گرشاسپنامه/رزم دیگر گرشاسب با شاه طنجه
ظاهر
سپیده چو شب را به بر درگرفت | شبش کرد بدرود و ره برگفت | |||||
ببد سیم دریا زمین زرّ زرد | خم آهن کُه و آسمان لاژورد | |||||
گرفتند گردان به کین ساختن | جهان از یلان گشت پر تاختن | |||||
ز غرّیدن کوس و شیپور و نای | ز بانگ جرس وز جرنگ درای | |||||
سته مغز کیوان و بی هوش گشت | دل و زَهره زُهره پر جوش گشت | |||||
دُم اسپ کوته شد و تک دراز | فرازی ببد پست و پستی فراز | |||||
ز بس تیرگی چهر گیتی فروز | سه گشت، گفتی شب آمد به روز | |||||
سَرِ گرد با جان به جوزا رسید | تن گشته با خون به دریا رسید | |||||
درنگ جهان گفت گیتی شتاب | از آهن روان خون چو از سنگ آب | |||||
یلان را به خون غرقه تیغ و سپر | یکی جان سپار و یکی تن سپر | |||||
پر از شیر غران ز نعره زنان | پر از مار پرّان ز خشت آسمان | |||||
ز خرطوم پیل و سَرِ جنگجوی | همه دشت پاشیده چوگان و گوی | |||||
چو مرغی شده مرگ پرش خدنگ | ز سرنیزه منقارش و خشت چنگ | |||||
یلان را به منقار درّنده ناف | سران را به چنگال تارک شکاف | |||||
در آن رزم زاول گره یکسره | شکسته شدند از سوی میسره | |||||
برایشان یکی گرد سالار بود | که عم زادِ فرّخ سپهدار بود | |||||
نهاد اندر آوردگه پای پیش | سپه را فرو داشت بر جای خویش | |||||
بسی کشت چندان که سرگشته شد | سرانجام در رزمگه کشته شد | |||||
سپهبد بر آن درد تند از کمین | به زیر آمد از پیل با گرز کین | |||||
دو دستی همی کوفت از پیش و پس | نیارست با زخمش اِستاد کس | |||||
مگر توبئی () کآمد از صفّ جنگ | یکی خشت چون مار پیچان به چنگ | |||||
بیفکند او را و ناسود هیچ | گریزان عنان را ز پس داد پیچ | |||||
گرفت از هوا خشت او پهلوان | بینداخت و بردوختش پهلوان | |||||
متوز از کمینگه برانگیخت اسپ | عمودی به دستش چو ز آهن فرسپ | |||||
بیفکند چندان سر از چپ و راست | چو گرشاسب را دید بگریخت خواست | |||||
سپهبد به یک تک در اسپش رسید | برآورد گرز و غوی برگشید | |||||
چنان زدش و با اسپ برهم فکند | که از زورش اندر زمین خم فکند | |||||
دلیران ایران پسش هر که بود | به زین کوهه بر سر نهادند زود | |||||
گرفتند هر سو رَهِ کارزار | فکنده شد از طنجه ای سی هزار | |||||
گریزنده جان در تک پای دید | نبد پای کس کاو ز یک جای دید | |||||
ز درج شبه سر چو شب باز کرد | به پیرایه پیوستن آغاز کرد | |||||
بتی گشت گیسوش رنگ سیاه | زنخدانش ناهید و رخ گرد ماه | |||||
شد طنجه تازنده از جای جنگ | ز پس باز شد تا در شهر تنگ | |||||
سپه را ز سر باز نو ساز کرد | دل جنگیان یک به یک باز کرد | |||||
دگر گفت پیروز گاه نبرد | ز بختست نز گنج و مردان مرد | |||||
بکوشید یکدست فردا دگر | دهد بختم این بار یاری مگر | |||||
چو گرشاسب تنها دراید به جنگ | ز هر سو بر او ره بگیرید تنگ | |||||
به زخمش فرازید بازو همه | شبان کز میان شد چه باشد رمه | |||||
به کشتی بُنه هر چه بُد کرد بار | سپه بُرد نزدیک دریا کنار | |||||
که تا گر دگر بارش افتد شکست | به دریا گریزان شود دوردست | |||||
همه شب بدین رای بفشرد پی | درازیّ شب کرد کوته به می |