گرشاسپنامه/رزم گرشاسب با سالار فغفور
ظاهر
چو زد روز بر تیره شب دزدوار | سپیده برآمد چو گرد سوار | |||||
هوا نیلگون شد چو تیغ نبرد | چو رخسار بد دل زمین گشت زرد | |||||
دو لشکر به پرخاش برخاستند | برابر صف کین بیاراستند | |||||
برآمد دم مهرهء گاودم | خروشان شد از خام رویینه خم | |||||
زمین ماند از آرام و چرخ ازشتاب | به که خون گشاد از دل سنگ آب | |||||
دم بد دلان و تف تیغ و تیر | برآمیخت چون آتش و زمهریر | |||||
سر نیزه را شد ز دل مغز و ترگ | زبان کشته شمشیر و گفتار مرگ | |||||
تو گفتی هوا بد یکی سوکوار | زمین کشتهٔ زارش اندر کنار | |||||
غَوِ کوس بودی غریوش به درد | سنان ها مژه اشک خون جامه گرد | |||||
به هر گام بد مغفری زیر پی | پر از خون چو جامی پُر از لعل می | |||||
شده تیغ در مغز سر زهرسای | سنان از جگر بر دل اکحل گشای | |||||
دل و چشم بد دل به راه گریز | دلیران شده مرگ را هم ستیز | |||||
زخم کرده خرطوم پیلان کمند | به یال یلان اندر افکنده بند | |||||
یکی را به دندان برافراخته | یکی را به زیر پی انداخته | |||||
همی تاخت گرساشب بر زنده پیل | همی دوخت دل ها به تیر از دو میل | |||||
چنان چرخ پرگرد و پر باد کرد | که گردون که بد هفت هفتاد کرد | |||||
بُدش پنجه بر نیزهٔ آهنین | شدی در میان سواران کین | |||||
بدان نیزه از پیل درتاختی | ز زینشان به ابر اندر انداختی | |||||
به هر سو که از حمله کردی هوا | چو پرّنده مردم بدی در هوا | |||||
سوی قلب ترکان به پیکار شد | به کین جستن هر دو سالار شد | |||||
به نیزه یکی را هم اندر شتاب | ربود از کمین همچو آهو عقاب | |||||
زدش زابر بر سنگ تا گشت خُرد | بیفکند از این گونه بسیار گرد | |||||
همه هر سوی از حمله بر پشت پیل | بینباشت از چینیان رود نیل | |||||
چنین بود تا روز بیگاه شد | ز شب دامن رزم کوتاه شد | |||||
چو دریای قار از زمین بردمید | درو چشمهٔ زرد شد ناپدید | |||||
دو لشکر ز پیکار گشتند باز | طلایه همی گشت شیب و فراز | |||||
همه شب ز بس بیم ایرانیان | نیارست ترکی گشادن میان | |||||
همی هر کس از ترس آتش فروخت | یکی خسته بست و یکی کشته سوخت | |||||
چو چشمه ز دام دم اژدها | برافروخت وز بند شب شد رها | |||||
از او چرخ بر تیغ کُه رنگ زد | تو گفتی که دینار بر سنگ زد | |||||
دو لشکر دگر ره به کین آمدند | دلیران ز بستر به زین آمدند | |||||
برآمد ز کوس و تبیره غریو | ز بیم آب شد زهرهٔ نره دیو | |||||
پر از شیر و شمشیر شر رزمگاه | از آهن قبا و ز آهن کلاه | |||||
دمید از دل عیبه آتش برون | ز چشم زره چشمه بگشاد خون | |||||
زخشت و شل و ناوک سرکشان | ز بر چرخ گفتی شد آتش فشان | |||||
ز خون از در و دشت بنشت گرد | شنا بُرد در خون همی اسپ و مرد | |||||
ز خرطوم پیلان همه دشت و غار | به هر گام چون پوست افکنده مار | |||||
گراینده بازوی کندآوران | همی ریخت زهر پرند آوران | |||||
سپاه آهنین باره ای بُد دو میل | همه برج آن باره از زنده پیل | |||||
ز بس خنجر و ترگ در تیغ تیغ | ز هر قطره خون بشد میغ میغ () |