گرشاسپنامه/رسیدن گرشاسب به قرطبه
ظاهر
سوی قرطبه رفت از آن جای شاد | یکی شهر خوش دید خرّم نهاد | |||||
به نزدیک او ژرف رودی روان | که خوشیش در تن فزودی روان | |||||
از آن شهر یک چشمه مردی سیاه | بدان ژرف رود آمدی گاه گاه | |||||
ز شبگیر تانیم شب زیر آب | بدی اندر او ساخته جای خواب | |||||
نهالی به زیرش غلیژن بدی | زبر چادرش آب روشن بدی | |||||
نه ز آب اندکی سر برافراشتی | نه چون ماهیان دم زدند داشتی | |||||
همان کرد پیش سپهدار نیز | سپهبدش بخشیدش بسیار چیز | |||||
وز آن جا شتابان ره اندر گرفت | به نخچیر کردن کمان بر گرفت | |||||
به گلرخش روزی سپرده عنان | همی تاخت بر دمّ گوری دمان | |||||
سرانجام از او گشت نادیده گور | شد او تشنه و مانده در تف هور | |||||
به کوهی بر آمد همه سنگ وخار | تنی چندش از ویژگان دستیار | |||||
رهی دید بر تیغ کهسار تنگ | بر آن ره ستودانی از خاره سنگ | |||||
بدو در تن مرده ای سهمناک | شده استخوانش از پی و گوشت پاک | |||||
سرش مهتر از گنبدی بد بلند | گره گشته رگ ها بر او چون کمند | |||||
دو دندانش مانند عاجین ستون | یکی ساقش از سی رش آمد فزون | |||||
به سنگی درون کنده خط ها بسی | بد از برش و نشناخت آن را کسی | |||||
همی هر که بد لب به دندان گرفت | در آن کالبد مانده زایزد شگفت |