گرشاسپنامه/پادشاهی شیدسب و جنگ کابل
ظاهر
بر اورنگ بنشست شیدسب شاد | به شاهی دَرِ داد و بخشش گشاد | |||||
یکی پورش آمد ز تخمی بزرگ | به رسم نیا نام کردش طورگ | |||||
چو شد سرکش و گرد و دهسال گشت | به زور از نیا وز پدر در گذشت | |||||
یلی شد که در خَمّ خام کمند | گسستی سر زنده پیلان ز بند | |||||
کس آهنگٌ پرتاب او درنیافت | ز گردان کسی گرز او برنتافت | |||||
ز بالای مه نیزه بفراشتی | ز پهنای کُه خشت بگذاشتی | |||||
گران جوشن و خود کردی گزین | به چابک, سواری ربودی ز زین | |||||
پدرش از پی کینه روزی به گاه | به کابل همی خواست بردن سپاه | |||||
چو دید او گرفت آرزوساختن | که من با تو آیم به کین آختن | |||||
پدر گفت کاین رای پدرام نیست | تو خُردی, ترا رزم هنگام نیست | |||||
هنوزت نگشتست گهواره تنگ | چگونه کشی از بَرِ باره تنگ | |||||
تو باید که در کوی بازی کنی | نه بر بورکین رزم تازی کنی | |||||
پُر آژنگ رخ داد پاسخ طورگ | که گر کوچکم هست کارم بزرگ | |||||
تو از مشک بویش نگه کن نه رنگ | ز دُر گرچه کوچک بهابین نه سنگ | |||||
چو خُردی بزرگ آورد دستبرد | به از صد بزرگی کِشان کار خرد | |||||
اگر کوچکم کار مردان کنم | ببینی چو آهنگ میدان کنم | |||||
مران گرگ را مرگ به در ده | که بی خورد ماند میان گله | |||||
پس از چه رسد سرفراری مرا | چو کوشش ترا گوی بازی مرا | |||||
پدر شادمان شد گرفتش به بر | زره خواست با ترگ و زرین سپر | |||||
یکی تیغ و کوبال و گرزگران | همان پیل بالا و برگستوان | |||||
درفشی ز شیر سیه پیکرش | همایی ز یاقوت و زر از برش | |||||
بدو داد و کردش سپهرار نو | بخواهید گفت اسب سالار نو | |||||
غو کوس بر چرخ و مه برکشید | به پرخاش دشمن سپه برکشید | |||||
وزان روی کابل شه از مرغ و مای | جهان کرد پر گرد رزم آزمای | |||||
بُد او را یکی پور نامش سرند | که زخمش ز پولاد کردی پرند | |||||
درفش و سپه دادش و پیل و ساز | فرستادش از بهر کین پیشباز | |||||
دو لشکر چو درهم رسیدند تنگ | رده برکشیدند, برخاست جنگ | |||||
به مه برشد از عاج مهره خروش | جهان آمد از نای رویین به جوش | |||||
دل کوس بستد ز تندر غریو | سر خشت برکند دندان دیو | |||||
پر از خاک شد روی ماه از نبرد | پر از گرد شد کام ماهی ز گرد | |||||
جهان کرد پر گرد آورد جوی | زخون خاست در جای ناوری جوی | |||||
ز بانگ یلان مغز هامون بخست | از انبوه جان راه گردون ببست | |||||
زمین همچو کشتی شد از موج خون | گهی راست جنبان و گه چپ نگون | |||||
دزی بود هر پیلِ تازان به جنگ | ز هر سوی او گشته پرّان خدنگ | |||||
ز گرد سیه خنجر جنگیان | همی تافت چون خنده زنگیان | |||||
کمان ابر و بارانش الماس شد | سر و مغز پربار سر پاس شد | |||||
تو گفتی هوا لاله کارد همی | ز پولاد بیجاده بارد همی | |||||
ز بس کشته کآمد ز هردو گروه | ز خون خاست دریا و از کشته کوه | |||||
نه پیدا بُد از خون تن رزم کوش | که پولاد پوشست یا لعل پوش | |||||
چو شد سخت بر مرد پیکار کار | روان گشت با تیغ خونخوار خوار | |||||
به پیش پدر شد طورگ دلیر | بپرسید کای برهنر گشته چیر | |||||
سرند از میان سران سپاه | کجا جای دارد بدین رزمگاه | |||||
کدامست ازین جنگیان چپ و راست | سلیحش چه چیزو درفشش کجاست | |||||
که گر هست بر زین که کینه کش | هم اکنون کشان آرمش زیرکش | |||||
بدو گفت آنکو به قلب اندرون | ستادست و بر کتف رومی ستون | |||||
به سر بر درفشان درفشی سپید | پرندش همه پیکر ماه و شید | |||||
کلاه و سپر زرد و خفتانش زرد | همان اسب و برگستوان نبرد | |||||
تو گویی که کوهیست از شنبلید | که باد وزانش از بر آتش دمید | |||||
دلاور ز گفتِ پدر چون هژبر | یکی نعره زد کآب خون شد در ابر | |||||
یکی تیز کرد از پی جنگ چنگ | بر آهخت گلرنگ را تنگ تنگ | |||||
چنان تاخت تند ارغُن سنگ سم | که در گنبد از گرد شد ماه گم | |||||
به زخم سر تیغ و گرز و سنان | همی تافت در حمله هرسو عنان | |||||
به هر حمله خیلی فکندی نگون | به هر زخم جویی براندی ز خون | |||||
دل پیل تیغش همی چاک زد | ز خون خرمن لاله بر خاک زد | |||||
شد آن لشکر گشن پیش طورگ | رمان چون رمه میش از پیش گرگ | |||||
به هم شان برافکند یکبارگی | همی تاخت تا قلبگه بارگی | |||||
سرند از کران دید دیوی به جوش | به زیر اژدهایی پلنگینه پوش | |||||
از آسیبش افتاده بر پیل پیل | سواران رمان گشته بر میل میل | |||||
برانگیخت کُه پیکرِ بادپای | به گرز گران اندر آمد ز جای | |||||
چنان زدش بر کرگ ترگ ای شگفت | که کرگش ز ترگ آتش اندر گرفت | |||||
طورگ دلاور نشد هیچ کٌند | عقاب نبردی برانگیخت تٌند | |||||
بیاویخت از بازویش گرز جنگ | بزد بر کمربندش از باد چنگ | |||||
ز زین درربود و همی تاختش | به پیش پدر برد و انداختش | |||||
چنین گفت کاین هدیه کابلی | نگهدار ازین کودک زابلی | |||||
ازین پس یکی پرهنر دان مرا | مخوان کودک و شیر نر خوان مرا | |||||
دگر ره شد آهنگ آویز کرد | بر آورد گرز اسپ را تیز کرد | |||||
سپه چون سپهبد نگون یافتند | هزیمت سوی راه بشتافتند | |||||
درفش و بٌنه پاک بگذاشتند | گریزان ز کین روی برگاشتند | |||||
طورگ و دلیران زابل بدٌم | برفتند چندان که سود اسپ سم | |||||
از ایشان فکندند بسیار گرد | به جای آن کسی رّست کش اسپ برد | |||||
گریزنده را تا به کابل فراز | سنان از قفا هیچ نگسست باز | |||||
همه ره ز بس کشته بر یکدگر | سر و پای و دل بود و، مغز و جگر | |||||
از آن دشت تا سال صد زیر گِل | همی گرگ تن برد و کفتار دل | |||||
چو پیروز گشتند از آن رزمگاه | سوی زابل اندر گرفتند راه | |||||
فروماند کابل شه آشفته بخت | ز شیدسب کین کش بترسید سخت | |||||
که ناگه سرآرد جهان بر سرند | کُشد نیز هرچ از اسیران سرند | |||||
به بیچارگی ساو و باژ گران | بپذرفت با هدیه بیکران | |||||
کرا کُشته بد دادشان خونبها | بدان کرد فرزند و خویشان رها | |||||
چو بگذشت ازین کار یکچند گاه | به شیدسب بر تیره شد هور و ماه | |||||
گرفت از پسش پادشاهی طورگ | سرافراز شد بر شهان بزرگ | |||||
یکی پورش آمد به خوبی چو جم | نهاد آن دلارام را نام شم | |||||
ز شم زآن سپس اثرط آمد پدید | وزین هردو شاهی به اثرط رسید | |||||
به زور تن و چهره و برز و یال | شد این اثرط از سروران بی همالی | |||||
چو با تاج بر تخت شاهی نشست | چو با تاج بر تخت شاهی نشست | |||||
به هر کار بُد اخترش دلفروز | به هر کار بُد اخترش دلفروز | |||||
بیاکند گنجش ز گنج نهان | پر انبه شدش بارگاه از مهان |