گرشاسپنامه/در نعت نبی علیه السلام
ظاهر
ثنا باد بر جان پیغمبرش | محّمد فرستاده و بهترش | |||||
که بُد بر در دین یزدان کلید | جهان یکسر از بهر او شد پدید | |||||
بدو داد دادار پیغام خویش | بپیوست با نام نام خویش | |||||
ز پیغمبران او پسین بُد درست | ولیک او شود زنده زیشان نخست | |||||
یکی تن وی و خلق چندین هزار | برون آمد و کرد دین آشکار | |||||
ببرد از همه گوی پیغمبری | که با او کسی را نبد برتری | |||||
خبر زآنچه بگدشت یا بود خواست | زکس ناشنیده همه گفت راست | |||||
به یک چشم زد از دل سنگ خواست | به معجز برآورد نوبر درخت | |||||
دل دنیی از دیو بی بیم کرد | مه آسمان را به دو نیم کرد | |||||
ز هامون به چرخ برین شد سوار | سخن گفت بر عرش با کردگار | |||||
گه رستخیز آب کوثر وراست | لوا و شفاعت سراسر وراست | |||||
مر اندامش ایزد یکایک ستود | هنرهاش را بر هنر برفروزد | |||||
ورا بُد به معراج رفتن ز جای | به یک شب شدن گرد هر دو سرای | |||||
مه از هر فرشته بُدش پایگاه | بر از قاب قوسین به یزدانش راه | |||||
سرافیل همرازش و هم نشست | براق اسب و جبریل فرمان پرست | |||||
همیدونش بر ساق عرشست نام | نُبی معجز او را ز ایزد پیام | |||||
به چندین بزرگی جهاندار راست | بدو داد پاک این جهان او نخواست | |||||
نمود آنچه بایست هر خوب و زشت | ره دوزخ و راه خرم بهشت | |||||
چنان کرد دین را به شمشیر تیز | که هزمان بود بیش تا رستخیز | |||||
ز یزدان و از ما هزاران درود | مر او را و یارانش را برفزود |