گرشاسپنامه/رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور
ظاهر
از آن پس نریمان چو شد چیره دست | پس از رزم در بزم و شادی نشست | |||||
ببد تا بیآمد جهان پهلوان | گرفتند شادی ز سر هردوان | |||||
سخن چند راندند از آن رزمگاه | وزآنجا به جندان گرفتند راه | |||||
ده و شهر و دز هر چه دیدند پاک | بکندند و ، با خون سرشتند خاک | |||||
تو گفتی زخوبان و از خواسته | بهشتیست هر خیمه آراسته | |||||
همی بُرد هر شیر جنگی شکار | گرفته به بر آهوی مشکسار | |||||
ز بازوش گرد میان کرده بند | ز گیسوش در دست مشکین کمند | |||||
فراوان بتان زینهاری شدند | فراوان به دزها حصاری شدند | |||||
رسیدند زی شهر جندان فراز | سپه خیمه زد دشت شیب و فراز | |||||
به چرخ از همه شهر بر شد خروش | ز جوشن وران باره آمد به جوش | |||||
به یک سو نریمان به کین دست بُرد | برآمد دگر سو سپهدار گرد | |||||
به هر گوشه عرّاده برساختند | همی دیگ جوشیده انداختند | |||||
کز آن دیگ چون آب جستی برون | همی سوختی جانور گونه گون | |||||
دگر بُد روان قلعهای نبرد | براو رزم سازنده مردان مرد | |||||
سر نیزه ها کرده چون چنگ شیر | که مردم کشیدندی از باره زیر | |||||
گرفتند گردان ایران و چین | کمان های زنبوری و چرخ کین | |||||
ز شاهین و طیاره بر هر گروه | همی سنگ بارید چون کوه کوه | |||||
ز پاشیدن آتش از هر کران | همی ریخت گفتی ز چرخ اختران | |||||
رخ مه ز گرد ابر پر چین گرفت | سر باره از نیزه پرچین گرفت | |||||
همه ترگ هاون شد از زخم سنگ | سر و مغز چون سرمه از گرز جنگ | |||||
بُد از تیر و پیکان های درشت | هر افکنده ای چون یکی خارپشت | |||||
جهان پهلوان کوشش اندر گرفت | گراینده گرز گران بر گرفت | |||||
چو بر باره مردم غمی شد ز جنگ | جهان پهلوان رفت گرزی به چنگ | |||||
در از آهن و باره از سنگ بود | به کین کرد سوی در آهنگ زود | |||||
همی زد چنان گرز کز زخم سخت | در و قفل و زنجیر شد لخت لخت | |||||
به شهر اندر افکند تن با سپاه | فروزد به باره درفش سیاه | |||||
به هر گوشه تاراج و پیکار خاست | خروشیدن بانگ زنهار خاست | |||||
همه بوم زن بُد ، همه کوی مرد | همه شهر دود و همه چرخ گرد | |||||
ز خون بسته شد بر کفِ پای گل | نه بر پای تن بُد ، نه بر جای دل | |||||
کجا خانه ای بُد به خوبی بهشت | از آتش دمان دوزخی گشت زشت | |||||
بتان را به خاک اندر افکنده تن | به خون غرقه پیش بت اندر شمن | |||||
به هر کوی جویی چنان خون گذشت | که از شهر یک میل بیرون گذشت | |||||
دو هفته چنین بود خون ریختن | جهان پُر ز تاراج و آویختن | |||||
چو چاره نبد شهری و لشکری | گرفتند زنهار و خواهشگری | |||||
از ایشان گنه پهلوان درگذشت | سپه را ز تاراج و خون باز داشت | |||||
نریمان همی رفت تا کاخ شاه | ز گردش پیاده سران سپاه | |||||
همه چاک خفتان زده بر کمر | گرفته به کف تیغ و خشت و سپر | |||||
هزاران پیاده به پیش اندرون | کشیده همه خنجر آبگون | |||||
پسِ پشت از ایران و زابل گروه | سواران برگستوان ور چو کوه | |||||
چو آمد سوی کاخ فغفور چین | ابا این بسنده دلیران کین | |||||
جهان دید پرخیل دلبر فغان | همه برده از پرده بر مه فغان | |||||
دو گلنارشان غرقه در خون شده | دو نرگس به مه بر دو جیحون شده | |||||
ز گل کنده شمشاد پُرتاب را | بدو رشته دُر خسته عناب را | |||||
به بتخانه ای بود فغفور چین | نهاده سر از پیش بُت بر زمین | |||||
همی خواست یاری به زارّی و درد | ز ناگه نریمان بدو باز خورد | |||||
بیازید و بگرفت دستش به شرم | بسی گفت شیرین سخن های گرم | |||||
که تاج شهی خار بنداختی | بر از پایگه سر کشی ساختی | |||||
شه ار چه به پایه ز هر کس فزون | نشایدش از اندازه رفتن برون | |||||
بیاورد بالای تا بر نشست | پیاده همی شد رکیبش به دست | |||||
جهان پهلوان بود بمیان شهر | به گردش بزرگان لشکر دو بهر | |||||
یکی تخت زیرش ز یاقوت و زر | به دیبای چین سایبانی ز بر | |||||
چو فغفور را دید شد پیش باز | نشاند از بَر تخت و بردش نماز | |||||
بسی خواست زو پوزش دلپذیر | که این بد که پیش آمد از من مگیر | |||||
تو دانی که پیش فریدون شاه | من از دل یکی بنده ام نیکخواه | |||||
نشاید به جز کام او کردنم | که فرمانش طوقیست بر گردنم | |||||
کسی را که روزیت بر دست اوست | توانایی دست او دار دوست | |||||
ترا بود از آغاز پنداشتی | که پند مرا خوار بگذاشتی | |||||
کنون گر ز من گشت آشفته کار | هم از من نکو گردد ، انده مدار | |||||
اگر چند از مار گیرند زهر | هم از وی توان یافت تریاک بهر | |||||
نگهبان گمارید چندی بر اوی | وزآنجا به تاراج بنهاد روی | |||||
پس پرده در کاخ مشکوی شاه | نه او شد نه کس را ز بُن داد راه | |||||
ز گنجش هم اندر زمان ده هزار | شتروار هر چیز برداشت بار | |||||
چه از زر چه از دیبهٔ رنگ رنگ | چه آرایش بزم و چه ساز جنگ | |||||
بگفتند کاین گنج کمترش بود | بگو تا نماید دگر گنج زود | |||||
به نیکی ورا گفت دادم نوید | مبادا کزآن پس شود ناامید | |||||
اگر چند خواری کند روزگار | شهان و بزرگان نباشند خوار | |||||
ز جندان و از گنج فغفور چین | ز تاراج آن بوم و بر همچنین | |||||
فراز آورید آنچه بُد در سپاه | گزین کرد ازو پنج یک بهر شاه | |||||
بفرمود تا نام هر یک بهم | زدند از پی یادگاری قلم | |||||
شتر سی هزار از درم بار کرد | دگر نیم ازین بار دینار کرد | |||||
ز زرینه آلت به خروارها | ز سیمینه ، چندانکه انبارها | |||||
شمرده شد از نافه سیصد هزار | صد از سلهٔ زعفران شصت بار | |||||
ز دُر چار صد تاج آراسته | گزیده همه یک یک از خواسته | |||||
ز یاقوت سیصد کمر بیغوی | ز گوهر چهل گرزن خسروی | |||||
دو صد خوان ز زرّ و ز جزع و جمست | وز آلتش خروار تیرست و شست | |||||
ز زرّ پیرهن سی و شش بافته | به هم پود با تار برتافته | |||||
طراز همه دُرّ بر زرّ ناب | گریبان و یاقوت و درّ خوشاب | |||||
ابا هر یکی افسری شاهوار | هم از گونه گون طوق با گوشوار | |||||
چهل درج پر درّ و یاره همه | که بُد نامشان دُّر واره همه | |||||
هزار و چهل بت ز هر پیکری | به کردار آراسته لشکری | |||||
ز زر بفت صد تخت بر رنگ رنگ | که بُد کمترین جامه سی من به سنگ | |||||
صد و سی هزار از خز و پرنیان | دو صد رزمه نو حلهٔ چینیان | |||||
کنیزان دگر سی هزار از چگل | پری چهره خادم هزار و چهل | |||||
دو ره ده هزار از بتان سرای | همه با ستور و سلیح و قبای | |||||
صد و سی هزار از ستور یله | که بر دشت و کُه داشت چوپان گله | |||||
ده و شش هزار اسپ نو کرده زین | همه زیر بر گستوان های چین | |||||
هزار اسپ دیگر به زرّین ستام | از ارغوان و از تازی تیزگام | |||||
ز خفتان و از جوش کارزار | ز درع و کژ آکند نو سی هزار | |||||
صد و بیست گردون همه تیغ و ترگ | دو چندان سپرهای مدهون کرگ | |||||
ز زر خشت تیرست و سی بار پنج | که مردی یکی بر گرفتی به رنج | |||||
نود بار صد جفت چینی کمان | به زر نیزه و تیر بیش از گمان | |||||
هزار و صد و سی جناغ پلنگ | ز هر گوهر آراسته رنگ رنگ | |||||
پرند آور هندویی شش هزار | تبرزین و ناخج فزون از شمار | |||||
صد و سی سپر گونه گونه ز زر | غلافش ز دیبا نگار از گهر | |||||
بی اندازه منجوق و زرّین درفش | همان چتر ها زرد و سرخ و بنفش | |||||
شراع و ستاره دو صد زرّ بفت | ز دیبا سراپرده هفتاد و هفت | |||||
دو صد خرگه اندر خور بزم و جام | نمد خز و چوبش همه عود خام | |||||
هم از بیکران خیمهٔ گونه گون | از اندازه شان فرش و آلت فزون | |||||
دگر خیمهٔ میخ او شش هزار | سراسر ز دیبای گوهر نگار | |||||
ز زر اندرو صد ستون ستیخ | از ابریشمش رشته و ز سیم میخ | |||||
ز دیبا یکی فرش زیبای او | دو پرتاب بالا و پهنای او | |||||
درفشان درفشی دگر از پرند | ز گوهر چو ز اختر سپهری بلند | |||||
که بر پیل کردندی آن را بپای | به صد مرد برداشتندی ز جای | |||||
بر او پیکر گرگی افراشته | به نوک سرو پیل برداشته | |||||
فراوان گهر زآن درفش بنفش | کشیدند در کاویانی درفش | |||||
سه گردون زرّین شتالنگ بود | ز هر دارویی هفتصد تنگ بود | |||||
فراوان دد و مرغ و نخچیر و گور | طرازیده از زرّ و سیم و بلور | |||||
ز عنبر یکی گنبد افراخته | به یک باره هر سو روان ساخته | |||||
بدودر چو کافور تختی ز عاج | فرازش فروهشته از مشک تاج | |||||
سرایی به بند و گشای آبنوس | هم از زر تیرست و هفتاد کوس | |||||
هزار و چهل جفت دندان پیل | ز پیروزه سی تخت همرنگ نیل | |||||
سروهای کرگ از هزاران فزون | همه چون خمانیده زآهن ستون | |||||
ختو هشتصد بار کز زهر بوی | چو آید فتد هر زمان خوی ازوی | |||||
ز کیمخت گردون دو صد بسته تنگ | همیدون طبر خون و چینی خدنگ | |||||
پر از نقره صندوق تیرست و شست | ز زرش همه قفل و زنجیر بست | |||||
پر از زر رسته چهل جفت نیز | چهل بُد طرایف ز هر گونه چیز | |||||
بیا کنده سی درج نو جفت جفت | ز هر گوهر سفته و نیم سفت | |||||
دوره چارصد تنگ قرطاس چین | پلنگینه چرم سِفن هم چین | |||||
ز هر موی روباه سیصد هزار | ز سنجاب و قاقم فزون از شمار | |||||
دوصد باره موی سمندر دگر | که آتش نباشد براو کارگر | |||||
دمان هفتصد پیل چون کوه نیل | به زر بسته دندان هر زنده پیل | |||||
دو ره چارصد یوز بد میش گیر | به تن همچو پاشیده بر قیر شیر | |||||
سیه گوش تیرست هریک به بند | پلنگان آمخته هشتاد و اند | |||||
فراوان سگ تند نخچیر در | به جل ها پرند و به زنجیر زر | |||||
دو صد باز و افزون ز سیصد خشین | صد و شصت طغرل همه به گزین | |||||
ده و شش هزار استر بارکش | به مهد و نمدزین دو صد بار شش | |||||
دو ره سی هزاران ز تازی هیون | ز فرش و نمد بارشان گونه گون | |||||
ز گاوان صد و سی هزار از شمار | ز میشان دوشا هزاران هزار | |||||
چو پنجه هزار دگر برده بود | که هریک به صد ناز پرورده بود |