گرشاسپنامه/برگشتن پسر بهو به زنگبار
ظاهر
ز صد مرد پنجه گرفته شدند | دگر کشته و زار و کفته شدند | |||||
سرندیب شد زین شکن پرخروش | ز شیون به هر بر زنی خاست جوش | |||||
ز خویشانش پور بهو هر که بود | ببرد و ز دریا گذر کرد زود | |||||
ز هر سو چو بر وی جهان تنگ شد | به زنهار نزد شه زنگ شد | |||||
دو میزر بود جامه زنگیان | یکی گرد گوش و دگر بر میان | |||||
ندارند اسپ اندر آن بوم هیچ | نه کس داند اندر سواری پسیچ | |||||
بود سازشان تیغ کین روز جنگ | دگر استخوان ماهی و تیر و سنگ | |||||
چو باشد شهی یا مهی ارجمند | نشانند از افراز تختی بلند | |||||
مر آن تخت را چار تن ساخته | پرندش همی بر سر افراخته | |||||
بود نیز نو مطرفی شاهوار | ببسته ز دو سو به چوب استوار | |||||
نشستنگه ناز دانند و کام | بدان بومش اندول خوانند نام | |||||
کرا شاه خواهد به زنهار خویش | نشان باشدش مهر و سربند پیش | |||||
فروهشته باشد به رخ روی بند | نبیندش کس جز مهی ارجمند | |||||
ز پور بهو چون شنید آگهی | فرستاد سربند و مهر شهی | |||||
همان تخت فرمود تا تاختند | همه ره نثارش گهر ساختند | |||||
چو آمد برش تنگ برخاست زود | فراوان بپرسید و گرمی نمود | |||||
نشاند و نوازیدش و داد جاه | همی بود از آنگونه نزدیک شاه | |||||
مرورا سپهدار و داماد گشت | نشست ایمن از اندُه ، آزاد گشت | |||||
سپاهش هم از زنگیان هر کسی | زن آورد و پیوندشان شد بسی | |||||
چو گرشاسب و مهراج از جای جنگ | رسیدند نزد سرندیب تنگ | |||||
به شهر از مهان هر که بُد سرفراز | همه هدیه و نزل کردند ساز | |||||
به ره پیش مهراج باز آمدند | به پوزش همه لابه ساز آمدند | |||||
که گر شد بهو دشمن شهریار | ز ما کس نبد با وی از شهر یار | |||||
ز بهر تواش بنده بودیم و دوست | کنون ما که ایم ار گنه کار اوست | |||||
به جای گنهکار بر بی گناه | چو خشم آوری نیست آیین و راه | |||||
و گر نزد شه ما گنه کرده ایم | سر اینک بَرِ تیغش آورده ایم | |||||
اگر سر بُرد ور ببخشد رواست | پسندیده ایم آنچه او را هواست | |||||
ز گرشاسب درخواست مهراج شاه | که این رای را هم تو بین روی و راه | |||||
به پاداش کژّی و از راه راست | بدین کشور امروز فرمان تراست | |||||
سپهبد گناهی کجا بودشان | ببخشید و از دل ببخشودشان | |||||
دگر دادشان از هر امّید بهر | وز آنجا کشیدند لشکر به شهر | |||||
بسی یافت مهراج هر گونه چیز | ز گنج بهو و آن لشکرش نیز | |||||
نهان کرده ها بر کشید از مغاک | به گرشاسب و ایرانیان داد پاک |