گرشاسپنامه/خبر یافتن پسر بهو از کار پدر
ظاهر
وز آنسو چو پور بهو رفت پیش | به شهر سر ندیب با عمّ خویش | |||||
همی ساخت بر کشتن عم کمین | نهان عمّ به خون جستنش همچنین | |||||
سرانجام کار آن پسر یافت دست | عمش را کشت و به شاهی نشست | |||||
پس آگاهی آمد ز مهراج شاه | ز درد پدر گشت روزش سیاه | |||||
یکی هفته بنشست با سوک و درد | سر هفته لشکر همه گرد کرد | |||||
بسی گنج زرّ و درم برفشاند | صد و بیست کشتی سپه در نشاند | |||||
سپهدار جنگ آور رزم ساز | فرستادش از پیش مهراج باز | |||||
چو رفتند نیمی ره از بیش و کم | سپه باز خوردند هر دو به هم | |||||
سبک بست گرشاسب کین را میان | همان شست کشتی از ایرانیان | |||||
همه خنجر و نیزه برداشتند | ز کیوان غو کوس بگذاشتند | |||||
چنان گشت کشتی که در کارزار | به زخم سوار اندر آمد سوار | |||||
به هر سو دژی خاست تا زان به جنگ | ازو خشت بارنده و تیر و سنگ | |||||
ز تفّ سر تیغ ، وز عکس آب | همی در هوا گشت کرکس کباب | |||||
چنان تیر بارید هر گرد گیر | که هر ماهیی ترکشی شد ز تیر | |||||
همی موج بر اوج مه راه زد | ز ماهی تن کشته بر ماه زد | |||||
از آتش همه روی دریا به چهر | چنان شد که شب از ستاره سپهر | |||||
شد از خون تن ماهیان لعل پوش | دل میغ زد ز آب شنگرف جوش | |||||
چنان بود موج از سر بیشمار | که گرد چمن میوه بارد ز بار | |||||
همی رفت هر کشتیی سرنگون | درآویخته بادبان پُر ز خون | |||||
چو اسپان جنگی دوان خیل خیل | برافکنده از لعل دیبا جلیل | |||||
سپهدار با خیل زاول گروه | به پیش اندر آورده کشتی چو کوه | |||||
چپ و راست تیغ ارغوان بار کرد | به هر کشتی از کشته انبار کرد | |||||
به یک ساعت از گرز یکماهه بیش | همی ماهیان را خورش داد پیش | |||||
ز کشتی به کشتی همی شد چو گرد | همی کوفت گرز و همی کشت مرد | |||||
چنین تا به جنگاوه جنگجوی | رسید ، از کمین کرد آهنگ اوی | |||||
سرش را به گرز گران کوفت خرد | تنش را به کام نهنگان سپرد | |||||
یلان ز آتش رزم و از بیم تاب | همی تن فکندند هر سو در آب | |||||
چهل کشتی از موج باد شگرف | ز دشمن نگون شد به دریای ژرف | |||||
دگر در گریز آن کجا مانده بود | نهادند سر زی سرندیب زود | |||||
گرفتند سی کشتی ایران سپاه | بکشتند هر کس که بد کینه خواه | |||||
همه بادبان ها برافراشتند | به دمّ گریزنده برداشتند |