گرشاسپنامه/دیدن گرشاسب برهمن را
ظاهر
بر آن کُه برهمن یکی پیرمرد | برآورده وز گردش روز گرد | |||||
گلش گشته گل سرو زرین کناغ | چو پرّ حواصل شده پرّ زاغ | |||||
شده تیر بالا کمان وار کوژ | کمان دو ابرو شده سیم توژ | |||||
برهنه سر و پای پوشیده تن | ز برگ درخت و گیا پیرهن | |||||
ازو پهلوان جست راه سخن | که ای راست دل کوژ پشت کهن | |||||
برینگونه آن کوه خرّم ز چیست | براو نشانِ کفِ پای کیست | |||||
پرستنده پیر آفرین بر گرفت | چنین گفت کایدر بسست از شگفت | |||||
هم از گونه گون گوهر آبدار | هم از عود و کافور و هم میوه دار | |||||
از آن آن که ایدون خوش و خرّمست | که با فرّ فرخ پی آدمست | |||||
نشان پی است آنکه در پیش تست | که هفتاد گامست هر پی درست | |||||
از ایدر به دریا دو میل است راست | شدی او به سه گام هر گه که خواست | |||||
ز دریا درون هر شب ابری بلند | برآید، غریونده چون دردمند | |||||
به آب مژه هر پی اش بیش و کم | بشوید نبارد دگر جای نم | |||||
ز مینو چو آدم برین کُه فتاد | همی بود با درد و با سرد باد | |||||
ز دل دود غم رفته بر آفتاب | دو دیده چو دریا، دو رخ جوی آب | |||||
به صد سال گریان بُد از روزگار | همی خواست آمرزش از کردگار | |||||
چنین تا به مژده بیامد سروش | که کام دلت یافتی کم خروش | |||||
ز دیده بدان خرّمی نیز نم | ببارید چندانکه هنگام غم | |||||
از آن آب غم کز مژه رخ بشست | همه کُه خس و خار و هم زهر رست | |||||
وزان آب شادی کش از رخ دوید | همه سبزه و داروی و گل دمید | |||||
غمی ماند جفتش تهی زو کنار | بر جدّه نزدیک دریا کنار | |||||
همی ماهی آورد از قعر آب | بپختی میان هوا ز آفتاب | |||||
خور و خوانش ماهی بریان بدی | بر آدم شب و روز گریان بدی | |||||
وز اندوه آدم از ایدر به درد | شب و روز گرینده و روی زرد | |||||
چو گاه ستایش ستادی به پای | سرش بآسمان بر رسیدی به جای | |||||
هم از وی فرشته شنیدی خروش | همو یافتی راز ایشان به گوش | |||||
فرستاد پس کردگار از بهشت | به دست سروش خجسته سرشت | |||||
ز یاقوتِ یکپاره لعل فام | درفشان یکی خانه آباد نام | |||||
مر آن را میان جهان جای کرد | پرستشگهی زو دلارای کرد | |||||
بفرمود تا آدم آن جا شتافت | چو شد نزد او جفت را بازیافت | |||||
بدان گه که بگرفت طوفان جهان | شد آن خانه سوی گر زمان نهان | |||||
همان جایگه ساخت خواهد خدای | یکی خانه کز وی بود دین به پای | |||||
بفرّ پسین تر ز پیغمبران | بسی خوبی افزود خواهد بر آن | |||||
چو رخ زو بتابی شود دین تباه | چو سنگش ببوسی بریزد گناه | |||||
چو شد سال آدم تمامی هزار | شد از گیتی کرده زی کردگار | |||||
وارشیث پوشید در خاک تن | سروش آوریدش ز مینو کفن | |||||
نشانگاه گورش کنون ایدرست | یکی بهره از وی به دریا درست | |||||
چو نوح آمد و یافت ایدر درنگ | کشید استخوانش به دژهوخت گنگ | |||||
از آن این کُه از گوهر و گل نکوست | که بر وی نشانِ کفِ پایِ اوست | |||||
نه کوهست ازین بُرزتر در جهان | نه یاقوت دارد جز اینجای کان | |||||
هم از هر کجا دُر خیزد دگر | بدین مرز باشد بها گیرتر | |||||
دگر ره سپهبد یل چیردست | بپرسید کای پیر یزدان پرست | |||||
شگفتی بد آنروی سوی شمال | چه گوید جهاندیده دانش سگال | |||||
برهمن چنین گفت کای پاکرای | بد آنروی کم یابی آباد جای | |||||
دو صد میل ره بیشه باشد فزون | درختان بارآور گونه گون | |||||
در آن بیشها مردم بیشمار | گیا خوردشان یا بَرِ میوه دار | |||||
چو مردم گشاده کف دست و روی | چو میشان نهفته همه تن به موی | |||||
یکی بهره را موی سر تا میان | چو قرطاس تن چهره چون زنگیان | |||||
ز بیگانه مردم بودشلن گریز | بتازند وز تک به از باد تیز | |||||
اگر چند دارندشان جفت ناز | چو نبوند بسته ، گریزند باز | |||||
همانجا ز کافور و عود و بقم | بسی بیشه پیوسته بینی بهم | |||||
جزیری همانجاست نزد کله | که کشتی بدو دیر یابد خله | |||||
همه پر درختان با بار و برگ | کُه و دشت او بیشه پیل و کرگ | |||||
درو بیکران مردم زورمند | ستمکاره و خونی و پرگزند | |||||
کرا یافتند از دگر مردمان | کشند از سرش کاسه هم در زمان | |||||
چو ساز عروسیّ دختر کنند | به کابین همه کاسه سر کنند | |||||
خورش هم بدان کاسه آرند پیش | توانگر تر آن کس کش آن کاسه بیش | |||||
میان درختان به روز شکار | بگیرند بر پیل راه آشکار | |||||
نخستین ز پای اندر آرند زود | وز آنجا گریزند پس همچو دود | |||||
از ایرا که پیلان دیگر به کین | بر آن بوی کشته دوند از کمین | |||||
به خشم آن زمین زیر و از بر کنند | درخت فراوان ز بن بر کنند | |||||
چو پیلان از آنجای گردند باز | شوند آن گُره در شب دیر باز | |||||
مر آن پیل را پاره پاره ز نیش | کنند و ، برد هر کسی بهر خویش | |||||
ندارند خود کِشته و چار پای | نورزند جز میوه ها جای جای | |||||
ز پیلست هر گونه شان خوردنی | هم از چرم او هر چه گستردنی | |||||
کرا مُرد ، سنگی گران در شتاب | ببندند و زود افکنندش در آب | |||||
فکنده همه بیشه شان میل میل | سرو های کرگست و دندان پیل | |||||
به هندوستان داروی گونه گون | از آن بیشه جایی نخیزد فزون |