گرشاسپنامه/در مولود پهلوان گرشاسب گوید
ظاهر
چو بختش به هر کار منشور داد | سپهرش یکی نامور پور داد | |||||
بدان پورش آرام بفزود و کام | گرانمایه را کرد گرشساب نام | |||||
به خوبی چهر و به پاکی تن | فروماند از آن شیرخوار انجمن | |||||
به روز نخستین چو یک ماهه بود | به یک مه چو یک ساله بالا فزود | |||||
چو شد سیر شیر از دلیریّ و زور | ز گهواره شد سوی شبرنگ و بور | |||||
زره کرد پوشش به جای حریر | به بازی کمان خواست با گرز و تیر | |||||
به جای خوروخواب کین جست و جنگ | به جای بّرِ دایه شیر و پلنگ | |||||
به ده سالگی شد ز مردی فزون | به یک مشت گردی فکندی نگون | |||||
چو زین آبگون چرخ گوهر نگار | گذر کرد سالش دو پنج و چهار | |||||
یلی شد که جستی ز تیغش گریغ | به دریا درون موج و بر باد میغ | |||||
زدی دست و پیل دوان را دو پای | گرفتی فرو داشتی هم به جای | |||||
بدش سی رشی نیزه ز آهن به رزم | می از ده منی جام خوردی به بزم | |||||
به زخم از سنان آتش افروختی | به یک تیر ده درع بر دوختی | |||||
کمربند گردان گرفتی به کین | برانداختی نیزه بالا ز زین | |||||
اگر خود اگر گرز و خفتانش پیل | کشیدی، نبردی فزون از دو میل | |||||
به کوه ار کمند اندر آویختی | بکندی، چو باره برانگیختی | |||||
رخ مرگ در تیغ پر خون ز پیش | بدیدی چو در آینه چهر خویش () | |||||
بسی بر سپاه گران گشته چیر | بسی سروران را سرآورده زیر | |||||
کسی نیز بر اثرط کینه جوی | نیارست کاویدن از بیم اوی | |||||
ز تور اندرون تا که گرشاسب خاست | گذر کرده بُد هفتصد سال راست | |||||
بزرگان این تخمه کز جم بُدند | سراسر نیاکان رستم بُدند |