پرش به محتوا

گرشاسپ‌نامه/پیغام بهو به نزدیک گرشاسب

از ویکی‌نبشته
گرشاسپ‌نامه از اسدی توسی
(پیغام بهو به نزدیک گرشاسب)
  چو زی خوابگه شد یل نامدار بیامد همان گه نگهبان بار  
  که آمد فرستاده ای گاه شام ز نزد بهو زی تو دارد پیام  
  بسی پند و رازست گوید نهفت که با پهلوان باید امشب بگفت  
  بخواندش سپهدار پیروز بخت فرستاده آمد سبک پیش تخت  
  کمان کرد بالا و گفتار تیر بخواند آفرین بر یل گردگیر  
  که تا جاودان پهلوان زنده باد زمانه رهی و اخترش بنده باد  
  ز شاه بهو هست پیغام چند از امید و سوگند و پیوند و پند  
  گزارم چو فرمان دهد پهلوان دگر کس نداند جز از ترجمان  
  سپهبد ز مردم تهی ماند جای فرستاده بر جست خندان بپای  
  چنین گفت کای افسر انجمن دبیر شهم منکوا نام من  
  بهو شاه قنوّج و رای برین درودت فرستاد و چند آفرین  
  همی گوید از فرّ و فرهنگ تو نزیبد به جنگ من آهنگ تو  
  نه هرگز به جایت بدی کرده ام نه شاه جهان را بیازرده ام  
  ترا با من این شورش کار چیست ز بهر کسان جنگ و پیکار چیست  
  کسی کز بدش بر تو نامد گزند چو با او کنی بد ، نباشد پسند  
  نه هر کش بود چنگ بر جنگ تیز بود با همه کس به جنگ و ستیز  
  به هر باد خرمن نشاید فشاند نه کشتی توان نیز بر خشک راند  
  اگر از پیِ باژ شاه آمدی به فرمان او کینه خواه آمدی  
  ببین هدیه و باژ کز گنج خویش چه دادست مهراج هر سال پیش  
  سه چندان دهم من به فرمانبری دگر خلعت و هدیه ها بر سری  
  وگر طمع داری به شاهی و گنج ز من یابی این هر دو بی بیم و رنج  
  گر آیی برم با سپاه از نخست به پیمان و سوگندهای درست  
  سپارم به تو گنج و هم دخترم بر اورنگ بنشانمت همبرم  
  گِرم تخت مهراج و بُرّم سرش ببخشم به تو گنج و هم افسرش  
  از آن پس سپه سوی ایران برم به کین تاختن های شیران برم  
  کنم جایِ ضحاکِ جادو تهی گرم هفت کشور به شاهنشهی  
  ازین هرچه گفتم ز گنج و سپاه ز فرمان و از کشور و تاج و گاه  
  همه مر ترا باشد از چیز و کس مرا نام شاهنشهی بهره بس  
  به سوگند و پیمان ابا منکوا فرستادم ، اینک خط من گوا  
  چو یابد خردمند خوبی و گنج بیندازد از دست و نارد به رنج  
  چو آهم و خرگوش یابد عقاب نیارد به درّاج و تیهو شتاب  
  همی تا سمورست و سنجاب چین نپوشد ز ریکاشه کس پوستین  
  بگفت این و آن خطّ و پیمان بداد ببوسید ، پیش سپهبد نهاد