گرشاسپنامه/آگه شدن فغفور از کشتن پسر
ظاهر
وز آن روی چون گشت خاقان تباه | شد این آگهی نزد فغفور شاه | |||||
فکند افسر از سر به سوک پسر | به زیر آمد از تخت بر خاک سر | |||||
همی خورد یک هفته بر سوک درد | پس آن گه بر آراست کار نبرد | |||||
سپهبد بُدش سرکشی یل فکن | قلا نام آن گرد لشکر شکن | |||||
سواری که در چینش همتا نبود | به زور و دلش کوه و دریا نبود | |||||
بدادش صد و سی هزار از سران | تکینان لشکرش و نام آوران | |||||
به جرماس پور برادرش زود | نوندی بر افکند چون باد و دود | |||||
که آمد سپهدار جنگی قلا | به دریای کوشش نهنگ بلا | |||||
فرستادمش تا بود یاورت | گه جنگ تنها بس او لشکرت | |||||
تو با او به پیکار ایرانیان | ببند از پی کین خاقان میان | |||||
بدین رزم اگرت آید از بخت راست | یکی نیمه از چین به شاهی تراست | |||||
قلا رفت و هم یار جرماس شد | به هم خشمشان زهر و الماس شد | |||||
دو ره صد هزار از سران سترگ | کشیدند در هم سپاهی بزرگ | |||||
به شهر کجا پیش رفتند باز | خبر یافت گرشاسب ز آن رزم ساز | |||||
نریمان و زاول گره را به جنگ | فرستاد و کرد او همان جا درنگ | |||||
به مرز کجا نزد یک روزه راه | رسیدند یک جای هر دو سپاه | |||||
برابر کشیدند صفّ نبرد | بر آمد ز جنگ آوران دار و برد | |||||
دل کوس کین تندر آواز شد | سر تیغ با برق انباز شد | |||||
زمین را دل از تاختن گشت چاک | بیاکند کام نهنگان به خاک | |||||
ز درع نبرد و ز گرد کمین | زمین گشت گردون و گردون زمین | |||||
ز برگستوان دار پیلان مست | همه دشت بُد کوه پولاد بست | |||||
همی تیغ خندید بر خود و ترگ | بر آنسان که خندد بر امید مرگ | |||||
ز دریا به دریا شد از جنگ جوش | ز کشور به کشور رسیده خروش | |||||
ز زخم یلان تیغ کین سر دِرو | سپاه یلان را سنان پیشرو | |||||
سواران به گرداب خون اندرون | گوان غرقه گه راست گه سرنگون | |||||
ز جنبش زمین پاک ریزان شده | چو مستان که افتان و خیزان شده | |||||
بمانده دل شیر گردون دو نیم | چو روبه شده شیر هامون ز بیم | |||||
گرفته سوی چرخ جان ها گذار | ز خنجر دمان خون چو ز آتش بخار | |||||
سه روز اینچنین بود پیکار سخت | نگشت از دلیران یکی چیر بخت | |||||
چهارم چه شد کار پیکار دیر | سر آمد سران را سر از جنگ سیر | |||||
نریمان زد اندر میان دو صف | به کف گرز و از خشم پاشنده کف | |||||
بر انگیخت تند ابرش زودرس | همی زد چپ و راست وز پیش و پس | |||||
به هم زخم برگاشت با اسپ مرد | به هر حمله انباشت گردون به گرد | |||||
ز ترگ سواران و از مغز پیل | همی رفت آواز گرزش دو میل | |||||
زره پوش در صف شدی رزم کوش | برون آمدی باز مصقول پوش | |||||
کفش چون کف میفشاران شده | چکان خون از او همچو باران شده | |||||
قلا دید در لشکر افتاده نوف | از آن زخم و آن حملهٔ صف شکوف | |||||
بر افراخت از قلب یال یلی | برون زد چمان چرمهٔ جز غلی | |||||
به دستش یکی برق کردار تیغ | چو الماس بارنده بیجاده میغ | |||||
خروشید کای مرد جنگی بایست | که از جنگ برگشتنت روی نیست | |||||
سرآمد جهانت به سیری ببین | که روزت همین است روی زمین | |||||
چه نازی بدین اسپ و این خود و ترگ | کت این تخت خونست و آن تاج مرگ | |||||
نهنگی گهربار دارم به کف | که گیتی چو آتش بسوزد ز تف | |||||
دمش زهر تیزست و الماس چنگ | خورش خون و دریاش میدان جنگ | |||||
هم اکنون نگون ز اسپ زیر آردت | به یک دَم ز تن جان بیو باردت | |||||
نریمان بخندید و گفت از گزاف | چه شوری، هنر باید اینجا نه لاف | |||||
نترسم من از کبک یافه درای | که اشتر نترسد ز بانگ درای | |||||
هم اکنون ز مغز تو ای نیم تور | کنم کرکسان را بدین دشت سور | |||||
ترا گر نهنگیست در جنگ چیر | از آن به عقابیست با من دلیر | |||||
عقابی که تا او شدست آشکار | بچه مرگ دارد روان ها شکار | |||||
هوا رزمگه کوهش این ابر شست | درختش کمان آشیان ترکشست | |||||
هم اکنون ز زینت آورد زیر گل | به چنگال مغزت به منقار دل | |||||
بگفت این و ابرش به خشم وستیز | به گردش در انداخت چون چرخ تیز | |||||
دو خمّ کمان نون و زه دال کرد | خدنگش عقاب سبکبال کرد | |||||
به تیری که پیکان او بید برگ | فرو دوخت بر تارگ ترک ترگ | |||||
به خاک اندر از زین نگون شد قلا | ببارید بر جانش ابر بلا | |||||
بشد تا مگر نام گیرد به جنگ | بشد جانش و نام نآمد به چنگ | |||||
دل و پشت ترکان شکست از نهیب | گریزان گرفتند بالا و شیب | |||||
پس اندر دلیران ایران به کین | گشادند بر خیل ترکان کمین | |||||
فکندند چندان گروه ها گروه | که از کشته شد پشته هر سو چو کوه | |||||
گرفتار آمد ده و شش هزار | سلیح و ستوران گذشت از شمار | |||||
همه دشت بُد ریخته خواسته | ز کشته جهان گند بر خاسته | |||||
سوی بیشه جرماس تنها برفت | همی تاخت تند اسپ چون باد تفت | |||||
درختیش پیش آمد اندر گریز | برون داشته زو یکی شاخ تیز | |||||
بر افتاد حلقش بر آن شاخ سخت | برفت اسپ و او کشته شد بر درخت | |||||
سپاهش نبود از وی آگاه کس | که هرکس غم خویش دانست بس | |||||
هر آن گه بیآمد زمانه فراز | نگردد به مردی و اندیشه باز | |||||
کرا چشم دل خفت و بختش غنود | اگر چشم سر باز دارد چه سود | |||||
نریمان چو پردخت از آن رزمگاه | به گرد کجا خیمه زد با سپاه | |||||
بُد اندر کجا نامور مهتری | نگهبان آن مرز نیک اختری | |||||
چو بر چینیان دید کآمد شکن | مهان هر چه بودند کرد انجمن | |||||
دژم گفت هر کاو سر انجام کار | نبیند، بپیچاندش روزگار | |||||
سپاهی چنین رزم ساز ایدرست | ز پس بیست چندین دگر لشکرست | |||||
به خاقان و جرماس و جنگی قلا | نگر کاین سپهبد چه کرد از بلا | |||||
به هر شهر کش جنگ و پیکار بود | شد آن شهر با خاک هموار زود | |||||
ستیز آوری کار اهریمن است | ستیزه به پرخاش آبستن است | |||||
همان به که زنهار خواهیم از اوی | بدان تا نباشد ز ما کینه جوی | |||||
چنین گفت هرکس که فغفور چین | نباید که دارد دل از ما به کین | |||||
فغستان خاقان و گنج ایدرست | بدان گر رهیم این سخن در خوراست | |||||
چو مهتر به هم رأیشان دید راست | سزای نریمان بسی هدیه خواست | |||||
شدش پیش با خیل مه زادگان | تن خویش کرد از فرستادگان | |||||
پرستش کنان آفرین کرد و گفت | که بادت به مهر اختر نیک جفت | |||||
همی مهتر شهر گوید که من | ترا بنده ام واین بزرگ انجمن | |||||
شدست آن که فرزند شاه کجاست | تو کشتی پدر او ندانم کجاست() | |||||
درستست دیگر به نزدت خبر | که فغفور شه راست این بوم و بر | |||||
ازو باز پرداز و از چین نخست | پس آنگه تن و جان ما پیش تست | |||||
به پیمان که ایمن بود بت پرست | به بتخانه ها کس نیازند دست | |||||
سپهدار گفت ایستادم بر این | مرا با شما نیست پیکار و کین | |||||
نیارم فغستان خاقان به رنج | سپارید هرچ ایدرش هست گنج | |||||
سوی شهر بسته مدارید راه | که تا هر چه خواهد بخّرد سپاه | |||||
براین دست بگرفت و خطش بداد | بیاراست آن شهر یکسر به داد | |||||
یکی گُرد گرد سپه برفکند | خروشید هر سو به بانگ بلند | |||||
که با شهر کس را به بد کار نیست | چو باشد مکافاش جز دار نیست | |||||
همه گنج خاقان که بُد در نهان | بر آورد بیش از بهای جهان | |||||
به پشت هیونان بختی هزار | همی هفته ای رخت بردند و بار | |||||
پراکنده بتخانهٔ گونه گون | بدان شهر در بود سیصد فزون | |||||
همه چون بهشت نو آراسته | به گوهر در و بام پیراسته |