گرشاسپنامه/رسیدن گرشاسب به میل سنگ
ظاهر
رسید از پس هفته ای شاد و کش | به شهری دلارام و پدرام و خوش | |||||
همه دشت او نوگل و خیزران | کهی برسرش بیشهٔ زعفران | |||||
بر آن کوه بر میلی افراخته | ز مس و آهن و روی بگداخته | |||||
نبشته ز گردش خطی پارسی | که بد عمر من شاه ده بار سی | |||||
ز شاهان کسی بدسگالم نبود | به گنج و به لشکر همالم نبود | |||||
در این کوه صد سال بودم نشست | بسی رسته زر آوریدم به دست | |||||
همه زیر این میل کردم نهان | برفتم سرانجام کار از جهان | |||||
نه زو شاد بودم بدین سر به نیز | نخواهم بدان سربدَن شاد نیز | |||||
ندانم که یابد بدو دسترس | مرا بهره باری شمارست و بس | |||||
چو دستت به چیز تو نبودرسان | چه چیز تو باشد چه آن کسان | |||||
غم و رنج من هر که آرد به یاد | نباشد به آکندن گنج شاد | |||||
به نیکی برد رنج هر روز بیش | که فرجام هم نیکی آیدش پیش | |||||
گر از کوه داریم زر بیش ما | توانگرخدایستو درویش ما | |||||
ایا آنکه این گنجت آیدبه دست | ز روی خرد بر به کار آنچه هست | |||||
همه ساله ایدر توانا نیی | که امروز اینجا وفردا نیی | |||||
تن از گنجدنیا میفکن به رنج | ز نیکیو نام نکوساز گنج | |||||
که بردن توان گنج زر، گرچه بس | ز کس گنج نیکینبردست کس | |||||
جهان ژرف چاهی است پر بیم و آز | ازاو کوش تا تن کشی بر فراز | |||||
فژه گنده پیرسیت شوریده هش | بداندیش و فرزندخور، شوی کش | |||||
به هرگونه فرزند آبستن است | تو فرزند را دوست و او دشمن است | |||||
پناهت بداد آفرین باد و بس | که از بد جز او نیست فریادرس | |||||
دل پهلوان خیره شد کآن بخواند | بسی در ز دو جزع روشن براند | |||||
سپه را بفرمود تاهمگروه | فکندندآن میلو کندند کوه | |||||
چهی بود زیرش چو تاری مغاک | پر از زرّ رسته بیاکنده پاک | |||||
سراسر فراز چَه انبار کرد | صد و بیست اشتر همه بار کرد | |||||
بی اندازه زآن کاسه و خوان و جام | بسازید وزین کرد و زرین ستام | |||||
یکی ده منی جام دیگر بساخت | بدو گونه گون گوهر اندر نشاخت | |||||
ز یک روی آن جام جمشید شاه | نگاریده دربزم باتاج وگاه | |||||
ز روی دگر پیکر خویش کرد | چو در صف چه با اژدهای برد | |||||
هر آنگه که بزمی نو آراستی | بدان ده منی جام می خواستی | |||||
چو برداشت آن گنج از آن مرز و بوم | به نزد خسو شد که بد شاه روم | |||||
به عمورّیه بود شه را نشست | چوبشنید کآمد یل چیر دست |