گرشاسپنامه/خبر یافتن فغفور از کشتن جرماس و قلا
ظاهر
وز آن روی جرماس و جنگی قلا | چو ماندند بی جان به چنگ بلا | |||||
ز هر در خبر نزد فغفور شد | دژم گشت و ز آرام دل دور شد | |||||
یکی هفته با درد و با سوک بود | از آن پس تکین تاش را خواند زود | |||||
دوباره چهل بار بیور هزار | گزین کرد گُردان خنجر گذار | |||||
برایشان ز خویشان دو سالار کرد | دو صد پیل با هر یکی بار کرد | |||||
شتابنده فرمود تا رزم ساز | همه پیش گرشاسب رفتند باز | |||||
دگر لشکری بی کران بر شمرد | که آید به جنگ نریمان گرد | |||||
بد اندر کجا پهلوان سپاه | که آمد نوند نریمان ز راه | |||||
خبر داد کز نزد فغفور چین | سپاهی بی اندازه آید به کین | |||||
درازای لشکرگه آن سپاه | به نزد عقاب ار بپّرد دو ماه | |||||
بیابان یکی گام بی مرد نیست | همه چرخ یک برج بی گرد نیست | |||||
سوی من دگر لشکری رزم ساز | برون کرد خواهم شدن پیش باز | |||||
ز دو روی پیشست پیکار سخت | بکوشیم تا مر کِرا یار بخت | |||||
به پاسخ سپهدار گفتش که هیچ | مبر غم تو رزم آر و مردی پسیچ | |||||
به هر کار بیدار و بشکول باش | به شب دشمن خواب فرغول باش | |||||
دو چندان اگر لشکر آید به جنگ | به یک حمله شان بیش ندهم درنگ | |||||
کنم کارزای به روز ستیز | کز او باز گویند تا رستخیز | |||||
ده و شش هزار دگر نامجوی | به یاری فرستاد نزدیک اوی | |||||
یکی نامه شاه کجا در نهان | بیآورد زی پهلوان جهان | |||||
که سالار فغفور چین داده بود | نهفته پیامش فرستاده بود | |||||
که چون با سپه گردن افراخته | بیایم ، کنم صفّ کین ساخته | |||||
تو زآن سو بزن بر بُنه با سپاه | به شمشیر از ایرانیان کینه خواه | |||||
سپهبد ورا گشت از آن مِهر دوست | بدانست کز دل هواخواه اوست | |||||
بسی دادش امید و چندی نواخت | هم آنجا که بُد کار لشکر بساخت | |||||
که بُد شهر با لشکری یار او | همه خشنو از خوب کردار او | |||||
چو بدخواه با لشکر اندر رسید | برابر ستاره به مه بر کشید | |||||
یکی پیل بُدش از سپیدی چو عاج | ببست لز برش تخت صندوق ساج | |||||
گزین کرد گردی هزار از سران | برافراخت از کوهه گرز گران | |||||
سوی چینیان رفت تا بنگرد | درفش سران یک به یک بشمرد | |||||
جهان دید یک سر رده در رده | شراع و درفش و ستاره زده | |||||
ز هر سو سرا پرده از رنگ رنگ | همان خرگه و خیمهای پلنگ | |||||
طلایه چو دیدش سبک تاختند | به یک جای پیکار برساختند | |||||
سپهبد برانگیخت پیل از نخست | ز ترکش خدنگی دو شاخه بجست | |||||
یکی را زد افتاد بر گردنش | سرش را چو گویی ربود از تنش | |||||
دگر دید تازان سواری دلیر | سبک جست با خنجر از پیل زیر | |||||
زدش بر سر و ترگ و خفتان کین | به دو نیم شد مری با اسپ و زین | |||||
طلایه چو دیدند بگریختند | کس از بیم جان در نیاویختند | |||||
جهان پهلوان نیز برگشت باز | که شب تنگ بُد نبد رزم ساز | |||||
تن کشتگان هر دو زآن دشت کین | به سالار بردند ترکان چین | |||||
دل هر دو سالار از آن خیره شد | جهان پیش چشم یلان تیره شد | |||||
بر افکند هر یک نوندی به راه | یکی نامه با کشتگان پیش شاه | |||||
که گفتند گرشاب سست است و پیر | ببین زخمش اینک به تیغ و به تیر | |||||
به پیکان سر از تن رباید همی | به تیغش ز یک تن دو آید همی | |||||
از ایران سپاهست بسیار مر | همه جان فروشان پیکارخر | |||||
سوارانش چونان که روز نبرد | ز دریا به گردون برآرند گرد | |||||
به نوک سنان روم بر چین زنند | به گرد مه از نیزه پرچین زنند | |||||
پیاده چو بندند درهم سرای | نه پیچند اگر موج خیزد ز جای | |||||
تو گویی که دیوار صف بسته اند | اگر چون درخت از زمین رسته اند | |||||
به آهون زدن در زمان از شتاب | سبکتر ز ماهی روند اندر آب | |||||
اگر در بیابان بَر ریگ و سنگ | نشان سازی از حلقهٔ خرد تنگ | |||||
به زودی ز صد میل ره بیشتر | بر آن حلقه ز آهون برآرند سر | |||||
سپهکش چو گرشاسب گرد دلیر | که نخچیر او گرگ و دیوست و شیر | |||||
ز هامون به پیل اندرون روز کین | درآید چو چابک سواری به زین | |||||
یکی نیزه زآهن به چنگ اندرون | تو گویی که هست آسمان را ستون | |||||
کجا کوفت برکوه گرز گران | در آن زخم کُه بگذرد کاروان | |||||
پیاده کند بیش جنگ و نبرد | بر آرد ز گردان گه حمله گرد | |||||
ولیکن به بخت تو شاه بلند | پَس نامه نزد تو باشد به بند | |||||
چو شب تیغ مَه برکشید از نیام | به ادهم برافکند زرین ستام | |||||
ز هر دو سپه خاست بانگ جرس | طلایه همی گشت بر پیش و پس | |||||
همه شب دلیران ایران و چین | در آرایش رزم بودند و کین |