گرشاسپنامه/رفتن گرشاسب به زمین سرندیب
ظاهر
دگر روز مهراج گردنفراز | بسی کشتی آورد هر سو فراز | |||||
به ایرانیان داد کشتی چو شست | دگر کشتی او با سپه بر نشست | |||||
ز کشتی شد آن آب ژرف از نهاد | چو دشتی در آن کوه تازان ز باد | |||||
تو گفتی که کیمخت هامون چو نیل | به حمله بدرّد همی زنده پیل | |||||
چو پیلی به میدان تک زودیاب | ورا پیلبان با دو میدانش آب | |||||
تکش تیز و رفتنش بی دست و پای | نه خوردنش کام و نه خفتنش رای | |||||
فزون خم خرطومش از سی کمند | ز دندانش بر پشت ماهی گزند | |||||
به رفتن برآورده پر مرغ وار | همی ره به سینه خزیده چو مار | |||||
گهی حلقه خرطومش اندر شکم | گهی بسته با گاو و ماهی به هم | |||||
یکی دشتش از پیش سیماب رنگ | سراسر چو پولاد بزدوده زنگ | |||||
زمینی بمانند گردان سپهر | درو چون در آیینه دیدار چهر | |||||
بیابانی آشفته بی سنگ و خاک | مغاکش گهی کوه و گه کُه مغاک | |||||
یکی دشت سیمین بی آتش به جوش | گه آسوده از نعره گه با خروش | |||||
بدیدن چنان کابگینه درنگ | ز شورش چو کوبند بر سنگ سنگ | |||||
دوان او در آن دشت و راه دراز | گهی شیب تازنده گاهی فراز | |||||
گهی چون یکی خانه در ژرف غار | گهی چون دژی از بر کوهسار |