گرشاسپنامه/آمدن گرشاسب به جزیره هرنج
ظاهر
جزیری پر از بیشها بود و غیش | به بالا و پهنا دو صد میل بیش | |||||
فروان درو شهر و بی مر سپاه | یکی شاه با فرّ و با دستگاه | |||||
چو آن شه ز مهراج وز پهلوان | خبر یافت، شد شاد و روشن روان | |||||
ز نزل وعلف هر چه بایست ساز | بفرمود و، شد با سپه پیشباز | |||||
یکی هفته شان داشت مهمان خویش | کمر بسته روز وشب استاده پیش | |||||
به هر بزم چندان گهر برفرشاند | که مهراج و گرشاسب خیره بماند | |||||
ببخشیدشان هدیه چندان ز گنج | کز آن ماند دریا وکشتی به رنج | |||||
ز کافور وز عنبر وعود تر | ز دینار و یاقوت و دُرّ و گهر | |||||
ز بیجاده تاج و، ز پیروزه تخت | ز زربفت فرش و ، مرجان درخت | |||||
ز ترگ و ز شمشیر وز درع نیز | همیدون طرایف ز هر گونه چیز | |||||
دگر داد چندان به ایرانیان | که گفتن به صد سال نتوانی آن | |||||
وز آنجای خرّم دل و راهجوی | به سوی جزیری نهادند روی |