گرشاسپنامه/جنگ گرشاسب با ببر ژیان
ظاهر
خور از کُه چو بفراخت زرین کلاه | شب از سر بینداخت شعر سیاه | |||||
سپاه از لب رود برداشتند | چو یک نیمه زان بیشه بگذاشتند | |||||
غَوِ پیشرو خاست اندر زمان | که آمد به ره چار ببر دمان | |||||
سپهبد همی راند بر پیل راست | چو دیدارشد اسپو خفتان بخواست | |||||
به شبرنگ شولک درآورد پای | گرایید با گرز گردی ز جای | |||||
بغرّید چون تندر اندر بهار | به کین روی بنهاد بر هر چهار | |||||
به پیش اندر آمد یکی تند ببر | جهانچوندرخشوخروشان چوابر | |||||
دو چشمش ز کین چشمه خون شده | ز دنبال گردش به هامون شده | |||||
سر چنگ چون سفت الماس تیز | چو سوزن همه موی پشت ازستیز | |||||
خمانیده دُم چون کمانی ز قیر | همه نوک دندان چو پیکان تیر | |||||
درافکنده بانگش به هامون مغاک | زکفکش چوقطران شده روی خاک | |||||
ز دندان همی ریخت آتش به جنگ | ز خارا همی کرد سوهان به چنگ | |||||
به یک پنجه ران تکاور ببرد | بزد بر زمین گردنش کرد خُرد | |||||
یکی گرز زد پهلوان بر سرش | که زیر زمین برد نیمی برش | |||||
به دیگر شد و زدش زخمی درشت | چنان کش ز سینه برون برد پشت | |||||
سوم ببر تیز اندر آمد به خشم | ز بس خشم چون لاله بگشاد چشم | |||||
به دستی گرفتش قفا یل فکن | به دستی کشیدش زبان از دهن | |||||
به زیر لگد پاک مغزش بریخت | چهارم دوان سوی بیشه گریخت | |||||
بینداخت گرز از پسش پهلوان | شکستش دو پای و بر و پهلوان | |||||
ز مغز ددان چون برآورد دود | پیاده سوی بیشه بشتافت زود | |||||
دگر نیز بسیار جست و نیافت | چو بشنید مهراج زآنسو شتافت | |||||
ببد خیره زان دست و زان دستبرد | گرفت آفرین بر سپهدار گرد | |||||
کشیدند نزدیک دشمن سپاه | رسیدند هردو به یک روز راه | |||||
سپهبد بزد خیمه و آمد فرود | ز هر سو طلایه برافکند زود | |||||
به نزد بهو نامهای کین گذار | بفرمود پرخشم و پر کار زار |