گرشاسپنامه/جادویی کردن ترکان بر ایرانیان
ظاهر
چنین بود یک هفته پیوسته جنگ | جهان گشت بر چینیان تار و تنگ | |||||
بد از خیلشان جاودان بی شمار | گرفته بی اندازه پرّنده مار | |||||
به افسونگری بر سر تیغ کوه | شدند از پس پشت ایران گروه | |||||
همی مار کردند پرّان رها | نمودند ار ابر اندرون اژدها | |||||
تگرگ آوریدند با باد سخت | پس از باد سرما که درّد درخت | |||||
بد از سوی توران زمین افتاب | وز این سو ز سرما همی یخ شد آب | |||||
چنان گشت کز باد بفسرد شخ | همه دشت و کُه برف گسترد یخ | |||||
درخش جهنده جهان برفروخت | سیاه ابر با چرخ دامن بدوخت | |||||
بر ایرانیان خواست آمد شکست | که بیکار شدشان ز پیکار دست | |||||
خبر یافت از جاودان پهلوان | فرستاد چندی دلاور گوان | |||||
برایشان ز ناگه کمین ساختند | سرانشان به خنجر بینداختند | |||||
همان گه ز سرما جهان پاک شد | همه تنبل جاودان پاک شد | |||||
بر کار یزدان کیهان خدیو | چه دارد بها کار جادو و دیو | |||||
همه گیتی ار دشمن تست پاک | چو ایزد نگهدار باشد چه باک | |||||
سپهدار بر پیل هم در زمان | خروشید و پیش صف آمد دمان | |||||
که گرتان دلیریست جنگ آورید | نه در جنگ نیرنگ و رنگ آورید | |||||
همی اژدها ز ابر سازید و سنگ | چنان کودکان را نمایید رنگ | |||||
بَر ما دمان اژدهای نبرد | کمند یلان است در تیره گرد | |||||
همان خشت و تیرست مار بپر | فسونگر سواران پرخاشخر | |||||
تگرگ فشاننده باران تیر | دم بد دلان زان شده ز مهریر | |||||
به نام خدای سروشی سرشت | به شهریور و مهر و اردیبهشت | |||||
به فرّ فریدون و ارجش به هم | به گاه و گه شاه هوشنگ و جم | |||||
که از من رهایی در ین کار زار | نیابید کس ناشده کار زار | |||||
بزد خشت سالارشان را ز زین | فکند و ، به ایرانیان گفت هین | |||||
کرا بر سر آید دم رستخیز | به ایران نخواهید بردن گریز | |||||
سر از کین ابر کوهه زین نهید | به تیغ و به گرز و و تبرزین دهید | |||||
مرا گونه پیری ببستی به جای | به تنهایی آوردمیشان ز پای | |||||
دو لشکر نهادند دل ها به مرگ | بیارید تیر از دو سو چون تگرگ | |||||
چو بُد جنگ چندی به تیر خدنگ | پس از تیر با نیزه کردند جنگ | |||||
پس از نیزه زی تیغ کین آختند | پس از تیغ کشتی فرو ساختند | |||||
زده دست از کینه بر یکدگر | یکی در گریبان یکی در کمر | |||||
به دشنه یکی گشته سینه شکاف | به خشت آن دگر باز درّیده ناف | |||||
سرانجام شد روز ترکان درشت | به ناکام یکسر بدادند پشت | |||||
یکی ترکش انداخت دیگر کلاه | گریزان برفتند بی راه و راه | |||||
پس اندر نشستند ایرانیان | گشاده به کین دست و بسته میان | |||||
همه ره بد افکنده پنجاه میل | گرفتند تیرست و پنجاه پیل | |||||
ز خرگاه و از خیمه رنگ رنگ | ز شمشیر و از ترکش پُر خدنگ | |||||
ز دیبا و از آلت گونه گون | همه گرد کردند یک مه فزون | |||||
چنان توده ای گشت بر چرخ و ماه | که دیدی ازو دیده یکماهه راه | |||||
ز پیرامنش زرد و سرخ و بنفش | زده گونه گون پرنیانی درفش | |||||
تو گفتی که کوهیست پُر لاله زار | شکفته درخت اندرو صد هزار | |||||
سپهدار از او بهر شه برگزید | دگر بر گرفت آنچه او را سزید | |||||
ببخشید بهر د گر بر سپاه | سوی جنگ فغفور برداشت راه |