گرشاسپنامه/رفتن گرشاسب به ساختن سیستان و اتمام آن
ظاهر
سپهبد گرفت از پدر پند یاد | وزآنجا سوی سیستان رفت شاد | |||||
اسیران که از کابل آورده بود | به یک جایگه گردشان کرده بود | |||||
بفرمود خون همه ریختن | وزیشان گل باره انگیختن | |||||
یکی نیمه بُد کرده دیوار شهر | دگر نیمه کردند از آن گل دو بهر | |||||
ازآن خون به ریگ اندرون خاست مار | کرا آن گزیدی بکردی فکار | |||||
چو آن شهر پردخت و باره بساخت | برو پنج درآهنین برنشاخت | |||||
چوباد آمدی ریگ برداشتی | همه شهر و برزن بینباشتی | |||||
چنان کان برهمن ورا داد پند | که از چوب و ازخاره ورغی ببند | |||||
یله کرد ازآن سوکه بدآب مرغ | ببست از سوی دامن ریگ و رغ | |||||
زیک سوش بدریگ ده جافره | دگر سوش دریا که خوانی زره | |||||
میانش دری باد را برگشاد | ازآن پس نبد بیم اش ازریگ وباد | |||||
بُد از طوس وکرمان فراوان گروه | به لشکر در از پایکاری ستوه | |||||
زتاراج کابل زنان داشتند | به خوالیگریشان همی داشتند | |||||
همه روز مردان ایشان دوبهر | به مزدور کاری بدندی به شهر | |||||
چو گشتندی ازکار پرداخته | بدندی زنان دیگ ها ساخته | |||||
خورش ها یکی روز بفروختند | دگرباره باز آتش افروختند | |||||
به مردان سپردند یکسر درم | همین پیشه کردند مردان به هم | |||||
به بازار خوالیگری ساختند | شتالنگ با کعبتین باختن | |||||
همه کار ایشان بُدست از نخست | همان از بلایه زنان کار سست | |||||
بدان در کزاین کار جستند نام | همان از بلایه زنان کار سست | |||||
زهر شهر و کشور بدو داد روی | شد آن شهر پردخته در هفت سال | |||||
تو گفتی بهشتی بری سیستان | یکی نیست از خرمی سیست آن | |||||
ازو نیز برخاست مردان مرد | که بُد هریکی لشکری در نبرد | |||||
ازآن پس به شاهی سپهدار گرد | نشست و به دادودهش دست برد | |||||
فراوان برآمد بروسالیان | هواش آنچه بُدیافت هرسالی آن | |||||
چنان پیلتن شدکه از گام پنج | نبردش فزون هیچ اسپی به رنج | |||||
نشستن همه بودبرزنده پیل | همش پیل بارنج بردی دومیل | |||||
چنین آمد این گنبد تیزپوی | بگردد همه چیز از گشتِ اوی | |||||
یکی جامه دارد جهان سال وماه | برونش سپید و درونش سیاه | |||||
بگردانداین جامه هرگه برون | بدان تا بگردیم ما گونه گون | |||||
توای خفته از خواب بیدار گرد | که شد پاک عمرت به خواب و به خورد | |||||
به خانه درون خواب و در گور خواب | به بیداریت پس کی آید شتاب | |||||
کنی خانه تا زنده ای سال و ماه | درو پس کی ات باشد آرامگاه | |||||
تو خوش خفته و مرگ برخاسته | شبیخونت را لشکر آراسته | |||||
به دیگرجهان دارازاین جای گوش | چو کوشیدی این را مرآن را بکوش | |||||
ازایدر بخواهی شدن بی گمان | که اینجات خانست و آنجات مان | |||||
شود زندهً این جهان مرده زود | بدان جا توان جاودان زنده بود |