گرشاسپنامه/رزم چهارم گرشاسب با هندوان
ظاهر
چو ز ایوان مینای پیروزه هور | بکند آن همه مهره های بلور | |||||
ز دریای آب آتش سند روس | در افتاد در خانه آبنوس | |||||
ز هندو جهان پیل و لشکر گرفت | غو کوس کوه و زمین بر گرفت | |||||
هزاران هزار از سپه بد سوار | ز پیلان جنگی ده و شش هزار | |||||
به برگستوان پیل پوشیده تن | پر از ناوک انداز و آتش فکن | |||||
ز بس قیر چهران زده صف چو مور | ببد روز تا رو سیه گشت هور | |||||
همان شب که شد گفتی از روزگار | ازو هندوی کرده بُد کردگار | |||||
ز کوس و ز زنگ و درای و خروش | ز شیپور و ز ناله نای و جوش | |||||
تو گفتی زمانه سرآید همی | به هم کوه و دشت اندر آید همی | |||||
ز هندو سپه بود ده میل بیش | ز پس صفّ پیلان سواران ز پیش | |||||
به دیبا بیاراسته پیل چار | ز زرّ طوقشان وز گهر گوشوار | |||||
ابر کوهه پیل در قلبگاه | بلورین یکی تخت چون چرخ ماه | |||||
بهو از بر تخت بنشسته پست | به سر بر یکی تاج و گرزی به دست | |||||
درفشی سر از شیر زرّینه ساز | پرندش ز سیمرغ پر کرده باز | |||||
ز بر چتری از دمّ طاووس نر | فروهشته زو رشته های گهر | |||||
وز اینروی مهراج بر تیغ کوه | به دیدار ایرانیان با گروه | |||||
زده پیل پیکر درفش از برش | ز یاقوت تخت ، از گهر افسرش | |||||
فرازش یکی نیلگون سایبان | ز گوهر چو شب ز اختران آسمان | |||||
بدینسان نظاره دو شاه از دو روی | میان در دو لشکر بهم کینه جوی | |||||
سپهبد سبک رزم آغاز کرد | بزد کوس کین جنگ را ساز کرد | |||||
از آن ده دلاور یل نامدار | که سالار بُد هر یکی بر هزار | |||||
به هر سو یکی به سپه برگماشت | بر قلب زاول گره باز داشت | |||||
بر گردنکشان گفت یکسر به تیر | کنید آسمان تیره بر ماه و تیر | |||||
همه جنگ با پیل داران کنید | بریشان چنان تیر باران کنید | |||||
که در چشم هر پیلبانی به جنگ | فزون از مژه تیر باشد خدنگ | |||||
بگیرید ره بر بهو همگروه | مدارید از آن تخت و پیلان شکوه | |||||
که من همکنون تخت و آن تاج را | دهم با بهو هدیه مهراج را | |||||
ز شست خدنگ افکنان خاست جوش | کمان کوش ها گشت همراز گوش | |||||
هوا پر ز زنبور شد تیز پر | خدنگین تن و آهنین نیشتر | |||||
کشیدند شمشیر شیران هند | گرفتند کوشش دلیران سند | |||||
زمین همچو دریا شد از گرز و تیغ | وزو گرد برخاست مانند میغ | |||||
همه دشت از خشت شد کشت زار | همه کشته پر هندوان کُشته زار | |||||
بگردید گردون کوشش ز گرد | برون تافت از میغ ماه نبرد | |||||
ز خون هفت دریا بر آمد به هم | زمین از دگر سو برون داد نم | |||||
به هر گام بی تن سری ترگ دار | بُد افکنده چون مجمری پر بخار | |||||
شده گرد چون چرخی و خشت و شل | ستاره شده برج او مغز و دل | |||||
جهان ز آتش تیغ ها تافته | دل کُه ز بانگ یلان کافته | |||||
ز چرخ اختران برگرفته غریو | ز کوه و بیابان رمان غول و دیو | |||||
به دریا درون خسته درندگان | ز پرواز بر مانده پرندگان | |||||
بخار و دم خون ز گرز و ز تیغ | چو قوس قزح بُد که تابد ز میغ | |||||
به هر جای جویی بد از خون روان | بشکتند چندان از آن هندوان | |||||
که صندوق پیلان شد از زیر پی | ز بس کشته هندو چو چرخشت می | |||||
همان ده سر گرد از ایران سپاه | گرفتند هر سو یکی رزمگاه | |||||
سم اسپ سنبان زمین کرد پست | گروها گره را گراهون شکست | |||||
سرافشان همی کرد در صف هژبر | کمینگاه بگرفت بهپور ببر | |||||
همی ریخت آذر شن و برز هم | به خنجر یلان را سر و برز هم | |||||
به هر سو کجا گرد گرداب شد | ز خون گرد آن دشت گرداب شد | |||||
کجا گرز نشواد و ارفش گرفت | جهان زخم پولاد و آتش گرفت | |||||
سپهدار در قلب از آن سو به جنگ | گهش نیزه و گاه خنجر به چنگ | |||||
یلان هر سو از بیمش اندر گریز | گرفته ز تیغش جهان رستخیز | |||||
کمندش بگسترده از خم خام | همه دشتِ رزم اژدها وار دام | |||||
پی پیل پی خسته در دام او | سواران خبه در خم خام او | |||||
از آوای گرزش همی ریخت کوه | شده چرخ گردان ز گردش ستوه | |||||
سنانش همی مرگ را جنگ داد | خدنگش همی ریگ را رنگ داد | |||||
کجا خنجرش رزمسازی گرفت | همی در کفش مهره بازی گرفت | |||||
مرآن مهره کاندر هوا باختی | سَر سروران بود کانداختی | |||||
به یک ره فزون از هزاران سوار | سنان کرده بُد در کمرش استوار | |||||
نه بر زین بجنبید گرد دلیر | نه از زخم شد مانده ، نز جنگ سیر | |||||
تو گفتی تنش کوه آهن کشست | همان اسپش از باد و از آتشست | |||||
ز بس کشته کافکنده از پیش و پس | خروش سروش آمد از برکه بس | |||||
همان شاه مهراج بر جنگجوی | نهاده ز کُه دیده بر ترگ اوی | |||||
اگر گردی از زین ربودی ز جای | وگر زنده پیلی فکندی ز پای | |||||
ز کُه با سپه نعره برداشتی | غو کوس از چرخ بگذاشتی | |||||
مِه پیلبانان شد آگه که بخت | ربود از بهو تخت و ، شد کار سخت | |||||
نه با چرخ شاید به نزد آزمود | نه چون بخت بد شد بود چاره سود | |||||
بیامد بَر ِ پهلوان سوار | به زنهار با پیل بیش از هزار | |||||
سپهبد نوازیدش و داد چیز | همیدون بزرگان و مهراج نیز | |||||
سیه دیده گیتی بهو پیش چشم | بر آشفت با پیلبانان به خشم | |||||
به بیغاره گفتا ندارید باک | سپارید پیلان به مهراج پاک | |||||
سران این سخن راست پنداشتند | ز هر سو همین بانگ برداشتند | |||||
همه پیلبانان از آن گفت و گوی | به زنهار مهراج دادند روی | |||||
براندند از آن روی پیلان رمه | به نرد بهو صد نماند از همه | |||||
پشیمان شد از گفته خود بهو | ندید اندر آن چاره از هیچ سو | |||||
به زیر آمد از پیل و بالای خواست | به ناکام رزمی گران کرد راست | |||||
یلان را به پیکار و کین برگماشت | به صد چاره آن رزم تا شب بداشت | |||||
چو برزد سر از کُه درفش بنفش | مه نو شدش ماه روی درفش | |||||
غَوِ طبل برگشتن از رزمگاه | برآمد شب از جنگ بربست راه | |||||
بهو ماند بیچاره و خیره سر | دلش تیره ، گیتی ز دل تیره تر | |||||
همی گفت ترسم که از بهر سود | سپاهم به دشمن سپارند زود | |||||
نه راهست نه روی بگریختن | نه سودی ز پیکار و آویختن |