکمردیست که قرآن را با مفتاحالجنان در یکردیف میشمارد و چون میخواهد دروغ بسازد هر دو را بیکرشته میکشد. یکی نمیگوید: ای نافهم قرآن کجا و مفتاحالجنان کجا؟!.. قرآن کتاب آسمانی یک پیغمبر بزرگواریست و مفتاحالجنان ساخته یک آخوند مفتخوار میباشد. این دو را چگونه یکی یکی میشماری؟!..
همین دروغسازی نشان دغلکاری آنهاست. چون پاسخی بگفتههای ما ندارند و از آنسوی نمیخواهند گردن بحقایق گزارند اینست دست بدامن دروغ سازی میزنند.
ما تاکنون صد گفتار نوشته نشان دادهایم که کدام کتابهاست که زیانکار میدانیم و بنابود کردنش میکوشیم، و چندی پیش نیز زیر عنوان «چه کتابهایی را بسوزانیم» گفتاری در پرچم نوشتیم که اینک آن را بدانسان که نوشته شده در پایین میآوریم:
«چنانگه گفتهایم، روز نخست دیماه برای کتاب سوزانیست. در آنروز باید کتابهای ناپاک و زیانمند را به بخاری انداخته سوزانید. من میشنوم کسانی این را برای ما ایراد میگیرند و چنین میگویند: «او! اینها کتاب میسوزانند!» میگویم: آری ما کتاب میسوزانیم، ولی کدام کتاب؟..
آن کتابی که یک شاعرک بیارجی با خدا بیفرهنگیهایی میکند: «در فابریک خدا بسته شود»
آن کتابی که یک جوان بدنامی بآفرینش خرده میگیرد: «خلقت من از ازل یک وصله ناجور بود»
آن کتابی که یک شاعرک یاوهگوی مفتخواری دستکاه باین بزرگی و آراستکی را نمیپسندد: «جهان و هرچه در او هست هیچ در هیچست».
آن کتابی که یک مرد ناپاکی بدیگران درس ناپاکی میدهد: «در ایام جوانی چنانکه افتد و دانی با نوجوان پسری سری و سری داشتم..»
آن کتابیکه عربیهای مغلوط میبافد و آنرا بخدای آفریدگار نسبت میدهد: «و کان من عند ربک منزولا»
آن کتابیکه یک پدر درمانده بیک پسر درمانده نامه مینویسد و با صد بی شرمی چنین عنوان میکند: «کتاب من الله العزیز الحکیم الی الله الحمید المجید»
آن کتابیکه بخدا دروغ بسته، بمردم یاد میدهد در بیماری دعا بخوانند: «و من کان به صداع فلیقرأ هذا الدعاء». اینگونه کتابهای ناپاک و مانندهای اینهاست که آتش میزنیم و نابود میگردانیم. نافهم آن کسانی که بما ایراد میگیرند».
شگفتتر آنکه آقای اهوازی مینویسد: جوانان کتاب میخریدند که ببرند و بسوزانند. ما اگر این کار را کنیم که بنویسندگان کتابهای زیانمند و بچاپکنندگان آنها کمک رساندهایم. ما خواستمان اینست که آنان را از نوشتن و چاپ کردن اینگونه کتابها باز داریم و راهمان اینست که هر کسی که از اینگونه کتابها در خانه خود دارد بآتش بکشد و دیگران را نیز باین کار وادارد، نه آنکه از کتابفروش خرد، و بالاتر از این آنست که جوانان کتابهای رمان و شعر که خود پرداختهاند بیارند و پاکدلانه بآتش اندازند و از آن کار بیهوده باز گردیده نیروهای خدادادی خود را در چیزهای سودمند بکار اندازند.
بهر حال این جشن از چند سال باز در تهران در خانه دارنده پرچم گرفته میشد. لیکن امسال در شهرهای دیگری – از مراغه و تبریز و اهواز و لار و کاشمر – نیز گرفته شد. در تبریز آقای مسعود مقدم و همراهانش گرفتند. در مراغه آقای ضیاء مقدم در خانه خود جشن باشکوهی برپاگردانید. در کاشمر آقایان مهندس شریعت و ثقفی بآن برخاستند. در لار آقای آگاه و همراهانش بآن پرداختند. در اهواز باشکوهتر از همهجا بود و چنانکه فهرست فرستادهاند ۱۸۸ کتاب زیانمند را سوزانیده و یا بکارون انداختهاند. یک چیز بهتر آنکه چند تنی از جوانان شعرهای خود و یا رمانی که نوشته بودند آورده نابود گردانیدهاند. دانستنیتر آنکه در میان این یکصد و هشتاد و هشت کتاب که فهرستش فرستاد شده «مفتاح الجنان» نیست (در جاییکه ما آنرا در خور سوزاندن میشناسیم) و این دلیلست که آن نوشته آقای اهوازی جز دروغ بیشرمانه نبوده.
در تهران گذشته از خانه دارنده پرچم خانواده پسیان در شمیران جشن برپا کردند و دختران درسخوانده و بافهم آنخاندان هر چه کتابهای رمان اندوخته بودند با یک دیوان حافظ بآتش کشیدند.
در خانه دارنده پرچم نیز با بودن بیست تن یا بیشتر گفتاری رانده شده یک رشته کتابهایی به بخاری انداخته شد و در آن میان یکداستانی رخ داد که باید جداگانه بنویسیم. بنویسیم تا در تاریخ پاکدینان بماند.