گرشاسپنامه/جنگ اثرط با شاه کابل
ظاهر
وز آن سوچو از شهر داور سپاه | سوی جنگ برد اثرط کینه خواه | |||||
سپه سی هزار از یلان داشت بیش | دوصد پیل برگستوان دار پیش | |||||
دلیران پرخاش دورویه صف | کشیدند جان برنهاده به کف | |||||
سواران شد آمد فزون ساختند | یلان از کمین ها برون تاختند | |||||
به کوه اندر از کوس کین ناله خاست | ز پیکان در ابر آهنین ژاله خاست | |||||
شتاب اندر آمیخت کین با درنگ | شد ازخون و از گرد گیتی دو رنگ | |||||
هوا تف خشت درفشان گرفت | سر تیغ هرسو سرافشان گرفت | |||||
تو گفتی ز بس خون که بارد همی | جهان زخم خنجر سرآرد همی | |||||
درآورده خرطوم پیلان به هم | چو ماران خم اندر فکنده به خم | |||||
همی خون وخوی برهم آمیختند | به دندان ز زخم آتش انگیختند | |||||
گرفتند پیلان اثرط گریز | بر آمد ز زابل گره رستخیز | |||||
فراوان کس از پیل افتاد پست | بسی کس نگون ماند بی پا ودست | |||||
فکند این سلیح آن دگر رخت ریخت | دلاور ز بددل همی به گریخت | |||||
زد اثرط برون ادهم تیزگام | یلان را همی خواند یک یک به نام | |||||
عنان چند را باز پیچید و گفت | نیستاد کس مانده با درد جفت | |||||
بدش ریدگان سرایی هزار | هزار دگر گرد خنجر گزار | |||||
بدین مایه لشکر بیفشرد پای | فرو داشت چندان سپه را بجای | |||||
چپ و راست با نامداران جنگ | همی جست جنگ از پی نام و ننگ | |||||
عنان را به حمله بسودن گرفت | سران را به نیزه ربودن گرفت | |||||
کجا گردی انگیختی در نبرد | به خون باز بنشاندی آن تیره گرد | |||||
چنین تا فروشد سپهری درفش | زشب گشت زربفت گیتی بنفش | |||||
به راه سکاوند چون باد تفت | شب قیرگون روی بنهاد ورفت | |||||
بر دامن کوهی آمد فرود | همه راغ او بیشه ی کلک بود | |||||
گریزندگان را گروها ، گروه | همی خواند از هر رهی سوی کوه | |||||
پراکنده گرد آمدش پیل شست | دگر ده هزار از یلان چیره دست | |||||
همه خسته و مانده و تافته | ز بس تشنگی کام و دل کافته | |||||
طلایه پراکنده بر کوه و دشت | ببد تا سپاه شب از جا بگشت | |||||
چو دینار گردون برآمد ز خم | ستد یک یک از سبز مینا درم | |||||
درفش شخ کابل آمد پدید | سپاه از پسش یکسر اندر رسید | |||||
سراسیمه ماندند زاول سپاه | به اثرط نمودند هر گونه راه | |||||
چه سازیم گفتند چاره که جنگ | فراز آمد وشد جهان تاروتنگ | |||||
ستوهیم هم مرد وهم بارگی | شده در دم مرگ یکبارگی | |||||
ز چندین سپه نیست ناخواسته کس | ره دور پیشست ودشمن ز پس | |||||
چنین گفت اثرط که یک بار نیز | بکوشیم تا بخش کمتر نگردد نه بیش | |||||
جهاندار بخشی که کردست پیش | از آن بخش کمتر نگردد به بیش | |||||
همه کار پیکار ورزم ایزدیست | که داند که فرجام پیروز کیست | |||||
به هر سختیی تا بود جان به جای | نباید بریدن امید از خدای | |||||
چه خواهد بدن مرگ فرجام کار | چه در بزم مردن چه در کارزار | |||||
بگفت این وخفتان و مغفر بخواست | بزد کوس وصف سپه کرد راست | |||||
شد اندر زمان روی چرخ بنفش | پر از مه ز بس ماه روی درفش | |||||
زخون یلان و ز گرد سپاه | زمین گشت لعل وهوا شد سیاه | |||||
ز بس گرز ابر ترگ ها کوفتن | فتاد آسمان ها در آشوفتن | |||||
سرتیغ درچرخ مه تاب داد | سنان باغ کین را به خون آب داد | |||||
بد از زخم گردان سراسیمه کوه | ز بانگ ستوران ستاره ستوه | |||||
شده پاره بر شیر مردان زره | ز خون بسته بر نیزه هاشان گره | |||||
زمین از پی پیل پرژرف چاه | چو کاریز یلان خون را به هر چاه راه | |||||
خزان است آن دشت گفتی به رنگ | درختان یلان ، باغ میدان جنگ | |||||
چمن صف دم بد دلان باد سرد | روان خون می و چهرها برگ زرد | |||||
شد از کشته پرپشته بالا وپست | سرانجام بد خواه شد چیره دست | |||||
به زاول گره بخت بربیخت گرد | همه روی برگاشتند از نبرد | |||||
یکی کوه و دیگر بیابان گرفت | بماند از بد بخت اثرط شگفت | |||||
برآهخت تیغ اندر آمد به پیش | دو تن را فکند از دلیران خویش | |||||
بسی خورد سوگندهای درشت | که هر کاو نماید به بدخواه پشت | |||||
نیام سر تیغ سازم برش | کنم افسر دار بی تن سرش | |||||
وگر من به تنهایی اندر ستیز | بمانم ، دهم سر ، نگیرم گریز | |||||
دگر باره گردان پرخاشجوی | به ناکام زی رزم دادند روی | |||||
ده وگیر برخاست بادار وبرد | هوا چون بیابان شد از تیره گرد | |||||
بیابانی آشفته همرنگ قیر | درو غول مرگ و گیاخشت وتیر | |||||
زچرخ کمان گفته شد کوه برز | درید آسمان از چکاکاک گرز | |||||
ببارید چندان نم خون ز تیغ | که باران به سالی نبارد ز میغ | |||||
یکی بهره شد کشته زاول گروه | دگر گشته از جنگ جستن ستوه | |||||
چنان غرقه درخون که هرکس که زیست | به آوازه بشناختندی که کیست | |||||
به اندرز کردن همه خستگان | وزآن خستگان زارتر بستگان | |||||
غریو از همه زار برخاسته | بریده دل از جان واز خواسته | |||||
همی گفت هرکس برین دشت کین | بکوشید تا تیره شب همچنین | |||||
مگر شب بدین چاره افسون کنیم | سر از چنبر مرگ بیرون کنیم |