گرشاسپنامه/ساختن شهر زرنج
ظاهر
چو بگذشت ازین کار ماهی فره | بیآمد به نزدیک آب زره | |||||
ز اخترشناس و مهندس شمار | به روم و به هند آن که بد نامدار | |||||
بیاورد و بنهاد شهر زرنج | که در کار ناسود روزی ز رنج | |||||
ز گل باره ای گردش اندر کشید | میانش دژی سر به مه برکشید | |||||
ز پیرامن دژ یکی کنده ساخت | ز هر جوی و شهر آب در وی بتاخت | |||||
بسا رود برداشت از هیرمند | وزان جوی و کاریزها برفکند | |||||
در این کار بُد پهلوان سپاه | که از شاه کابل تهی ماند گاه | |||||
پسر شاد بنشست بر جای اوی | بگردید از آیین و از رای اوی | |||||
خراج پدرش آن که هر سال پیش | به اثرط فرستادی از گنج خویش | |||||
دو ساله به گنج اندر انبار کرد | دگر طمع کشورش بسیار کرد | |||||
بسی دادش اثرط به هر نامه پند | نپذرفت و بد پاسخ آراست چند | |||||
همیدونش دستور فرزانه هوش | بسی گفت کاین جنگ و کین رامکوش | |||||
به صدسال یک دوست آید به دست | به یک روز دشمن توان کرد شست | |||||
چو بود آشتی نو میآغاز جنگ | پس شیر رفته مینداز سنگ | |||||
تن و جان بود چیز را مایه دار | چو جان شد بود چیز ناید به کار | |||||
تو این پادشاهی بیابی که هست | به از طمع مه زین که ناید به دست | |||||
پشیزی به دست تو بهتر بسی | ز دینار در دست دیگر کسی | |||||
نگه کن که در پیشت آبست و چاه | کلیجه میفکن که نرسی به ماه | |||||
شهان از پی آن فزایند گنج | که از تن بدو بازدارند رنج | |||||
تو گنج از پی رنج خواهی همی | فزودن بزرگی بکاهی همی | |||||
ز گرشاسب ترسد همی چرخ و بوم | سُته شد ز گرزش همه هند و روم | |||||
شهان را همه نیست پایاب اوی | چه داری تو با این سپه تاب اوی | |||||
چو آتش کنی زیر دامن درون | رسد دود زود از گریبان برون | |||||
مکن بد که تا بد نیایدت زود | مدرو و مدوز و ترا رشته سود | |||||
برآشفت و گفتش تو لشکر پسیچ | ز پیکار گرشاسب مندیش هیچ | |||||
دو سال است کاو شد ز درگاه شاه | به نزدیک آب زره با سپاه | |||||
به نوّی یکی شهر سازد همی | ز هر شهر مردم نوازد همی | |||||
به ما تا رسد گرد او در نبرد | ز زاول برآورد باشیم گرد | |||||
بُدش ابن عم نام انبارسی | بدادش ز گردان دو صد بار سی | |||||
فرستادش از پیش و سالار کرد | ز پس با سپه ساز پیکار کرد | |||||
گزید از دلیران دو ره چل هزار | صد و شست پیل از در کارزار | |||||
بشد تا سر مرز کابلستان | به کین جستن شاه زابلستان | |||||
خبر شد برِ اثرط سر فراز | سبک خواند لشکر ز هر سو فراز | |||||
برادرش را سروری هوشیار | پسر بُد یکی نام او نوشیار | |||||
ورا کرد پیش سپه جنگجوی | بَرِ شهر داور فرود آمد اوی |