گرشاسپنامه/جنگ شاه کابل با زابلیان وشکسته شدن اثرط
ظاهر
چوباز سپیده بزد پرّ باز | ازاو زاغ شب شد گریزنده باز | |||||
شه کابل آورد لشکر به جنگ | برابر دو صد برکشیدند تنگ | |||||
بپیوست رزمی گران کز سپهر | گریزنده شد ماه و، گم گشت مهر | |||||
برآورد ده ودار وگیر وگریز | زهرسو سرافشان بُد وترگ ریز | |||||
جهان جوش گردان سرکش گرفت | به دریا زتیغ آب آتش گرفت | |||||
همه دشت تابان ز الماس بود | همه کوه در بانگ سر پاس بود | |||||
فکنده سر نیزه ی جان ستان | یکی را نگون ویکی را ستان | |||||
زبس خون خسته زمی لاله زار | وز آن خستگان خاسته ناله زار | |||||
تن پیل پرخون وپرتیر وخشت | چوزآب بقم رسته بر کوه کشت | |||||
به تیغ وسنان و به گرز گران | بکشتند چندان ز یکدیگران | |||||
که شدمرگ از آن خواربرچشم خویش | سته گشت ونفرید بر خشم خویش | |||||
دل جنگیان شد زکوشش ستوه | شکست اندر آمد به زاول گروه | |||||
ز پیش سپه نوشیار دلیر | درآمد بغرید چون تند شیر | |||||
کزین غرچگان چیست چندین گریغ | بکوشید هم پشت با گرز وتیغ | |||||
همان لشکرست این که در کارزار | گریزان شدند از شما چند بار | |||||
سپه را به یک بار پس باز برد | به نیزه فکند از یلان چند گرد | |||||
تنوره زد از گردش اندر سپاه | زهرسو به زخمش گرفتند راه | |||||
بینداختندش به شمشیر دست | فکندند بی جانش بر خاک پست | |||||
پسرش از دلیری بیفشرد پای | ستد کینه زان جنگجویان بجای | |||||
نخست از یلان پنج بفکند تفت | پدر را ببست از بر زین ورفت | |||||
دلیران زاول همه ترگ وتیغ | فکندند وجستند راه گریغ | |||||
از ایشان همه دشت سربود ودست | گرفتند بسیاروکشتند وخست | |||||
چوشب خیمه زد از پرند سیاه | درو فرش سیمین بگسترد ماه | |||||
شه کابل آنجا که پیروز گشت | بزد با سپه پرخون وپرخاک وگرد | |||||
گریزندگان نزد اثر ط به درد | رسیدند پرخون وپرخاک وگرد | |||||
بدادندش از هر چه بُد آگهی | بماند از هش ورای مغزش تهی | |||||
زدرد سپه وز غم نوشیار | به دل درش با زهر شد نوش یار |